شفیعی کدکنی: مرگ فروغ فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران ، پس از مرگ نیما ناگوارترین حادثه بود

شفیعی کدکنی دزباره فروغ معتقد است: "اسیر" ی که در برابر " دیوار" های بندگی ، "عصیان" می کرد ، پس از " تولدی دیگر " در لحظه ای که هیچ گمانش نمی رفت ، در سی و دو سالگی در یک حادثه ناگوار ، در 24 بهمن 1345 ، به " ملکوت آسمان ها " پیوست . مرگ فروغ فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران ، پس از مرگ نیما ، بزرگترین و ناگوارترین حادثه بود .

به گزارش ایسکانیوز در ابتدای این جلسه علی دهباشی ضمن تشکر و قدردانی از اساتید ارجمند ، نویسندگان و مترجمانی که در شبی دیگر از شبهای بخارا حاضر شده اند ، از آغاز پرداختن به ادبیات تطبیقی در سلسله شب های بخارا گفت: خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها موفق شدیم شب متفاوتی را از مجموعه شب های بخارا آغاز کنیم . ایده این شب از دکتر پور جوادی ، استاد گرانقدر ماست که همواره به شب های بخارا لطف داشتند و پیشنهاد دادند که کارهای متفاوت تری داشته باشیم . من با ادبیات تطبیقی آشنایی نداشتم و ایشان در مورد این نوع کار و سابقه آن گفتند و پیشنهاد کردند که یک سری شب ها را با این عنوان و با بررسی تطبیقی نویسندگان ایرانی و فرنگی آغاز کنیم . به مناسبت این ایام که مربوط به زنده یاد فروغ فرخزاد است با گرامیداشت یاد و خاطره او ، اولین شب ادبیات تطبیقی را به بررسی تطبیقی فروغ فرخزاد با سیلویا پلات ، شاعر و نویسنده بزرگ آمریکایی می پردازیم و در طی سخنرانی ها با وجوه مشترک این دو شاعر و نوع نگرشی که ادبیات تطبیقی ارائه می دهد بیشتر آشنا خواهیم شد .

دکتر طهمورث ساجدی ، استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه تهران ، دانشکده ادبیات و زبان های خارجی تألیفات بسیاری در زمینه ادبیات تطبیقی دارد ، از جمله مهمترین آثاری ترجمه او ، کتابی با عنوان " ادبیات تطبیقی " نوشته ایو شورل، با مقدمه ماریوس فرانسوا گیار است که چاپ دوم آن این روزها منتشر شد ، این کتاب علاوه بر درسی بودن جنبه های عمومی هم دارد و بسیار قابل فهم و روان می باشد .

علی دهباشی ضمن معرفی طهمورث ساجدی از او دعوت می کند که به عنوان اولین سخنران ، برای ورود به بحث ادبیات تطبیقی ، جلسه را آغاز کند .

طهمورث ساجدی : امشب استثناً می بینم که عنوان شب مربوط به ادبیات تطبیقی می باشد و خود این برنامه – بررسی تطبیقی دو شاعر و آثار منظومشان - یکی از دوازده گرایش ادبیات تطبیقی فرانسه با عنوان بوطیقای تطبیقی است که گرایش بسیار دشواری می باشد و در فرانسه هم تعداد کمی به این گرایش متمایل شده و کار ارائه کرده اند ، که آنها هم همگی مربوط به ادبیات کلاسیک ایران از رودکی تا جامی بوده است .

آنچه که به واسطه فهرستی که مجبور بودم روی آن کار کنم و بیلانی که از وضع ادبیات تطبیقی در ایران ارائه کنم ، شخصاً دریافتم این است که دانشگاه آزاد در ایران بیشتر از دانشکده ها و دانشگاه های دیگر به ادبیات تطبیقی می پردازد . پلات هم یکی از موضوعاتی است که پنج یا شش پایان نامه ارشد در موردش ارائه شده است و تقریباً همه اینها در دانشگاه آزاد بوده است . ما در حال حاضر یک " کتاب شناسی توصیفی ادبیات تطبیقی " داریم که نوشته ابولقاسم رادفر است . ایشان در این کتاب علاوه بر فهرست ، خلاصه ای هم آورده است و شما با این خلاصه می توانید بدانید سوژه آن پایان نامه چیست . ما در حال حاضر دو فهرست حدوداً هزار صفحه ای داریم و مضاف بر آن آقای نجفی هم در مجله ، " ادبیات تطبیقی " که زیر مجموعه فرهنگستان زبان و ادب فارسی است ، دو سری کتابشناسی دیگر آورده است . پشنهادم به دانشجویان این است که اگر به دنبال سوژه می گردند این فهرست ها را مرور کنند تا سوژه تکراری برای پایان نامه هایشان انتخاب نکنند .

بنابر خواست آقای دهباشی مختصراً به تعریف های ادبیات تطبیقی می پردازم ، ادبیات تطبیقی بدواً با پلوتارک که در ایران برای اولین بار توسط مرحوم کسروی از انگلیسی ترجمه شد به فارسی زبانان معرفی شد و بعد در دهه سی یا چهل رضا مشایخی مجموع چهار جلد آن را ترجمه کرد . در این ایام ما با گرایش تشابهات آشنا می شدیم که ببینیم ادبیات تطبیقی چیست ، ولی این گرایش خیلی زود فراموش شد ، چون پس از بررسی جنبه های فیزیکی به خصایل فرد می پردازد ، مثلاً در یک جا فردی با رضایت مردم پادشاه می شود و در جای دیگری فردی بدون رضایت مردم پادشاه می شود ، این یکی به مردمش رسیدگی می کند و آن یکی نه و ... . تقریباً 46 سزار ، قیصر یا شاه را پلوتارک مقابله کرده و از ایران هم اردشیر دوم مورد بررسی قرار گرفته است ، ولی آنطور که مؤلف به سایرین پرداخته ، به اردشیر دوم نپرداخته است و آن را بیشتر با اردشیر سوم مقابله کرده است .بهرحال در نیمه اول قرن دوم ادبیات تطبیقی تحت عنوان " مطالعات موازی " بوده است . البته اسمش موازی بود ولی بیشتر مقابله بود ، اما بعداً در اوایل قرن نوزدهم ، هنگامی که زبان فرانسه تقریباً جایگاهش را از دست داد ، حالت منحصر به فرد پیدا کرد و در دربار انگلستان که از زمان لویی چهارم به زبان فرانسه صحبت می کردند و می نوشتند ، کم کم جایگاهش از دست رفت ، رمانتیسم آلمان و انگلستان با فشار به فرانسه کاری کردند که فرانسه هم رمانتیسم را علی رغم میل خودش پذیرفت . مرحوم زرین کوب در اواخر کتابش با عنوان نقد ادبی این توضیح را مورد ایران هم می دهد . در هر حال ما که شاخه ادبیات تطبیقی در فرانسه را می خوانیم ، سعی می کنیم بیشتر به بعد فرانسوی آن بپردازیم تا آنچه که متعلق به آمریکاست و با فشار به فرانسه وارد شده است . کسی که مطالعات عمومی (جنرال) انجام بدهد مثلاً در پزشکی ، پزشک عمومی داریم که بیمار را به طرف پزشک متخصص هدایت کند . پس فرانسوی ها جنرالیست تربیت می کنند در صورتی که موضوع تخصصی است و فرانسه هنوز این را قبول ندارد و همچنان تطبیق گر ارائه می کند ، آمریکا سوژه های متفاوتی همچون بررسی تئوری ادبیات تطبیقی ، مکتب ها و تاریخ ادبی را مورد بررسی قرار می دهد . ما هنوز در ایران چیزی تحت عنوان ادبیات تطبیقی آمریکا نداریم . آنچه که داریم از بدو آن با خانم فاطمه سیاح و بعداً با افراد دیگری که این درس را تدریس کردند از سال 1333 خورشیدی به این طرف با کتاب فرانسوا گویار معرفی شد ، این کتاب را برای مجموعه معروف " چه می دانند ؟ " نوشته بود ، که بعدها شورل نویسنده اش شد و همان کتاب است که آقای دهباشی در ابتدا آن را به شما معرفی کردند ، که شورل کتابش را با زبان دیگری نوشته ولی مطلب جدیدی اضافه نکرده است ، این کتاب برای اروپایی ها تدوین شده است .

برای کسانی که علاقمند به ادبیات تطبیقی هستند سه تعریف از جمله آخرین تعریف که کار شورل است ارائه می کنم و بعد به دوازده گرایش فعلی ادبیات تطبیقی فرانسه اشاره می کنم که یکی از آن ها همان موضوعیست که ما امشب به آن می پردازیم .

اول اینکه ادبیات تطبیقی به " ارائه مقایسه مستمر بین دو هدف موضوع می پردازد " . حتماً باید موارد بررسی دو یا بیشتر از آن باشد ، مثلاً من ایرانی می توانم در ایران ، ادبیات تطبیقی از ادبیات بیگانه و دو کشور بیگانه را در کشور خودم بررسی کنم تا استقبال عامه را از آن ببینم . مثلاً اگر نخواهیم اغراق کنیم لو کلزیو به شدت به خاطر عرفان و میستیسیسم موجود در آثارش مورد اقبال ایرانی هاست . معنی دیگر ادبیت تطبیقی "مقایسه بین ادبیات ها و فرهنگ های متفاوت " است ، که این تعریف مقداری رایج شده است ، ولی آکادمیک نیست و بیشتر شعار برانگیز است . دیگری هم می گوید ادبیات تطبیقی " به بررسی تأثیرات و تبادلات بین ادبیات ها می پردازد " . که مرحوم جواد حدیدی هم در کتاب خودش " از سعدی تا آراگون " با این جمله ادبیات تطبیقی را معرفی می کند که این متعلق به گویار است . آقای شورل همین ها را گفته است ، و بعد وارد گرایش ها می شود . او می گوید ، ادبیات تطبیقی " مطالعه تطبیقی آثاری در زمینه های فرهنگی متفاوت " است . همانگونه مشاهده می کنید واژگان کلیدی در اینجا از چهار ، پنج کلمه تجاوز نمی کند : ادبیات ها ، مقایسه و تبادلات فرهنگی. وارن و ولک در کتاب خودشان که خوشبختانه به فارسی ترجمه شده تعریفی فرانسوی ها را ارائه می کنند ، مضاف بر اینکه این کتاب در طول جنگ جهانی دوم نوشته شده و متعلق به ایامی است که آمریکا از گرایش ترجمه ادبیات تطبیقی وحشت زده بود و تصور می کرد که با ترجمه برخی کتاب ها ممکن است تفکرات مارکسیسم هم وارد کشورهای گوناگون شود . این احتمال وجود داشت ولی جلوگیری از یک رشته علمی به این منظور اشتباه است . مثلاً ما دیدیم که ایران شناسان روسی تاریخ ما را با رویکرد مارکسیسمی نوشتند و بعد دوره تاریخ کمبریج پیدا شد و اینها به گونه دیگری تاریخ ایران را نوشتند .

علاوه بر ادبیات تطبیقی و عمومی(جنرال) ، یک ادبیات تطبیقی جهانی هم داریم ، که گوته بعد از ترجمه دیوان حافظ توسط هامر پورگشتال به آن پرداخت و اظهار نظر کرد ، که واقعاً امر غیر ممکنی بود چون از قدیم ، شاید از اوایل قرن نوزدهم ادبیات تقریباً اروپا محوری شد و این روس ها بودند که خواستند این وضعیت را تغییر بدهند . اروپا محوری یعنی پنج ادبیات بزرگ اروپا ، دو ادبیات پروتستان ، یعنی انگلستان و آلمان و سه ادبیات کاتولیک ، یعنی ایتالیا ، فرانسه و اسپانیا و از این پنج ادبیات بزرگ خارج نمی شدند ، ولی روس ها در قرن بیستمبا فشاری که آورند و انتقادهایی که کردند ادبیات از حالت اروپا محوری قدری خارج شد ، و غرب وقتی می گوید غرب منظور اروپای غربی است ، یعنی از اروپای مرکزی و شرقی که ارتودوکس و اسلام هستند اصلاً حرفی نمی زند و شما می بینید که ادبیات روس ها در نیمه دوم قرن نوزدهم با ظهور تولستوی و سایرین آنقدر مهممی شود که ادبیات فرانسه را تحت تأثیر قرار می دهد .

متن بیگانه ، ادبیات ترجمه ، از دوره فرانکلین و افرادی که در آن کار می کردند به بعد ، در ایران بهترین کتاب ها با بهترین ترجمه ها ارائه می شد که بعضی از هم همان افراد هنوز هم فعال هستند . ادبیات ترجمه در ایران کار نشده است . شما می توانید ادبیات یک کشور و یا چند کشور را بررسی کنید که برای بار اول چه مضامینی را برای ما به ارمغان آوردند ، که ما اینها را قبلاً نداشتیم ، این بررسی کار بسیار دشواری است ؛ این را هم یادآور شوم که ادبیات تطبیقی چندین برابر مشکل تر از ادبیات نوین است ، این قسمت را فرانسوی ها بعد از اینکه دریافتند اولویت انگلیسی ها بین ادبیات تطبیقی یا ترجمه کدام است ، برگزیدند و برای هر قرن یک جلد ترجمه آثار بیگانه به زبان فرانسه در آوردند . هم اکنون آنها یک بیلان بسیار غنی دارند ریال ولی ما نمی توانیم این کار را انجام دهیم زیرا تاریخ ترجمه و چاپ ما به قرن بیستم بر می گردد ، در حالیکه آنها از دوره گوتنبرگ به طور پیوسته ترجمه می کنند و کاتالوگ می دهند ، ولی برای ما شاید اولین کاتالوگ همان کاتالوگی باشد که خان بابا مشار درآورد و بعد از آن یار شاطر و دوباره خود خان بابا مشار .

بوطیقای تطبیقی آثار منظوم را بررسی می کند ، شما اگر شعر بی نقاب مرحوم زرین کوب را مطالعه کرده باشید یک مورد اقتباسی پروین اعتصامی را با زیبایی تمام نشان می دهد که چگونه پروین اعتصامی با ورق زدن مجله پدرش متوجه سوژه ای می شود و آن را به نظم در میاورد . به نظم در آوردن بیشتر متعلق به دوره مشروطه به بعد است . ما فروغ فرخزاد و آلفونسیا آستورنی از آرژانتین را داریم که با ترجمه یک قطعه از آثارش توسط شجا الدین شفا ، فروغ فرخزاد تحت تأثیر شعرش قرار می گیرد و مجموعه اسیر را خلق می کند ، این موضوع را خود شفا می گوید و ایران شناسان خارجی هم که در مورد ادبیات معاصر ما مخصوصاً تأثیرهایی که ایرانیان از دیگران گرفته اند کار می کنند ، به این موضوع اشاره کرده اند .

ما ادبیات جامعه را داریم که کلا وارد بحث جامعه شناسانه می شود ، به این گرایش در کتاب ولک وارن هم اشاره می شود ، ولی کسی که به این گرایش تمایل دارد باید بیشتر به جامعه شناسی علاقمند باشد تا ادبیات تطبیقی .

مورد دیگر تصویر شناسی است ، ایران به تنهایی و شاید هم در کنار مصر سوژه همین گرایش تصویرشناسی است ، تصویری که یک سیاح از ایران به دست می دهد . ما تا دو سه سال پیش با مارکوپولو بررسی این گرایش را شروع می کردیم ، ولیکن اخیراً همین موقوفات مرحوم افشار کتابی را منتشر کرده است که به قرن دوازده بر می گردد یعنی دوره سلجوقیان که سیاحان به ایران می آمدند و تصویری ارائه می کردند ؛ شاید اغراق نباشد اگر بگوییم شاردن بهترین تصویر را از ایران در قرن هفدهم ارائه داده است و قوی تر از شاردن، تصویریست که آرتور دوگوبینو از ایران قرن نوزدهم ارائه کرده است ، نه در یک کتاب بلکه در چندین کتاب . معمولاً تصور می شود که تنها سفرنامه او در این باره است در حالی که " مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی " و یا " افسانه‌های آسیایی " از کتاب هایی هستند که معرف طرز فکر و نگاه ایرانی هستند .

این تصویر شناسی مورد استقبال خود غربی ها قرار گرفته است ، ولی تئوری آن مربوط به آلمان پس از جنگ دوم است ، چون از این دوازده گرایش برخی تئوری دارند و برخی هم ندارند ؛ فرانسه با تئوری کاری ندارد ولی زیر فشار آلمانی ها برای اینکه جای خالی نکند آن همه تئوری استقبال عامه توسط آقای شورل در فرانسه پیاده کرده است ، استقبال عامه و استقبالی که از یک نویسنده در یک کشور می شود واقعیست ، چون از هر قشری ما خواننده ای هست . زمانی بود که در ایران " سلام بر غم " فرانسواز ساگان ، " قوزک پا "ی آلبرتین سارازان که وکیل مدافعی الجزایری فرانسوی بود و یا نویسندگانی مانند آلبر کامو و سارتر مورد استقبال عام قرار گرفتند و جای خودشان را علی رغم فشار کتاب های انگلیسی که با آثار اشتاین بک و همینگوی وارد شده بودند ، حفظ کردند .

گرایش دیگری هم هست که اصالتاً متعلق به آلمان است و فرانسه در آن نقشی ندارد و در دهه 1960 به بعد به سراغ آن رفته است ، مضمون شناسی است . شما باید بررسی کنید که مضمونی که ارائه شده است اصالتاً آلمانیست و یا فرانسوی . فرانسه سالها در این گرایش کار کرد و هر چقدر عمقی رفت دید مضمون آثار آلمانیست و فرانسه ای که تمدن گل ها برایش مهم بود این بررسی و اصالت سازی را قدغن کرد. در واقع اصالت سازی کار کشورهایی مثل کشورهای همسایه ماست که به هر قیمتی برای خودشان دنبال هویتی هستند .

اگر همه این ها را به آثار بزرگسالان اختصاص دهیم ، برای کودکان و جوانان هم این انواع ادبیات تطبیقی را در فرانسه داریم . یکی دیگر از گرایش ها ، منبع شناسی است . که یکی از خطرناکترین کارهایست که ممکن است یک منتقد انجام بدهد و بررسی کند که منابعی که در آثار ذکر می شود واقعیت دارند یا نه ؛ این هم حوصله زیادی می خواهد و هم در دسترس بودن کتاب هایی که به عنوان منبع ذکر شده اند . خود من در چند مورد از آثار ایرانی که نقش داور را داشتم تطابقی بین منابع ذکر شده و محتویات آنها پیدا نکردم .

آخرین گرایش تئوری ندارد ، ولی کسی که یک تز در این زمینه نوشته است بافاصله کوتاه برایش یک کرسی ادبیات در دانشگاه بنا کردند و آن گرایش ادبیات و سینما است ، آمریکا در قرن بیستم از این سوژه به کمال استفاده کرد و فیلم های موفقی چون برباد رفته و کلبه عمو تم را ساخت و از این طریق خود را به دنیا معرفی کرد که این رویه را بعدها هم ادامه داد . ما در این زمینه غفلت کردیم و با وجود شش قرن ادبیات کلاسیک به قدر کافی در این گرایش به آن نپرداخته ایم . این مجموعه دوازده گرایش ادبیات تطبیقی است ( تشابهات ، ادبیات تطبیقی ، عمومی ، تطبیقی جهانی ، ادبیات ترجمه ، بوطیقای تطبیقی ، ادبیات جامعه ، تصویر شناسی ، استقبال عامه ، مضمون شناسی ، منبع شناسی ، ادبیات و سینما )هم آنهایی که دارای تئوری هستند و هم آنهایی که تئوری ندارند ولی به کار گرفته می شوند .

علی دهباشی از طهمورث ساجدی که با کلاس درس کاملی با ایجاز تمام ، درک ادبیات تطبیقی و شاخه هایش را سهولت بخشید تشکر می کند . و از خانم دکتر نرگس روان پور دعوت می کند تا ضمن شرح مختصری از آنچه در کنگره بینالمللی فروغ در ماه نوامبر در سوئد گذشته است ، به سبب سابقه آشنایی ، دوستی و همکاری با دکتر شفیعی کدکنی متن ایشان را درباره فروغ برای حضار قرائت کند:

نرگس روان پور :و من از کنگره بین المللی فروغ می آیم در شهر اوپسالای سوئد . در ماه آذر به دعوت انجمن چند فرهنگی اوپسالا که چند سالی است در کشور سوئد به همت ایرانیان فرهیخته و اعضای غیر ایرانی آن فعال است ، کنگره ای برای شناساندن شعر فروغ برگزار گردید - شایان یادآوریست که در دو سال گذشته کنگره هایی نیز به فردوسی و مولانا اختصاص داده شده بود – در کنگره امسال استادان مدعوی از کشورهای فارسی زبان چون افغانستان و تاجیکستان نیز درباره فروغ سخن گفتند و همچنین یکی از پژوهشگران سوئدی که از طریق ترجمه اشعار فروغ با او آشنا شده بود . موضوع گفتار من " مثنوی عاشقانه " فروغ بود و سنجش محتوایی آن با مثنوی مولانا ، عرفان زمینی فروغ و آسمانی مولانا .

متن این گفتار و نیز نوشتار تفصیلی در بررسی کلی آثار فروغ که در مجموعه مقالات کنگره به چاپ رسیده ، بزودی در مجله کارون به مدیریت خانم قوجلَو منتشر خواهد شد .

و اما اینک راوی ارزیابی شعر فروغ هستم از دیدگاه دوست و همکلاسی دیرین ، دکتر شفیعی کدکنی ، و خوشا فروغ که چنین صاحب نظر بی بدیلی در ادب پارسی ، چنان ارجی بر شعر او نهاده که در مورد کمتر شاعر معاصری بر قلم او رفته است که خواهیم دید :

متن ارسالی دکتر شفیعی کدکنی در وصف فروغ فرخزاد :

  • "اسیر" ی که در برابر " دیوار" های بندگی ، "عصیان" می کرد ، پس از " تولدی دیگر " در لحظه ای که هیچ گمانش نمی رفت ، در سی و دو سالگی در یک حادثه ناگوار ، در 24 بهمن 1345 ، به " ملکوت آسمان ها " پیوست . مرگ فروغ فرخزاد در قلمرو شعر مدرن ایران ، پس از مرگ نیما ، بزرگترین و ناگوارترین حادثه بود . نیما در مرحله ای از منظر حیات و حاصل عمر زندگی را بدرود گفت که مرگش بدین تلخی و ناگواری نبود ، چرا که " پیری بود میوه عمر خویش بخشیده " ، اما این " شکوفه تازه رو" که اینچنین " بازیچه باد " شد در بارورترین لحظه های زندگیش بود . در لحظه هایی که نقش مشخصی در شعر معاصر فارسی به خود گرفته بود و تأثیر زبان شعری و دید شاعرانه اش را در صفحات شعر معاصر به روشنی می دیدیم . این تأثیر پس از مرگش برای همیشه در صحایف تاریخ ادب ایران ثبت خواهد شد .

شهرت فروغ به شاعری با نشر دیوان نخستین او به نام " اسیر" ، موجی از تحسین و ستایش را از سویی و نکوهش و دشنام را از سوی دیگر برانگیخت . و همین برخورد متضاد جامعه ناهماهنگ ما خود نمایشگر اهمیت نقش او در شعر این روزگار بود .

پس از نشر این کتاب دو دیوان دیگر با نام" دیوار " ( شامل سرودهای غنایی شاعر) و " عصیان " ( اندیشه های فلسفی و عصیانی او ) نشر یافت ، اما حقیقت امر این است که شخصیت اصیل و ممتاز و مستقل او با آخرین کتابش یعنی " تولدی دیگر " آشکارا شد . در این کتاب با شاعری بزرگ روبه رو می شویم که بی هیچ گمان ، تاریخ ادبیات ایران او را به عنوان بزرگ ترین زن شاعر در طول تاریخ هزار ساله خویش خواهد پذیرفت و در قرن ما یکی از دو سه چهره برجسته شعر امروز خواهد بود .

از آزادگی و شهامت کم نظیر او – که در نخستین دفترهای شعرش به روشنی احساس می شد – اگر بگذریم در قلمرو شعر محض ، سرودهای آخرین دیوان او از دیدگاه های مختلف قابل بررسی و ستایش است که در این وجیزه ما تنها به یادکرد اشارت وار و فهرست گونه آن می پردازیم :

1. گرایش به نوعی شعر محض ، بی آنکه اندیشه قبلی مشخصی مسیر خیال و احساس او را رهنمونی کند . در این شیوه اگرچه او بنیادگذار نیست ، اما نمونه هایی ارجمند به شعر فارسی بخشیده است . در دنباله همین ویژگی شعر او باید از نوع ارائه تصویرها در جای جای شعرش یاد کنیم مثلا :

و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره می خوانند

2. قلمرو خاص شعری او نیز از گوشه های برجسته کار وی به شماره می رود ، فروغ نماینده برجسته نسل روشنفکر این مرز و بوم و گزارشگر راستین و صمیمی لحظه های زندگی یک زن است : تنهایی ، آوارگی ، تسلیم و سکوت

خانه خالی

خانه دلگیر

خانه دربسته بر هجوم جوانی

خانه تاریکی و تصوَر خورشید

خانه تنهایی و تفأل و تردید

خانه پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر

3. با این همه گرایش به لحظه های فردی ، جنبه اجتماعی شعرش خود جای گفتگوی بسیار است ، مثلاً در عروسک کوکی ، آیه های زمینی ، ای مرز پر گهر و دیدار در شب . و اینکه چگونه در مرز دریافت های اجتماعی ، شعر او با شعر تواناترین گویندگان معاصر ( اخوان ثالث و شاملو ) برابری می کند .

خورشید مرده بود

خورشید مرده بود و فردا

در ذهن کودکان ،

مفهوم گنگ گمشده ای داشت .

آنها غرابت این لفظ کهنه را ،

در مشق های خود ،

با لکه درشت سیاهی ،

تصویر می نمودند .

آیه های زمینی

4. زبان مشخص و ویژه شعری ، که این استقلال را فقط نیما دارا بود و پس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ( در بعضی از شعرهای منثورش ) ، و این تشخًص محصول کوشش چندین جانبه فروغ است : نخست سادگی زبان و نزدیکی به حدود محاوره و گفتار ؛ دیگر آزادی در انتخاب واژه ها به تناسب نیازمندی در گزارش دریافت های شخصی و کمال قدرت در احضار کلمات ؛ سوم توسعَی که در مقوله وزن قائل بود و مسئله وزن ، در شعرهای دیوان اخیر او خود جای گفتگوی بسیار دارد .

فروغ اگر خالص ترین و برجسته ترین چهره روشنفکری ایران ، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد ، بی گمان یکی از دو سه تن چهره هایی است که عنوان روشنفکر ، به کمال ، بر آنان صادق است . صورت و معنی در شعر او مدرن است ، هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه بر چهره شخصیت او دیده نمی شود . " ریای روشنفکرمآبانه " از ریای دینی بسی خطرناک تر است .

امَا فروغ ، در هنر خویش ، زلال است و خالص . همان است که احساس می کند و همان است که می گوید . در نگاه او ، که یک باره از مجموعه سنَت گسیخته و هنوز به هیچ چیز دیگری نپیوسته است ، " وصف " ها از لحاظ معنی شناسی خبر از " ناپایداری " و " شتاب " و " ابهام " و " دور دست " ها می دهند .

سنَت پدیده ای است " ایستا " و نگاه سنتی نگاهی است " مطمئن " اما نگاه فروغ از دریچه "وصف" هایش ، نگاهی است که همه چیز در آن سرگردان ، مشوَش ، مضطرب ، گذران ، درهم ، سست ، خسته و خواب آلود و مخدوش و پیچاپیچ است . در مرکز تمامی این وصف ها نوعی ابهام و بی قراری وجود دارد و این ابهام و بی قراری درست نقطه مقابل چیزی است که سنَت بدان دعوت می کند ، یعنی : اطمینان و ثبات

بهرحال هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزه با سنت برنخاسته است ، روشنفکران دیگر شعار داده اند و دشنام . که من در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم می کنم : یکی روشنفکر نمی خواهم و دیگری روشنفکر چه می خواهم ؛ متأسفانه ، جامعه عقل گریز ما همیشه به " روشنفکران نمی خواهم " بها داده است و از " روشنفکر چه می خواهم " با بی اعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است . ولی آنها که سازندگان این سرزمین اند ، بیشتر ، همان " روشنفکران چه می خواهم " اند ، چه ارانی باشد چه تقی زاده . در ایران برای این که شما مصداق " روشنفکر نمی خواهم " شوید کافی است که از مادرتان قهر کنید و یک عدد رمان پست مدرن کذایی و یا چند شعر جیغ بنفش بی وزن و بی قافیه و بی معنی هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کائنات بد و بیراه بگویید و دهن کجی کنید . ولی روشنفکر" چه می خواهم " شدن، بسیار دشوار است ، و " خربزه خوردنی " است که حتی پس از مرگ هم باید " پای لرز " آن بنشینید . از نکات عبرت آموز یکی هم این است که فرنگی جماعت نیز ، برای روشنفکران نمی خواهیم ما همیشه کف زده اند .

سپس بخش هایی از فیلم مستندی درباره فروغ فرخزاد به نمایش در آمد .

علی دهباشی :اگر به یاد داشته باشید در چند شماره قبل بخارا کتابی را که به زبان انگلیسی در زمینه ادبیات تطبیقی ، فروغ فرخزاد و سیلویا پلات منتشر شده بود ، معرفی کردیم ، نویسنده این کتاب سرکار خانم لیلا رحیمی بهمنی است که خوشبختانه به مناسبت سفر سالیانه در ایران هستند ، از ایشان دعوت می کنم تا ضمن معرفی کتابشان ، مختصری از شباهت های شعری و فکری فروغ فرخزاد و سیلویا پلات بگوید ؛

لیلا رحیمی بهمنی : آینه و انعکاس در آینه طبیعت بسیار پیچیده و مبهمی دارد که اغلب معانی پارادوکسیکال و ضد و نقیضی را القاء میکند. قدرت آینه در برگرداندن یک تشابه (simulacrum) از واقعیتی که روبروی آن قرار گرفته است آینه را ابزاری وهمی و فریب دهنده میکند که باعث پدید آمدن تشابهات و استعارات بیشماری در ادبیات شده است.

آینه می تواند به مانند درگاه، دروازه یا پلی عمل کند که رابطۀ بین دو دنیای کاملاً متفاوت را برقرار می کند. مثلاً استعارۀ آینه الهی از معروفترین این آینه هاست که در قرون وسطی به یکی از رایج ترین استعاره ها بدل شد. این نوع آینه رابط بین دو دنیا، این دنیا و دنیای دیگر بوده و نوع رابطۀ انسان با خدایش را تعریف و تجویز میکرد. از سوی دیگر آینه مانند یک پرده عمل می کند چرا که تصویر منعکس شده در آینه همان واقعیت جلوی آینه نیست و real در حقیقت در آینه dereal می شود. به خاطر همین آینه محلی میشود برای تخیل، اوهام و خاطره و بدل میشود به انواع استعارات و سمبل ها که مورد علاقۀ هنرمندان و نویسندگان است.

آنچه که به بحث ما مستقیماً مربوط میشود نقد و خوانش های فمنیستی و مطالعات تفاوتهای جنسیتی در برخورد با آینه است. آینه وقتی که به صورت ابزاری برای کارهای روزمره مورد استفاده قرار میگیرد یک وسیلۀ خنثی از نظر بار ارزشی است. در غیر این صورت در فرهنگ و ادبیات وقتی برای مردان و زنان به کار برده میشود بار ارزشی کاملاً متضادی پیدا میکند. مثلاً در نقاشی، هنر و ادبیات وقتی مردی با آینه (آینه به دست یا در مقابل آینه) به تصویر کشیده میشود اغلب نشانگر تعمق در خودشناسی، انسان شناسی، حقیقت، تعالی و چیزهای ماوراء دارد وقتی زنی با آینه تجسم میشود، نشان از تکبر، خودخواهی و بیهودگی دارد. بخصوص در ادبیات مردانه، زنان با آینه هایشان نشان از خلق زیبایی برای اغواء و فریب مردان دارد. آینه وجه ظاهری و قابل رویت زنان را نشان میدهد و زنان اغلب موجوداتی در نظر گرفته میشوند که به ظاهر بیرونی خودشان توجه خاصی دارند. از این رو رابطۀ عمیق و پیچیده ای بین زنان و آینه هایشان برقرار است. زنان چه در فرهنگ و ادبیات غرب، چه در فرهنگ خودمان فریبکار و مکّار دانسته میشوند که رأیشان باعث اغواء و سقوط مردان میشوند. تصویری که از زنان ساخته میشود این است که بالاترین آرزوی زنان تحت تأثیر قراردادن مردان و اغوا کردن آنان با جسم و ظاهرشان هستند (یعنی هر آنچه که قابل رویت در آینه است). درست همانطورکه تصویر در آینه فرد مقابل آن را تسخیر و اسیر می کند.

این انعکاس ظاهری فرد در آینه و فرضیات فرهنگی زنانگی، با تمامی تداعیات و پارادوکسهای آن، به صورت جدایی ناپذیری با نگاه خیرۀ مردانه بر زنان در ارتباط است. (نکته: نگاه و دیدن یک حالت دریافتی دارند (mode of perception) که جنسیت و بالادستی و پایین دستی و یا ارزش مثبت و منفی ندارد. وقتی که از نگاه و دیدن و خیره شدن حرف می زنیم، ترجمه gaze است که حالت طلب و هوس است (mode of desire) که به شدت جنسیتی و بالادستی و پایین دستی دارد و در حقیقت ابزاری است برای بازی قدرت. شاید نگاه هیز بهترین ترجمه باشد

اولین بار منتقدان فمنیست در حوزۀ فیلم به این موضوع پرداختند. در فرهنگ مردسالار، مردان به طور تاریخی، در سوی دیدن و نگاه کردن هستند که عاملیت دارند و عملی است فعال و زنان در آن سوی خیره شدن که هیچ عاملیت نداشته و منفعل هستند.

آینه با آنکه فقط ظاهر بیرونی قابل رویت ما را به ما نشان میدهد، در حقیقت بُعد روانی– درونی جزء لاینفک آن است. وقتی که ما در مقابل آینه می ایستیم نه فقط با ظاهر خودمان مواجه میشویم بلکه وارد دیالوگ با درونی ترین حالات روحی – روانی خودمان میشویم. به همین دلیل آینه این قدرت را دارد که ما را خوشحال کرده، به گریه بیندازد و یا به شدت خشمگین کند. وقتی در فرهنگی، زن بر اساس نگاه خیرۀ مرد ارزشیابی میشود و زن هم که به ناچار این کُدهای فرهنگی را درونی کرده است، وقتی که این نگاه خیره حذف یا کم میشود، زن وجود آینه را عبث می یابد و میخواهد که شکسته شود. همانطور که فروغ میگوید:

  • «تا دو چشمش به رُخم حیران نیست
  • به چه کار آیدم این زیبایی
  • بشکن این آینه را ای مادر
  • حاصلم چیست ز خودآرایی
  • ....
  • یا در جای دیگری از شعر با اندوه فراوان می گوید:
  • «پس چرا دیده ز دیدارم بست»
  • یعنی اینجا آینه وسیله ایست برای اینکه زن خودش را براساس تعاریف و کدهای فرهنگی زنانگی و زیبایی، خودش را برای جلب نگاه مرد و خواست او آماده میکند. وقتی که این نگاه مردانه حذف میشود، آینه کاملاً بی فایده میشود. فروغ در این مرحله به جای نفی و رد کردن این تعریف زنانه، آینه را رد کرده و به شکستن آن برمی خیزد. اینکه او از مادرش میخواهد که عامل شکستن آینه باشد مهم است. شخصیت این شعر، فردیت خودش را ادامۀ فردیت مادرش میداند یعنی باز تولید کنندۀ همان هویت و همان سرنوشت همان قسمت. درخواست از مادر با فرض به این است که مادر بهترین کسی است که قدرت درک و در نتیجه اجرای خواست او را دارد. مادر به عنوان هم قربانی احضار میشود. بعلاوه از مادرست که او «فراموشی خود»، «پاک کردن هویت خود» را دریافت کرده است. مادر با بازی نقش الگو و یاددادن به او که چگونه فکر کند و بیندیشد باعث ادامۀ این سنت شده است. در مقالۀ «زن الهی» Divine Woman لوس ایریگری دربارۀ اسارت در نگاه خیرۀ مردانه چنان توضیح میدهد:
  • «ما در آینه به خودمان نگاه میکنیم تا رضایت کسی را جلب کنیم، خیلی به ندرت برای اینکه احوال جسم و روحمان را جویا شویم، به ندرت برای خودمان و در جستجوی تغییر و تحولاتمان. آینه تقریباً همیشه ما را به یک ظاهر محض از نوع خاصش تقلیل میدهد. آینه در حقیقت پرده هایی بین من و دیگری میسازد... آینه اسلحه ایست منجمدکننده که ما را از خودمان و از دیگران جدا نگه میدارد.... آینه نشان از یک دیگری ساختگی زنانه دارد که من باید آن را به عنوان ابزاری برای جلب و اغواء کردن عرضه کنم.»
  • سیلویا پلات در شعر «دیگری» (The Other) که شعریست بسیار مبهم و چندلایه این مفهوم را به تصویر میکشد. در این شعر، مرزهای جداکنندۀ دیگری درونی و دیگری بیرونی در هم میشکنند و محو میشوند. این دو موجودیت درهم و در یک معنا ادغام میشوند. در متن شعر، اول شخص مفرد «من» بین «توی درون» و «توی بیرونی» در رفت و برگشت است. در این شعر پلات میگوید:
  • «ای شیشۀ سرد، چگونه خودت را
  • بین من و من داخل میکنی
  • و من مثل گربه چنگ می زنم.»
  • آینه شکاف و چندگانگی در حس فرد از خود وارد میکند. از آنجاییکه خود تجربه کننده (experiencing self) و خود در آینه (specular self) هرگز نمیتوانند بر هم منطبق شوند، شخص با یک حس همیشگی جدا بودن و alienation همراه خواهد بود. «و من مثل گربه چنگ می زنم» زن یا صورت خودش و یا تصویرش را در آینه چنگ می زند با این امید که آن را تغییر دهد.
  • یکی دیگر از پارادوکسهای آینه: آینه با اینکه ابزاری است برای درون نگری (introspection)، که در آن ما با درونی ترین احوالات و مسائل existentialی خودمان روبرو و درگیر میشویم، وسیله ایست mimetic – تقلیدی اجتماعی. ما به آینه رجوع میکنیم تا ببینیم چطور در جامعه دیده خواهیم شد. در حقیقت آینه برای ما مثل چشم اجتماع و محیط مان است. ما در آینه نه تنها چگونه ظاهر شدمان را چک میکنیم بلکه در آن ماسکهای مختلفی برای خودمان اتخاذ میکنیم تا مورد پذیرش و رضایت محیط مان باشیم. در حقیقت آینه مثل صحنۀ تئاتری میشود که ما در آنجا هنرمندانه نقشهای اجتماعی مان را اجرا میکنیم.
  • از سوی دیگر زنان در رودررویی با آینه هایشان با تمامی تصاویری که فرهنگ و جامعه از زنان و زنانگی ساخته و دیکته میکند مواجه می شوند. وقتی زنی به آینه اش نگاه می اندازد، تمامی این تصاویر ساخته شده بر روی آینه اش ظاهر میشود و وی وارد مطالعه و مناقشه با آن میشود. حال وقتی که زنی از تصاویر مورد پذیرش محیطش فاصله میگیرد، یا تصویر خود را در آینه نمی شناسد و یا با تصاویر غریب و وحشتناکی مواجه میشود که آنها نیز ساختۀ جامعۀ مردسالار است برای کنترل و تنبیه زنانی که از محدودۀ تعاریف زن بودن خارج میشوند. زنانی که دختران، همسران و خواهران مطیع و ساکت پدران و شوهران و برادران نیستند. زنانی که مادران از خودگذشتۀ فداکار نیستند و برداشتن تصویر و صدایی از آن خود اصرار دارند. این زنان با موجودات غریب و غولان مخوفی در آینه های خود مواجه میشوند و یا از شناخت تصویر خود باز می مانند. فروغ فرخزاد در شعر «صدایی در شب» میگوید:
  • «جستم از جا و در آیینۀ گیج
  • بر خود افکندم با شوق نگاه
  • آه، لرزید لبانم از عشق
  • تار شد چهرۀ آیینه ز آه
  • شاید او وهمی را می نگریست.»
  • اتمسفر کلی شعر نشان از تنهایی بیش از حد فرد دارد و اینکه وی در جستجوی ناامیدانۀ رابطه و همراهی است. گمگشتگی و گیجی او در آینه فرافکنی (Projection) شده و آینه گیج میشود. با اینکه در کل شعر ضمیر اول شخص مفرد «من» اتخاذ شده، وقتی که وی با تصویر آینه اش مواجه میشود، این «من» ناگهان «او» میشود. این اشاره کردن به خود در سوم شخص مفرد که در ادبیات به آن (illeism) میگویند عملکردهای مختلفی دارد. یکی از عملکردها به نوعی چرخش در هویت فرد سخن گوست که دیگر نمیتواند بین خود و تصویرش صلح برقرار کند.
  • همینطور در شعر «گمشده» با این دوگانگی من و تو در مواجه با خود روبرو میشویم و در شعر «دیدار در شب» فرد در تمام طول شب با خودش – که به شدت احساس گمگشتگی و وحشت میکند- در گفتگو و بحث است. در این شعر، دریچه و پنجره و شکاف همگی در حقیقت مثل آینه عمل میکنند و تلاش جان کن و مشکل دار فرد را در ارتباط دادن بین دنیای درون و بیرون به زیبایی به تصویر می کشند.
  • در این پنجره (یا آینه) فرد خودش را بی رحمانه به محاکمه می کشد. در شعر «وهم سبز»، یأس و ناامیدی فردی را به تصویر میکشد که تمام روز در حال گریه کردن در آینه است.
  • سیلویا پلات در رمان autobiographical اش، در مراحل بحرانی زندگی اش وقتی که نمی تواند بین تصویری که از خود دارد و یا تصویر ایده آلش (Freudian ideal ich) از یک سو و تصاویری که فرهنگش از زن بودن یا زنانگی ساخته تطبیق و هماهنگی ایجاد کند، تصویر خودش در آینه را نمی شناسد و یا آینه را نمی تواند تحمل کند. وقتی که شخصیت اصلی داستان که همان سیلویا پلات است- در بیمارستان روانی بستری است آینه برای او ممنوع می شود تا وقتی که حالش خوب شود. یعنی تا وقتی که دوباره تعاریف و تصاویر جامعه اش از زنانگی را بپذیرد. آن وقت است که به او اجازۀ استفاده از آینه داده میشود و آن موقع است که او دوباره به سراغ جعبۀ لوازم آرایشش میرود.
  • در شعر «چشمۀ سوخته» (The Burnt-up Spa) – شخصیت شعری با خم شدن در روی پلی با تصویر زنی در آب روان زیر پل مواجه میشود. تصویر زنی که «آبی رنگ و غیرممکن است» و او این تصویر را به شدت رد میکند. «آن من نیستم، آن من نیستم». در فرهنگ لغات «رنگ آبی» وقتی برای زن به کار میرود یعنی intellectual روشنفکر، آموخته و فرهیخته» و آن غیرممکن بودن نشان از غیرممکن بودن آرزوها و تلاشهای هنری سیلویا پلات دارد. همینطور در شعر «داستان حمام» (A Tale of a Tub)، شخصیت شعری از دنیای عمومی به دنیای کاملاً خصوصی وارد میشود و از تمامی لباسها و ماسکهای اجتماعی خود را خلاص میکند. او وارد یک دیالوگ و رفت و برگشتی بین دنیای واقعی و کاذب میشود در حالی که مرز بین او دو دنیا محو شده است.
  • باید به یاد داشته باشیم که هم فرخزاد و هم پلات در یک دورۀ گیج گذر برای زنان زندگی میکردند و جامعه شان آنان را با تصاویر مختلف و متضادی از زنانگی (تصاویر سنتی و مدرن) مورد هجوم قرار میداد. تصاویری که امکان ایجاد هیچگونه تطبیق و آشتی بین آنها وجود نداشت.
  • همانطور که گفتم آینه طبیعت مبهم و پاراداکسیکال دارد و دیدیم که آینه خود گرفتار تعریفات و ارزشگذاری هاست بخصوص وقتی که همراه با زنان باشد. دیدیم که آینه میتواند زن را در تصویری، در ظاهری محض منجمد کند که براساس نگاه خیرۀ مردانه تعریف شده است. این تصویر پیچیدگیهای انسای و ابعاد وراء ظاهرش را نادیده گرفته و سرکوب میکند: منتقدان فمنیست این آینه را رد کرده و به شکستن آن برمیخیزند. امّا وقتی که آینه از تعاریف و کدگذاریهای فرهنگی ساخته شده رها شود وسیله ای میشود که زن در آن میتواند با خودش، با بدنش، با تصویر اصیل خودش و با دنیا خود آشتی کند. زن در اینچنین آینه ای هویت اصیل و صدای خودش (و نه تصاویر تحمیلی زنانگی) را یافته و با آنها صلح میکند. این آینه را فمنیستها ترویج میکنند. این آینه ابزاری میشود برای درک و برای ساخت خود واقعی، برای ایجاد وحدت بین چندگانگیهای درونی و هویتی. این آینه رها شده و رهابخش است. در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، فروغ فرخزاد نقشه ای از زندگی و تاریخ فردی خودش را پیش روی ما می نهد و تلاش طاقت فرسای او را در ایجاد صلح و آشتی بین دنیاهای متغیر درون و بیرونش به تصویر میکشد:
  • من این جزیرۀ سرگردان را
  • از انقلاب اقیانوس
  • و از انفجار کوه گذر دادم
  • و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
  • که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد
  • فروغ که در بسیاری از اشعار اولیه اش در طلب نگاه خیرۀ مردانه است و برای خوشحالی اش بدان وابسته، در این شعر تغییر موضع داده و بارها خود را برای اینکه خود نگاه نکرده بود سرزنش میکند. حال دیگر او در آن سوی منفعل دیده شدن نیست بلکه شروع کرده به نگاه کردن و بدین صورت فاعلیت و عاملیت کسب میکند. جملۀ «چرا نگاه نکردم؟» و یا «من نگاه نکردم» بارها در این شعر تکرار میشود. حال او خود را در آینه «پاکیزه و روشن» میبیند. حال او دیگر وجود دیگری را در نقش نجات دهنده رد میکند و معتقد است که خود به طور مستقل میتواند برای خودش کافی باشد.
  • «از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را»
  • در این شعر، آینه و پنجره نقشهای خود را در این خودسازی جا به جا میکنند. فرخزاد برای آگاهی، دیدن و نگاه بین پنجره و آینه در رفت و برگشت است.
  • «یک پنجره برای من کافی است
  • یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت»
  • حال آینه دیگر محل اسارت او، محل چندگانگی ها شکنجه دهنده نیست بلکه وسیله است برای قدرتمند کردن و رهایی. ابزاری است برای درک و ساخت خود که او را دعوت به شناخت خود می کند. از طریق آینه، او میتواند کنترل تصویر خود و در نتیجه کنترل قدرت، را به دست بگیرد. حال او پذیرفته است که مسئولیت این رهایی فقط و فقط بر دوش خودش است.
  • در اشعار سیلویا پلات مواجهه با آینه اغلب دردناک است. همچنان که خود میگوید آینه «اطاقهای مخوفی» هستند که شکنجه در آن ادامه دارد. او بارها با تصاویری غریب و موهوم در آینه خود مواجه میشود. در تنها شعر پلات که این خاصیت وحشتناک آینه برعکس میشود و شخصیت شعری با یک تصویر جذاب و رضایت بخش مواجه میشود، شعر «دربارۀ نگاه کردن در چشمان عاشق شیطان» On Looking into the Eyes of Demon Lover است. در این شعر آینه به صورت استعاره ایی از چشمان عاشق شیطان درآمده که مردمکهای سیاه آن کوره های سوزانی هستند که زنان زیباروی را فلج، ناتوان و منفعل کرده و می سوزاند. در فرهنگ سنتی مسیحی، وقتی که آینه نتواند فضایی برای تجلّی خدا و حقیقت او باشد، پس بی شک ابزاری میشود در دست شیطان و خدمتکارانش، جادوگران، زنان زیباروی فریبکار و افسونگر که با گناهان حسد و غرور باعث سقوط مردان میشدند. این آینه فرد را در گرداب جسم و دنیای ظواهر میکشد و خیال را با اوهام و در نتیجه هوسها تغذیه میکند. مِل کور- بانت اینطور توضیح میدهد:
  • «زنان تجسمی بودند از ناهنجاریهای روح، و با نگاه کردن به خود در آینه، زن همیشه درگیر بازی شیطان میشد: یا تسلیم وسوسه های شیطان میشد یا خود شیطانی را در قلبش پناه میداد.» شخصیت شعری شعر سیلویا پلات که خود را براساس این تعالیم جادوگر میداند، جسارت کرده و به سراغ آینه میرود:
  • «من تصویرم را
  • در آن شیشۀ سوزان جستم
  • چرا که چه آتشی میتوانست
  • صورت یک جادوگر را ویران کند.»
  • این همچنین اشاره ایست به آینه های کروی جادوگران که در آن به دیدن دنیاهای غیرقابل رویت و تماس با ارواح ممنوعه می پرداختند. شخصیت شعر زنی است که خود را مطابق تصاویر و تعاریف ساخته شده و پذیرفته شده زنانه سنت خود نمی یابد. او انتظار تصویر کریه جادوگران را در آینۀ خود دارد. زنانی که تحت کنترل و اطاعت مردان، شوهران و پدران نبوده و از جامعه طرد میشدند. اعتقاد بر این بود که این جادوگران سوزانده نمیشوند. پس وی جرأت کرده در آینۀ سوزان نگاهی میاندازد ولی بر خلاف انتظارش با «ونوسی نورانی» مواجه میشود. ونوس – الهۀ رومی که سمبل عشق و زیبایی بود و زیبایی خیره کننده اش ورای زیبایی همۀ الهه گان بود:
  • «پس من در آن کوره خیره شدم
  • جائیکه تمامی زیباییها می سوزند و خاکستر میشوند
  • ولی ونوس نورانی را یافتم
  • که در آنجا منعکس شده بود.»
  • اینجا char به معنی سوختن و خاکسترشدن به کار رفته است ولی در عین حال به معنی «کار کردن به عنوان زن کارگر، تمییزکننده در خانه» است. به دلیل آرزوها و امیدهای پلات برای رفتن ورای محدودۀ تعیین شده برای زنان به عنوان خدمت دهندگان در خانه، برای وارد شدن در عرصه نویسندگی، آنهم در نوع نوشتن تجربیات فردی زنانه اش، نویسنده انتظار تصویر جادوگر را در آینۀ خود دارد.
  • صدا و تصویر اصیل زنان که به طور تاریخی تهدیدکننده میدانستند و مورد وحشت بوده در تصاویری چون مدوسا، جادوگران، زنان مکاره و... سنگ شده اند. این تصاویر را نباید به حال خود تحقیق نشده رها کرد. باید به خوبی به آنان خیره شد و آنان را شناخت و این آینه است که میتواند زنان را در ترسهایشان، در عمق خشمهای منجمدشده شان را راهبری کرده و به سرچشمۀ قدرتشان برساند. Hélén Cixos در مقاله اش «خندۀ مدوسا» میگوید:
  • «شما فقط باید مستقیماً به چشمان مدوسا خیره شوید. او کشنده نیست بلکه بسیار زیباست و می خندد.»

علی دهباشی :

  • دکتر سعید سعیدپور ، استاد ادبیات انگلیسی و یکی از بهترین مترجمان اشعار سیلویا پلات هستند که قرار بود امشب در جلسه حضور داشته باشند ولی به دلیل سفری که برایشان پیش آمد این امر ممکن نشد . اما خانم انسیه ملکان چند ترجمه ایشان از اشعار سیلویا پلات را قرائت می کند .

انسیه ملکان اشعار آینه ، زاغ سیاه در هوای بارانی و قارچ ها را از سیلویا پلات و با ترجمه سعید سعیدپور ، برای حاضرین خواند .

سپس بخش هایی از فیلم سینمایی که بر اساس زندگی سیلویا پلات ساخته شده است ، به نمایش در آمد .

علی دهباشی :

  • سعیده مرادی ، نویسنده و مترجم نمایشنامه مفصل " مژده به مریم " که این روزها مشغول گذراندن و نوشتن تز دکترایشان در زبان و ادبیات فرانسه است. به مناسبت موضوع پایان نامه کارشناسی ارشد ایشان که درباره فروغ فرخزاد بود از ایشان تقاضا دارم ضمن اشاره ای به ویژگی های متفاوت شعری و روحی فروغ ، اشعاری از این شاعر گرانقدر را بخواند :

سعیده مرادی :

سپس سعیده مرادی اشعار تولدی دیگر ، فتح باغ و مثنوی عاشقانه را از فروغ فرخزاد برای حاضرین می خواند .

اجازه میخوام از محضر اساتید بزرگترم که اینجا حضور دارند و از جمله از شخص جناب آقای دهباشی که چند دقیقه- مختصر و کوتاه- راجع به مولفه های شعر فروغ حرف بزنم و سپس شعرخوانی را شروع کنم. سعی میکنم تنها و در چند جمله به یک پرسش پاسخ بدم که چگونه و چرا فروغ دوشادوش نام های بزرگی چون شاملو، اخوان، سهراب و... تبدیل به یکی از چهره های جریان ساز در ادب معاصر میشود؟ چرا فروغ بلندترین صدای زن در شعر فارسیست؟

پاسخ به این سوالِ بسیار کلی ساعت ها بحث و تحلیل و سخنرانی و قلم فرسایی میطلبد و در این مقال قطعا نگنجد. اما سعی میکنم مختصر و تیتروار به چند مورد خاص در شخصیت و شعر فروغ اشاره بکنم.

فروغ در یک جامعه مردانه و - حتی از جامعه فراتر رویم: به قول سیمون دوبووار« در یک دنیای به شدت مردانه »- زندگی و جرئت شعر گفتن پیدا میکند. در دنیایی اسیر دست یک سلسله انقیادها و تابوها و ذهنیتی مردسالار. او در چنین جامعه ای ظهور پیدا کرده و نه تنها شعر میگوید، بلکه شعرهایش زنانه و عرف ستیز است. تا پیش از او، رابعه بنت کعب قزداری را سده های پیش داریم و بعدها شاعری مهستی نام که گویا شعری از او در دست نیست و سپس اختر چرخ ادب پروین ، کامله بانویی فرزانه و فرهیخته که فاضلانه و حکیمانه شعر میگوید وشعرش البته خالی از اتفاقات اجتماعی و شخصیست ، و چون فروغ حدیث نفس نمیگوید. شعریست که زبانی مردانه دارد و اگر امضا پای شعرش نباشد نمیتوان حدس زد که راقم این سطور و سراینده این اشعار زنیست که البته در اینجا به هیچ عنوان بحث ارزشگذاری نیست و نمی خواهم بگویم کدام خوب و کدام بهتر است، بلکه موضوع بر سر تفاوت هاست و «زنانگی» که تا آن زمان جایی در «تاریخ مذکر» شعر ما ، به تعبیر براهنی، ندارد. از این منظر فروغ نخستین شاعر زنیست که با بیانی صمیمی زنانگی را به مدد زبانی منحصر به فرد وارد شعر میکند. البته مقصود بنده به هیچ روی شعرهای دفترهای نخست او (دیوار و عصیان و اسیر) نیست که در واقع سیاه مشق ها و سرگردانی ها و دست و پا زدن هایی پیش از بلوغ هستند و خالی از زبانی منسجم و پخته. زبانی به شدت اسیر دست یک اروتیسم خام و بدوی که میان مضامین مکرر عاشقانه یکدستی خودش را از دست داده است و به قول منوچهر آتشی امتیازی جز زنانگی و عرف ستیزی ندارد. مشخصا در مورد دو دفتر آخرش، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و تولدی دیگر حرف میزنم که شاعر زبان خودش را در نهایت پیدا کرده، و نگاه هستی شناسانه متفاوتی از گذشته پیدا کرده، قالب های پیشین را شکسته و رابطه اش با مخاطب از جنس دیگری شده. اگر فروغ امروز زنده بود همسن مادربزرگ من بود، در آن زمان مادربزرگ های ما به قول خود فروغ به « ترنم دلگیر چرخ خیاطی و سرود ظرف های مسین در سیاهکاری مطبخ» دل بسته بودند اما او سالها از زمان خود جلوتر است. اگر ما قائل به نگاهی فراجنسی به روابط انسانی هستیم، و اگر مفاهیمی چون مردسالاری و زن ستیزی از نظر ما مردود است به عکس آن هم بایستی اعتقاد داشته باشیم : اینکه زن بودن، فی نفسه فضیلتی محسوب نمیشود و اینکه مرد بودن یا زن بودن را صفتی تفضیلی قلمداد کنیم ، گزاره ای از اساس بی معنا و مفهوم است. اما، مساله زن بودن و شعر گفتن، زمانی اهمیت پیدا میکند که نگاه جامعه به هنر و ادبیات نگاهی غیر جنسی نباشد که در زمان فروغ اینگونه نبوده.بدین ترتیب و درکنتکست اجتماعیِ جامعه ای که به شدت مردانه و تک صدایی است، بیان فروغ تبدیل به بیانی خاص و بدیع میشود. البته باید ازنیمای غزل، سیمین بزرگ هم یاد کرد که از این منظر، شعرش برآیند شعر پروین و فروغ و حد وسط آندوست.

نکته دیگری که در مورد فروغ شایان تامل است و میتواند یکی از پاسخ های داده شده به سوالی که پیشتر مطرح شد باشد، بحث زبان شعری فروغ است. فروغ با نوع آوری درفرم و زبان، در واقع تبدیل به شاعری جریان ساز میشود که همراه با رویایی، شاملو، اخوان و دیگران بستر شعر معاصر را به کلی دگرگون میکند و پس از او و به لطف اوست که زمینه برای نسل بعدی فراهم می شود.پر بیراه نیست اگر بگوییم شعر سپید غیر شاملویی که بعد ازو متولد میشود، مرهون او و زبان و نوآوری های وزنی اوست. مصداقش ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد که عروض های قاطع وخشک نیمایی رو چنان تلطیف میکند که تا پیش از او چنین جسارتی از شاعران دیگر کمتر دیده شده و الحق میشاید اگر تعبیر اخوان« پریشادخت شعر آدمیزادان» را در مورد او به کار بریم. از یک جایی به بعد زبان فروغ تبدیل به زبان «تاثرات» میشود و به قول خودش «شمارش اعداد را رها کرده به پهنه های حسی وسعت» پناه میبرد. زبانی شهودی که از یک حساسیت شدید برخوردار است که به مدد آن فروغ از احساس لحظه ای و ایمپرشن سریعی که اشیا به او منتقل میکنند حرف میزند و همین باعث نوعی آشنایی زدایی کلمات، ایجاد تداعی های تازه و اگر زبانشناختی نگاه کنیم، ایجاد ارتباطهای جدید بین دال و مدلول میشود. وقتی فروغ میگوید «عطرهای منقلب شب» یا «وزش ظلمت را میشنوی» و یا وقتی میگوید «ماه سرخست و مشوش»( ما تقریبا همه چیز از ماه انتظار داریم که باشد جز مشوش بودن!) استفاده از تعبیرات این چنینی در شعر به گونه ای که توی ذوق نزند و به جان بنشیند تنها از او و زبان منحصر به فرد او بر می آید. هم از این دست است شعریت بخشیدن به کلماتی که در ظاهر غیر شاعرانه هستند و عوض کردن کارکرد آنها مثل : چرخ خیاطی، کارخانه ، جدول، طناب رخت، جزیره، مقوایی، و غیره و غیره. زبان فروغ صمیمی و روان است و غیر جدی. تصاویر به سبکی ابر می آیند و میروند و در هر گذرشان، حسی جدید به خواننده القا میکنند. من هربار که ایمان بیاوریم به فصل سرد را میخوانم، حس ها و تصویرهای جدیدی در آن کشف میکنم و شعر تمام ناشدنی یعنی همین. صدایی که میماند مگر چیزی جز این است؟

مقدمه شعر ها: بی شک به هر یک از این شعرهای فروغ میشود ساعت ها نقد و تحلیل اختصاص داد اما فقط در حد یک جمله عرض کنم که این شعر فتح باغ ، یک فضای باغ عدنی را به ذهن متبادر میکند. حسی از ازلیت تا ابدیت. تولدی دیگر: شاهکار فروغ که در نهایت پس از یک سلسه سلوک های بسیار و سرگشتگی ها و شوریدگی ها ، در این شعر زبان یکدست خودش را میابد و این شاید از تاثیرات خوب و سازنده ابراهیم گلستان باشد که این شعر به او تقدیم شده.افسانه ای هست که میگوید قو هنگام مرگ و درواپسین لحظات زندگی به یک نقطه دور و جدا از دریاچه رفته و غمگین ترین و عاشقانه ترین آواز همه عمرش را سر میدهد. فروغ برای من آن قوست که پیغمبرگونه در این شعرپیش از مرگش زیباترین و عاشقانه ترین آوازش را میخواند. مثنوی عاشقانه: کار زیبای وزن دار از فروغ است با ضرباهنگی تند و مولوی وار که هرچه سعی میکنی آرام و شمرده شمرده بخوانی، نمیتوانی و موج وزنش تورا میبرد...

علی دهباشی :

  • مهسا ملک مرزبان ، مترجم زندگی نامه خودنوشت سیلویا پلات است که این کتاب که نشر نی آن را منتشر کرده است با استقبال بالای مخاطبین روبه رو شده است و به نوعی بهترین اثر در شناخت حقیقی شخصیت سیلویا پلات است ، از خانم مرزبان دعوت می نم در مورد این کتاب و اهمیتش در شناخت پلات بگویند و سپس به انتخاب خودشان قسمت هایی از کتاب را برای ما قرائت بازگو کند :

مهسا ملک مرزبان :

  • بسیار دوست داشتم فرصت بیشتری بود تا درباره پلات صحبت کنم ، و به مشابهت های پلات و فروغ و ذکر این نکته که چرا در ایران پلات با فروغ مقایسه می شود و از این دو در کنار هم زیاد صحبت شده است بپردازم ، اما می دانم کسانی که ادبیات پلات را دوست دارند مثل کسانی که در ایران ادبیات فروغ را دوست دارند موهبت این را ندارند که اشعاری چنین طولانی از پلات را از حفظ و به این زیبایی بخوانند و افتخار کنند به اینکه میراث دار چنین اشعاری هستند .

این کتاب در سال 1998 بالاخره چاپ شد ، بعد از سالهای سال که تد هیوز اجازه نداد دفترچه خاطرات سیلویا پلات چاپ بشود ، زیرا این دفترچه حاوی خاطراتی بود که سیلویا پلات از سن 18 سالگی تا دو هفته قبل از مرگش نوشته بود و حاوی جزئیاتی از زندگی خصوصی او ، چه از زندگیش در دوران تجرد و دوران دانشجویی و چه زمانی که با تد هیوز ازدواج کرده بود و بهرحال حاوی اطلاعاتی از زندگی مشترک هیوز و پلات در آن بود . سالها این دفترچه پنهان بود و در نهایت برگه هایی از آن جدا شد تد هیوز و خواهرش با کمک هم برگ هایی از این دفترچه را کندند و در نهایت رضایت دادند که این دفترچه چاپ شود . تفاوت این زندگی نامه با زندگی نامه های دیگر در این است که در این دفترچه خیلی راز و رمز ها پیدا می شود و بسیاری از طرفدارن پلات سالیان سال منتظر این دفترچه خاطرات بودند ، چون همه از وجودش خبر داشتند و خیلی ها تد هیوز را متهم کرده بودند به اینکه دارد سانسور می کند و اجازه نمی دهد خیلی از واقعیت های زندگی پلات منتشر بشود و شایعاتی در این مورد وجود داشت که تد هیوز به سیلویا پلات خیانت کرده است و شاید یکی از عوامل اصلی که منجر به خودکشی پلات شد خیانت همسرش به او بود ، و این موضوع بسیار در بهم ریختگی او و تصمیمی که برای خودکشی گرفت موثر بود . با وجود اینکه او سالیان سال منتظر بود ، تلاش کرد و بسیار دوست داشت که با کسی مثل تد هیوز ازدواج کند بچه دار شود و مثل فروغ به زنان ساده کامل رشک می برد و دوست داشت چنین زندگی داشته باشد در نهایت این سوال برای تمام طرفدارانش پیش آمد که چرا در زمانی که به همه آرزوهایش رسیده بود ، و شاعر معروفی شده بود و شعرهایش چاپ می شد و توانسته بود جوایزی بگیرد ، با تد هیوز زندگی می کرد و دو فرزند داشت چرا با وجود همه اینها خودکشی کرد ؟! این کتاب شاید جواب تمام این سوال ها را بدهد به علاوه اینکه برای تمام کسانی که روی آثار پلات مطالعه می کنند خیلی لازم است که خوانده شود تا از تعبیر و تفسیرهای شخصی دور شوند و اگر می خواهند در مورد شعری از او صحبت کنند در این کتاب آنقدر زمینه های متفاوت برای دلایل سرودن تک تک شعرها هست که شما کاملاً متوجه می شوید که چرا فلان شعر یا داستان نوشته شده است و زمینه های آن چه بوده و پلات تحت تآثیر چه تفکری به این رسیده است که چنین شعری بگوید . من متأسفانه می بینم که خیلی جاها به جای اینکه مطالعه دقیق بروی نوشته های او باشد تعبیرها شخصی است . همانقدر که فمنیست ها سعی کردند پلات را مصادره به مطلوب کنند و او را یک فمنیست معرفی کنند من همانقدر معتقدم که پلات فمنیست نبود و دوست داشت در دنیایی که شاید شعارزدگی و دنیای سخت مردانه که من به آن اعتقادی ندارم و فکر می کنم که لزومی ندارد برای اینکه از پلات وفروغ دفاع کنیم و آنها را بزرگ جلوه دهیم آن ها را در مقابل دنیای مردانه قرار دهیم. در این خاطرات به خوبی اشاره می شود و پلات در بعضی جاها با شجاعت و تحور ؟؟؟ آنقدر خوب به ضعف ها و حسادت های خودش اشاره می کند و اینکه مثل هر آدم دیگری نقاط ضعف و قدرتی دارد که آنها را در این خاطرات آورده است ، از این منظر این کتاب یکی از مهمترین آثار پلات محسوب می شود که در آن تمام نقاب هایی که شاید آدمهایی که دوستش دارند و جامعه ای که در آن زمان در آن زندگی می کردمجبورش کرده بود که بر چهره بگذارد بر او گذاشته اند تمام آن نقاب ها در این خاطرات برداشته می شود زیرا هیچکس دفترچه خاطرات را برای مخاطب نمی نویسد ، دفترچه خاطرات شخصی هرکسی مملو از رمز و رازها و نکاتی است که نویسنده اش دوست ندارد کسی آنها را بداند و به نوعی اعتراف نامه ایست و کسی آن را برای خوانده شدن نمی نویسداز این منظر کسانی که دوست دارند پلات را بهتر بشناسند می توانند این دفترچه را بخوانند و متوجه شوند که او در طی سالیانی که سپری کرد دچار چه افت و خیزهایی شد و در نهایت تبدیل به سیلویا پلات شد . من دو قسمت را از این کتاب انتخاب کرده ام ، یکی زمانی که سیلویا و تد با هم ازدواج کردند و برای یک ماه عسل یکی دو ماه به اسپانیا می روند :

" خانه جدیدمان فوق العاده است ، از اینکه توانستیم آن را برای تمام تابستان به قیمتی اجاره کنیم که بیوه مانگادا برای یک اتاق کوچک پر سر و صدا ، حمام کثیف ، آشپزخانه ای پر از سوسک و مورچه و تراس رو به دریا که نه بهترین بلکه بدترین مناظر را داشت به ما اجازه داده بود هنوز حیرت زده ایم . تد به تختخواب های اتاق تاریک پناه برد ، بعد از ساعت ده صبح بیشتر راغب بودم که به بالکن بروم تا اینکه بخواهم پشت ماشین تحریرم بنشینم ؛ حالا آرامش محض برقرار است ، هیچ زن وسواسی و ایرادگیری نیست که به آشپزخانه جدیدم حمله کند ، سیب زمینی ها را از دستم بقاپد و به من نشان بدهد که چطور مثل او پوست بکنم یا زیر مایه تابه و روغن داغم را نگاه کند که روی گاز هستند . ما کاملاً تنها و راحتیم ، دو روز اول را به استراحت گذراندیم تا خستگی یک ماه دویدن و زندگی پر شتاب و آشفتگی روحی یک هفته در خانه بیوه زن ماندن را از تن بدر کنیم . کارگران مدام در آشپزخانه و حمام کار کردند و موتور آبی را برای دوش حمام ، توالت و شیرهای آب کار گذاشتند ، بالاخره دیروز کارشان تمام شد ، سوراخ ها را گچ گرفتند و آب تمیز ، پر فشار و سرد در شیرهای آب جاری شد . در این جای جدید همه چیز قشنگ است حسی قوی دارم که منبع خوبی برای کار کردن است و دست کم تا ده هفته دیگر با من می ماند ، حسی قوی برای زیستن و و نوشتن ؛ خیلی امیدوارم که کتاب جدید تد کتاب بچه ها شود ، الان که مشغول نوشتن هستم تد پشت میز بزرگی نشسته و روی قصه فیل و جیرجیرک کار می کند ، زندگی با او مثل شنیدن یک داستان جاودان است ، ذهنی بسیار فراگیر دارد ، دارای خلاق ترین ذهنیست که تاکنون دیده ام ، می توانم در ممالک رو به ازدیاد آن تا ابد زندگی کنم حس می کنم منبعی ازانرژی مستقیماً بر کارم تزریق شده ، می توانم طلسم داستان نویسیم را در این هفته بشکنم ، روی یک قصه در مورد گاو بازی کار می کنم ، شاید هم قصه ای درباره بیوه مانگادا نوشتم ، در کنار فصل های رمان جدیدم که شاید برای هارپر فرستادمش به علاوه مقاله ای به همراه پیشنویس درباره الیدور برای کریستیَن سایِنس مانیتور ، باید اسپانیایی و ترجمه فرانسه یاد بگیرم ، هیچ وقت در زندگیم چنین شرایط مطلوب و محشری نداشتم ، یک شوهر عالی ، خوشتیپ و باهوش ، آن روزهای عصبی سرشار از رضایت احمقانه ام برای غلبه بر مردهای جدیدی که راحت و راحت تر فریب می خوردند دیگر گذشته است ، خانه ای نسبتاً بزرگ بدون هیچ مزاحمتی ، تلفنی یا حتی آدمی ، دریا در انتهای خیابان و کوه در ابتدای آن واقع است. "

حالا بخش دیگری را در 60 صفحه جلوتر از خاطرات برایتان می خوانم و خودتان این افت خیزهایی که لازمه یک زنی با روحیات شبیه سیلویا پلات هست را ببینید ، زنی کاملاً طبیعی که متأسفانه خیلی اوقات مانند یک بت در موردش صحبت می شود و من فکر می کنم که اگر آدمها را در جایگاه خودشان ببینیم و بررسی کنیم خیلی راحت تر می توانیم قضاوت کنیم .

" چه آدم حسودی هستم ، آدمی حسود با چشمان سبز و انباشته از کینه و غرض ورزی ، شعرهای شش زن را در شاعران جدید انگلیسی و آمریکایی می خوانم ، ضعیف و مقلقاست به جز می سوئن سنو آدرین ریچ هیچ کدام کارهایشان بهتر از من نبوده و بیشتر از من هم شعر چاپ نکرده اند به زنانی که شعرهای بهتری از زنان دیگر دارند و شهرتشان را مدیون شعرشان هستند غبطه می خورم ، تا ژوئن صبر می کنم تا آن موقع اما ذهن و زبانم زائل می شود ، سرودن را رها نمی کنم ، باید تمام فرصتی را که دارم پیش رویم قرار دهم ، غذا درست نمی کنم ، هیچ کتابی نمی خوانم ، محاسبه کنم تا اینجا بیست شعر هسته اصلی کارم را تشکیل می دهند و سی تای دیگر هم هستند که بیانی آزادتر و صریح تر دارند ، بیشتر روی ریتم کار می کنم برای آزادی تا همچون جوجه های گوشتالو و سرحال از سر کیف نغمه سر دهند ، از عشوه گری و کلک های زیرکانه خبری نیست ، ظرف یکسال با کتابی حاوی چهل الی پنجاه شعر ، آرامششان را بر هم می زنم . "

و ادامه این خاطرات که فوق العاده خواندنیست و من به جرئت می توانم بگویم از بین سی کتابی که تاکنون در حوزه ادبیات انگلیسی و آمریکایی از من چاپ شده است ، این کتاب نقطه عطف کارهای من در حوزه ترجمه است ، و از نظر تأثیری که بر مخاطب گذاشته است یکی از زیباترین آثاریست که من ترجمه کرده ام . زمانی که من این کتاب را ترجمه می کردم زمانی بود که اینترنت به شکل محدودی در دسترس بود . من خاطره بسیار زیبایی از ترجمه این کتاب دارم ، یک شب که خیلی با وجود سرعت ها افسانه ای اینترنت در سال 80 جستجو کرده بودم ، آنقدر برای گشایش گره از رمز و رازهایی که در این کتاب بود به بن بست خوردم که به ستوه آمده بودم ، کف اتاق کارم دراز کشیدم و اشک می ریختم و از خود پلات راهنمایی یا نشانه ای می خواستم تا بفهمم چه می گوید . بعد که دوباره سراغ اینترنت رفتم و شعرهایش را جستجو کردم به انجمنی رسیدم و از آن انجمن به تنها شعری که در آن زمان از سیلویا پلات در اینترنت وجود داشت رسیدم و آن موقع برای اولین بار صدای سیلویا پلات را شنیدم و آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم که دوباره اشکم جاری شد . چرا که حس کردم جواب همه سوال ها را به من می دهد . از نیمه کتاب به بعد کار برای من بسیار راحت تر شد و به نکات بسیار زیادی در مورد آن رسیدم و توانستم رمز گشایی هایی بکنم که در ترجمه برای من نوعی کشف و شهود به معنای واقعی کلمه بود و شنیدن صدای پلات که شعر خودش را می خواند برای من بهترین نشانه بود که حس کنم دارم کارم را به درستی انجام می دهم .

سپس علی دهباشی به قرائت متن حورا یاوری درباره فروغ فرخزاد پرداخت ::

با عرض سلام وارادت خدمت دوستان و تشکر فراوان از جناب آقای علی دهباشی که برگزاری این مراسم مرهون همت و پشتکار ایشان است.

امسال نزدیک به نیم قرن از مرگ فروغ فرخزاد می گذرد. گذر زمان که بسیاری از شعرها و شاعرها را از یاد آدمیان می برد، درست مثل دوستی همدل و همزبان در کنار شعر فرخزاد ایستاده و راه شعر او را برای رسیدن به مردم، هر روز بیشتر از روز پیش، هموار کرده است.

در گذر از این سال ها در ایران و جهان کتاب ها و مقاله های بیرون از شماری درباره شعر و زندگی فرخزاد منتشر شده است. مقایسه و ارزیابی نقدهایی که منتقدان در سال های نخستین شعرسرایی فروغ درباره شعر او نوشته اند، با آن چه در سالیان اخیر نوشته می شود، نه تنها از نظر آشنایی با شعر فرخزاد و تکامل شگفتی برانگیز آن در یک زمان کوتاه، بلکه از نظر پیگیری تحولاتی که نقد ادبی ایران در سالیان اخیر پشت سر گذاشته حایز اهمیت فراوان است. هر چه زمان بیشتری گذشته کفه ترازو به نفع شعر فرخزاد سنگین تر شده، ساختار و زبان شعرهایش از زاویه های گوناگون مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته، و نویسندگان و داوران را با شعر و زندگی فرخزاد مهربان تر کرده است. این دستاورد بزرگی است که برگذشتن نقد ادبی معاصر را از مرحله داوری های شتابزده، و متأسفانه مغرضانه نوید می دهد.

شعر فرخزاد، همان طور که در مقاله ای که به لطف سرکار خانم قوجلو در دوماهنامه کاروان آمده به ان اشاره شده، بر خلاف بسیاری ازهمروزگارانش، نه صبغه آشکار سیاسی دارد، نه به ایدئولوژی خاصی دل سپرده و نه منادی جهانی است که در آن آدم ها در درون ساختارهای از پیش تعیین شده به بند کشیده شده اند. از این گذشته شعر او، باز بر خلاف آن چه در بسیاری از شعرهای پس از دوران مشروطیت می بینیم نه مذهب گریز است نه عرب ستیز؛ با طبیعت و انسان در وجه عام آن آشناست؛ با تمام نو بودن های ساختاری و زبانی و معنایی، با کلیت فرهنگ و اجتماع ما، و با همه آن چه در طی قرون به آن خو گرفته ایم، آشنا و دمخور است و به دلیل همین هماهنگی ها به آسانی بر دل ها می نشیند و به حافظه ها سپرده می شود. .

به گفته سیمین بهبهانی هنر سینما به فرخزاد آموخته است که درست مثل دوربین فیلمبرداری روی وجوه مختلف زندگی تمرکز کند، واز مجموعه تصویرهای فضای هماهنگ شعرهایش را بیافریند.

از مهم ترین تحولاتی که شعر فرخزاد پشت سر می گذارد دستیابی به زبان تمثیلی و استعاری است. نخستین شعرهای فرخزاد تک معنایی است و تک معنایی، همیشه عرصه را بر خیال خواننده تنگ میکند. ایماژهاى شعرى فروغ در آخرین سال های شعرسراییش از دام تک معنایى مى رهند و با غوطهور شدن در یک هاله معنایی به تفسیرهای گوناگون راه می دهند. شعر حافظ که در آسمان ادب فارسی می درخشد بر تارک این بسیار معنایی نشسته است. فرخزاد همانطور که خودش هم در مصاحبه ای اشاره می کند آرزو داشت که روزی بتواند مثل حافظ شعر بگوید.

درک صورت های خیال در شعر فرخزاد، بر خلاف بسیاری از شاعران ایرانی، مستلزم آشنایی با نظام نشانه شناسی شعر فارسی نیست، و زبان شعر او برای غیرفارسی زبانان هم آشنا و پذیرفتنی است.فرخزاد شناخته شدهترین شاعر معاصر ایرانی در کشورهای انگلیسی زبان است، شعر او ترجمهپذیرترین وترجمه شدهترین شعر معاصر فارسی به زبان های خارجی است، و ترجمه های متعددی از شعرهای او به زبان های مختلف در دست است.

فروغ فرخزاد به شاعران و نویسندگانی شبیه است که گویا از سیاره دیگری به زمین می آیند تا روز و شب، زیبایی و زشتی، و زمین و آسمان را آن چنان که ما از دیدن آن ها ناتوانیم ببینند و برایمان معنا کنند. در تاریخ ادبیات جهان و ایران به شاعران فراوانی بر می خوریم که در دهر دیر ایستاده اند، اما عمر دراز به قدر شعری آن ها چندان نیفزوده است. و شاعرانی را می شناسیم که به مرگی زود هنگام از جهان رفته اند اما شعرشان بر زبان ها جاری است و نامشان را از نسلی به نسلی دیگر می سپارد. فرخزاد، بی گمان، در شمار زودمرگان جاویدان شعر فارسی است؛ بخت بلندی که بسیاری از دیر زیستگان در دهر از آن بی نصیب مانده اند.

و در پایان نوبت به اجرای موسیقی توسط گروه مهرنوا به سرپرستی نازلی بخشایش رسید.

گروه مهرنوا از سال 85 به سرپرستی نازلی بخشایش تشکیل شد. این گروه شامل ترکیبی از بانوان نوازنده سازهای ایرانی و کلاسیک بوده و با خوانندگان محلی نیز همکاری کرده است.در اجرای امشب دو نوازنده از این گروه آمدهاند. ساز هارپ با نوازندگی نازلی بخشایش و ساز ویولنسل با نوازندگی نگار نوراد که همراه با موسیقی بهاره جهان دوست اشعاری از فروغ فرخزاد و سیلویا پلات را دکلمه کرد و در بخش دوم هنرمند 9 ساله، نیکا افکاری دختر خانم بخشایش با خواندن دو قطعه این نوازندگان را همراهی کرد.

502502

کد خبر: 569416

وب گردی

وب گردی