مواد مخدر را از بهترین دوستم گرفتم / روایت نجات از دام اعتیاد بعد از ۳۱ سال + فیلم

۳۱ سال زندگی زیر سایه اعتیاد مددکار قصه ما را به جایی رساند که از خدا خواست فقط یک روز مصرف را کنار بگذارد و طعم یک زندگی آرام را بچشد. تا اینکه یک شب در اوج ناامیدی کسی فرشته نجات او می‌شود.

به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، با سیگار شروع شد و کم کم سودای تجربه‌های جدید باعث شد رشته زندگی از دستش در برود و سیاهی اعتیاد همه دارایی‌هایش را یکی پس از دیگیری بگیرد. ۳۱ سال زندگی زیر سایه اعتیاد مددکار قصه ما را به جایی رساند که از خدا خواست فقط یک روز مصرف را کنار بگذارد و طعم یک زندگی آرام را بچشد. تا اینکه یک شب در اوج ناامیدی کسی فرشته نجات او می‌شود. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفت‌وگوی ایسکانیوز با مصرف‌کننده دیروز و نجات‌بخش امروز است.

بیشتر بخوانید

اعتیاد و اچ آی وی ارمغان عشقی که اشتباهی بود / ماجرای عجیب نجات دختری بعد از سقوط از ساختمان پنج طبقه + فیلم

چند ساله بودید که مصرف مواد مخدر را شروع کردید؟

برای من از ۱۴ سالگی شروع شد و ابتدا سیگار را تجربه کردم. احساس خود کوچک‌بینی و کمبودهای عاطفی باعث شده بود که اعتماد به نفس کافی نداشته باشم. چند باری هم از مدرسه فرار کردم. پدرم دنبال کارهای خود بود و توجهی به من نداشت، مادر هم از دنیا رفته بود.

همه این‌ها دست به دست داد که کم کم از خانواده دور شوم. در کنار آن‌ها بودم اما احساس آرامش نمی‌کردم. هر بار که از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم، منتظر بودم که پدرم من را به دلیل اشتباهاتم توبیخ کند و کتک بخورم.

همه چیز از خانواده آغاز می‌شود. من برای نمره کم در درس‌هایم کتک می‌خوردم و بازخواست می‌شدم. پدرم من را با شلنگ، کمربند و هر چیزی که نزدیک دستش بود، تنبیه می‌کرد.

کمبود محبت من را به سمت دوستانی خارج از خانه هدایت کرد. می‌دیدم که بچه‌ها بعد از مدرسه در پارک‌ها سیگار می‌کشند. فکر می‌کردم که با سیگار کشیدن بزرگ می‌شوم.

کم کم می‌دیدم که دوستانم الکل مصرف می‌کنند و من هم نمی‌خواستم که از آن‌ها عقب بیفتم.

در واقع با مصرف سیگار و الکل در جمع دوستان احساس اعتماد به نفسی که گم کرده بودید را به دست می‌آوردید.

دقیقا همین‌طور است. با این کار احساس خود کوچک‌بینی و کمبود را از دست می‌دادم. من فکر می‌کردم که با این کارها در جامعه رشد می‌کنم اما با درس خواندن تحقیر می‌شوم. در این مدت ترک تحصیل کردم و کم کم به مصرف مواد مخدر رسیدم.

مواد مخدر را کسی به من داد که فکر می‌کردم بهترین دوستم است. به من گفت که این مواد لذت بالایی دارد اما نمی‌دانستم که این لذت‌ها کاذب است.

در واقع روزهای اول مصرف برای شما لذت‌بخش بود و متوجه عواقب کار نبودید. از کی پذیرفتید که وابسته مواد مخدر شده‌اید؟

البته این احساس لذت کاذب است. من احساس خماری نداشتم که متوجه اجبار به مصرف شوم. راهی خدمت سربازی شدم و بعد از آن ازدواج کردم.

در دوران خدمت سربازی چطور مواد مخدر تهیه می‌کردید؟

همه چیز در دسترس بود. هرچیزی که اراده می‌کردیم با یک ساعت مرخصی تهیه می‌کردیم. من تنها مصرف کننده نبودم و حتی برخی افرادی را داشتند که برای آن‌ها مواد تهیه می‌کرد.

همسر شما در جریان اعتیادتان بود؟

خیر با ترفندهایی که بلد بودم، کاری کردم که جواب آزمایش اعتیادم منفی شد. البته گفته بودم که گاهی در موارد نادر و جشن‌ها مقدار کمی استفاده می‌کنم. او هم تصور نمی‌کرد که اعتیاد داشته باشم.

تا اینکه صاحب فرزند شدم و به قدری در مصرف پیش رفته بودم که رشته زندگی و کار از دستم در رفت. نتوانستم اجاره خانه را پرداخت کنم و پول پیش خانه هم کم کم از بین رفت. صاحب‌خانه حکم تخلیه گرفت و با زن و بچه آواره خیابان شدیم.

آنقدر پیش رفتم که کم کم همه زندگی مرفهی که داشتم را از دست دادم.

مدتی به این شکل پیش رفت تا اینکه یکی از اقوام همسرم را به خانه‌اش برد و وسیله‌ها را هم به زیرزمین خانه‌ای بردیم.

چه اتفاقی برای خودتان افتاد؟

من آواره کوچه و خیابان شدم. شب‌ها در پیاده‌رو می‌خوابیدم.

تا اینکه خدا فرشته‌ای را سر راه من قرار داد که یک شب در اوج ناامیدی مرکز سم‌زدایی را به من معرفی کند. آن‌ روزها فکر می‌کردم که بعد از سم‌زدایی چه کاری می‌توانم انجام دهم چراکه همه دارایی خود را از دست داده بودم.

زن و بچه‌ام رفته بودند و امیدی به زندگی نداشتم. زندگی بدون مواد برای من مبهم بود. مواد مخدر شخصیت آدم را تغییر می‌دهد و وقتی مصرف می‌کنم این مواد است که برای شما تصمیم می‌گیرد. وقتی اثر مواد می‌رفت فکر می‌کردم که کنار خیابان خوابیدم در شان من نیست.

در واقع بدون مواد مخدر با واقعیت‌ زندگی مواجه می‌شدید.

۲۱ روز در مرکز سم‌زدایی بودم. در این مرکز ابتدا روی جسمم کار کردند چراکه نبود مواد باعث بروز درد در بدن من می‌شد. بعد از آن بیمار را از نظر روانی حمایت می‌کنند.

برخی از افراد هستند که به عجز مواد مخدر پی نبرده‌اند. این‌ها کسانی هستند که با خروج از مرکز سم‌زدایی مصرف را آغاز می‌کنند.

من روزهایی که سرگردان بودم به خدا می‌گفتم که اگر یک روز مواد مخدر مصرف نکنم، دیگر مصرف نمی‌کنم. روز پنجمی که در مرکز بودم به خودم آمدم و با این واقعیت مواجه شدم که پنج روز را بدون مواد زندگی کرده‌ام.

به خاطر مواد مخدر دربه دری کشیدم و این تصمیم خودم بود که مصرف را کنار بگذارم. اگر هر کسی تصمیم بگیرد که مصرف را کنار بگذارد، لطف خداوند را می‌بیند.

اگر با تک تک بهبودیافته‌ها صحبت کنید، می‌بینید که حضور خدا را احساس کرده‌اند. همه ما به نوعی لطف خدا را دیده‌ایم.

منی که از گوشه خیابان، ناامید و ترسیده و خجالت‌زده به مرکز سم‌زدایی رفتم، لطف خدا را آنجا دیدم.

امروز شما چطور می‌گذرد؟

ما یاد گرفته‌ایم که هم به خودمان کمک کنیم و هم به کسانی که شبیه دیروز ما هستند. یک روز خداوند این لطف را به من کرد که مصرف نکنم و امروز وظیفه دارم که به آن‌هایی که در موقعیت دیروز من هستند بگویم: «رفیق تو هم مصرف نکن»

من بعد از ۳۱ مصرف در سن ۵۰ سالگی مصرف را کنار گذاشتم، پس نوجوان و جوان هم می‌تواند.

توصیه شما به مسئولان چیست؟

اجازه بدهید که نوجوانان در مدارس آگاهی پیدا کنند که مصرف مواد مخدر چه عواقبی دارد. بیشتر اعتیادها از همین سن شروع می‌شود. نوجوانان در این سن جرئت می‌کنند که سیگار بکشند و بعد به سمت اعتیاد می‌روند.

در مدارس سالن اجتماعات وجود دارد و می‌توان از افراد پاک شده دعوت کرد تا تجربه خود را بازگو کنند.

ما به زندان‌ها می‌رویم و آگاهی می‌دهیم اما چرا باید اجازه بدهیم که یک نوجوان آلوده شود و بعد به فکر نجات باشیم؟ نسل نوجوان و جوان ما امروز به واسطه افزایش مصرف مواد مخدر نسل سوخته شده است. اعتیاد ربطی به وضعیت مالی خانواده ندارد و برخی از نداری به این سمت می‌روند و در مقابل رفاه و در دسترس قرار دادن همه امکانات باعث می‌شود که نوجوان آلوده شود. بهترین پیشگیری آگاهی دادن به نوجوان و جوان است چراکه هیچ کس نمی‌تواند یک معتاد را به زور ترک بدهد مگر اینکه خودش بخواهد. جلو نوجوان را با علم و آگاهی بگیرید نه با زور و اجبار چراکه بی‌اثر خواهد بود.

ما ضعف بزرگی در حوزه پیشگیری و اطلاع‌رسانی داریم.

تلخ‌ترین خاطره شما از این دوران چیست؟

اواخر مصرفم بود که پسرم از مدرسه به خانه آمد و طوری که من متوجه نشوم با مادرش صحبت می‌کرد. پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است؟ پسرم از من پنهان می‌کرد اما مادرش گفت که معلم خواسته به مدرسه پسرم بروم. گفتم من می‌روم اما به قدری چهره من تغییر کرده بود که پسرم خجالت می‌کشید و محترمانه گفت: مدرسه دور است و اگر بیایی خسته می‌شوی.

خجالت پسرم سنگین‌ترین اتفاقی بود که تجربه کردم اما آن روزها هنوز لذت مواد مخدر در وجودم بود و به عاقبت کار فکر نمی‌کردم.

انتهای پیام /

کد خبر: 1238163

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =