به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، مهاجرت سالهاست به یکی از پررنگترین موضوعات زندگی نسل جوان ایرانی تبدیل شده است. بسیاری برای تحصیل یا کار بهتر، برخی برای رهایی از محدودیتها و گروهی نیز به دلایل شخصی یا خانوادگی، تصمیم به ترک وطن میگیرند. اما واقعیت این است که مهاجرت در عمل تنها یک جابهجایی مکانی نیست. آنچه در مسیر تجربه میشود، اغلب سنگینتر و پیچیدهتر از چیزی است که پیش از رفتن تصور میشود. از میان همه ابعاد این تجربه، دو محور بیش از هر چیز دیگری برجستهاند: فشارهای روانی مهاجرت و بازتعریف مفهوم خانه و حس تعلق.
فشارهای روانی؛ آزمونی برای تابآوری
یکی از نخستین واقعیتهایی که مهاجر با آن روبهرو میشود، فشار روانی است. ورود به کشوری جدید، در حالی که هنوز زبان و فرهنگ آن بهخوبی آموخته نشده، فرد را در شرایطی قرار میدهد که اضطراب دائمی بخشی از زندگی روزمره میشود. در همین آغاز راه، بروکراسیهای سنگین و ابهام درباره آینده، فشار مضاعفی ایجاد میکنند.
این شرایط، بهظاهر تنها مانع اداری هستند، اما در عمل میتوانند بنیان روانی فرد را متزلزل کنند. تصور کنید مهاجری که تمام برنامههای تحصیل یا کارش به یک برگه ساده وابسته است؛ برگهای که ماههاست در کشوی ادارهای خاک میخورد. در چنین وضعیتی، فرد نه تنها نگران زمان و هزینه است، بلکه با ترس از دست دادن کل آیندهاش دست و پنجه نرم میکند.
با این حال، فشارهای روانی مهاجرت تنها از مشکلات اداری ناشی نمیشوند. غربت و دوری از خانواده، یکی از جدیترین بحرانها را ایجاد میکند. حتی وقتی مهاجر در جمع دوستان یا همکاران حضور دارد، نوعی تنهایی عمیق او را همراهی میکند؛ تنهاییای که ناشی از بیریشگی و نبود پشتوانه آشناست. این حس میتواند فرد را به مرز افسردگی بکشاند و بارها او را وادار کند از خود بپرسد: «آیا ارزشش را داشت؟»
در چنین شرایطی، برخی مهاجران به وسواسهای فکری دچار میشوند. آینده نامعلوم، فشار مالی، دوری از خانواده و توقعاتی که از خود دارند، ذهنشان را پر از نگرانی میکند. گاهی این فشارها آنچنان سنگین است که فرد توان ادامه دادن را از دست میدهد. اما در نقطه مقابل، همان فشارها به فرصتی برای رشد تبدیل میشوند. مهاجرت فرد را مجبور میکند با اضطرابها و ترسهایش روبهرو شود، نه آنها را انکار کند.
یکی از درسهای کلیدی این تجربه، پذیرش سختیها است. بسیاری از مهاجران به این نتیجه میرسند که شکایت یا گلایه هیچ چیز را تغییر نمیدهد. تنها صبر، تلاش و یادگیری مداوم است که میتواند بحرانها را به فرصت بدل کند. از این منظر، مهاجرت نه صرفاً یک حرکت جغرافیایی، بلکه تمرینی برای خودشناسی و کنترل احساسات است.
خانه و حس تعلق؛ بازتعریفی دردناک و ضروری
اگر فشار روانی مهاجرت، بخش آشکار ماجرا باشد، تغییر در مفهوم خانه بخش پنهان و در عین حال عمیقتر آن است. مهاجران خیلی زود درمییابند که «خانه» دیگر معنای گذشته را ندارد. وقتی بعد از مدتی به وطن بازمیگردند، با صحنهای روبهرو میشوند که هم آشناست و هم غریب. خانواده و دوستان، هرچند خوشحال از دیدار، به نبود آنها عادت کردهاند. زندگی بدون حضورشان ادامه یافته و جای خالیشان پر شده است.
این تجربه مهاجر را به واقعیتی تازه آگاه میکند: خانه صرفاً یک مکان جغرافیایی نیست. خانه مجموعهای از روابط، احساسات و خاطراتی است که در زمان و مکان خاصی شکل گرفتهاند. وقتی فرد از آن بستر جدا میشود، بازگشت به همان حس گذشته تقریباً ناممکن است.
این تغییر نگاه تلخ و دردناک است. مهاجر درمییابد که نه در کشور مقصد بهطور کامل «خودی» است و نه در کشور مبدا همان تعلق سابق را دارد. در حقیقت، او در میانهای معلق قرار میگیرد؛ حالتی که روانشناسان از آن با عنوان «میانفرهنگی بودن» یاد میکنند.
اما همین معلق بودن فرصتی برای بازسازی نیز فراهم میآورد. مهاجر یاد میگیرد خانه را نه چیزی از پیشدادهشده، بلکه تجربهای قابلساخت تعریف کند. او در کافهای کوچک، در جمع دوستان تازه یا حتی در لحظاتی که تنها با خودش است، میتواند حس خانه را بازآفرینی کند. تعلق دیگر هدیهای از سوی محیط نیست، بلکه نتیجه تلاش فرد برای خلق روابط و خاطرات تازه است.
این بازتعریف، هرچند دشوار، اما بخشی ضروری از فرایند مهاجرت است. مهاجر اگر نتواند خانهای تازه ـ حتی نمادین ـ برای خود بسازد، در طولانیمدت دچار احساس بیریشگی و سرگردانی میشود. برعکس، کسانی که موفق به خلق چنین فضایی میشوند، مهاجرت را نه تهدید، که فرصتی برای گسترش دایره تعلق خود تجربه میکنند.
مهاجرت تجربهای است که انسان را در دو جبهه به چالش میکشد: روان و تعلق. فشارهای روانی، از اضطراب و افسردگی گرفته تا وسواسهای فکری، آزمونی دشوار برای تابآوریاند. در همان حال، دگرگونی در مفهوم خانه، مهاجر را با پرسشی بنیادین درباره هویت و تعلق روبهرو میکند.
اگرچه این مسیر سنگین و گاه فرساینده است، اما در نهایت فرصتی برای رشد فراهم میآورد. فردی که بتواند از پس فشارهای روانی برآید و خانهای تازه برای خود بسازد، انسانی متفاوت و مستقلتر خواهد بود. مهاجرت در این معنا مدرسهای است که درسهایش بهسادگی به دست نمیآیند، اما برای همیشه در زندگی فرد باقی میمانند.
مهاجرت، همانطور که بسیاری تجربه کردهاند، همزمان هم تلخ است و هم سازنده. تلخی آن از فشارها و غریبگیها میآید و سازندگیاش از بازسازی خویشتن در دل همین دشواریها. شاید همین ترکیب است که مهاجرت را به یکی از سرنوشتسازترین تجربههای زندگی تبدیل میکند؛ تجربهای که فرد را وادار میسازد دوباره بیندیشد: «خانه کجاست؟» و «من در کجای جهان ایستادهام؟»
خبرنگار: کوشا ساسانیان
انتهای پیام/
نظر شما