شیر سنگی در قلبِ همدان نه نشسته که خفته است. خوابی طولانی و پر از رویاهایِ هزاران ساله. تندیسی که نه تاریخِ مشخصی دارد نه هویتِ ساختِ قطعی. گاه یادگارِ اسکندر برایِ سردارش هفایستیون خوانده میشود و گاه طلسمی اشکانی بر دروازهیِ باب الاسد. این ابهامِ باستانی خود اوجِ جذابیت است. اما امروز این نگهبانِ سنگیِ مغموم در محاصرهیِ یک میدانِ شهریِ عادی قرار گرفته است.
قامتِ شیر بلند است. اما صدایش در هیاهویِ عبورِ تاکسیها و بوقِ خودروها گم شده است. مهمترین پرسش این است: آیا ما ارزشِ سنگِ اصیلِ تاریخی را با پلاستیکِ ارزانِ زندگیِ روزمره مبادله کردیم؟ شیر سنگی فقط یک تندیس نیست. یک نقطه عطفِ فرهنگی است. میراثی که مقاومتِ ۳۱۹ هجری در برابرِ مردآویج دیلمی را به یاد میآورد. همان زمان که پنجههایش شکست اما روحِ نگهبانیاش از شهر نرفت.
باید اعتراف کرد ما نمادِ شهری را تبدیل به یک دارویِ شفابخشِ باورِ عمومی کردیم. زنانِ جویایِ حاجت بر بینیِ سنگیاش بوسه زدند تا آرزوهایشان برآورده شود. بینی که در طولِ قرنها از فرسایشِ طبیعی جان سالم به در برده بود اما در برابرِ بوسههایِ امید صاف شد. این حکایتِ تلخ اوجِ تقابلِ باورِ محلی با هویتِ تاریخی است. مسئولیتِ ما این بود که این تندیس را نه یک طلسم که یک درسِ مقاومت معرفی کنیم.
تصویرِ غم انگیز اینجاست. شیر بر رویِ تپهای که گورستانِ اشکانیان بود قرار دارد. تپهای پر از اسرارِ باستانی و حکایتهایِ ناگفته. اما اطرافِ میدانِ شیر سنگی امروز گنگ و بیهویت است. نه موزهای تخصصی در شانِ قدمتش دارد نه فضایی پیادهمدار و آرام که توریستها بتوانند با احترامِ کامل آن را لمس کنند. این بیتوجهیِ کالبدی به طورِ غیرمستقیم ارزشِ ذهنیِ تندیس را در نگاهِ نسلِ جدید پایین میآورد.
عمقِ این فاجعه در طراحی محیطی نهفته است. مهندس سیحون شیر سنگی را از زیرِ آوار و خشمِ تاریخ بیرون کشید و در جایگاهِ فعلی قرار داد. اما معماریِ محوطه پس از او دیگر ادامهیِ آن نظمِ فکری را ندید. میدانِ شیر سنگی امروز یک نقطهیِ شلوغِ ترافیکی است. خاطرهای زنده از یک قهرمانِ سنگی که در معرضِ دود و غبارِ ترافیک قرار دارد. هیچ چیزِ اطرافِ او حسِ ۲۰۰۰ سال قدمت را منتقل نمیکند.
نگاهِ شیر سرشار از پیام است. او نه تنها نشانِ قدرت و سلطنت بود نه فقط طلسمِ شفا. او دروازهیِ ورودیِ شهرِ باستانیِ هگمتانه بود. تندیسهایِ دوقلو که نمادِ قرینه سازیِ هنریِ اصیلِ ایرانی بودند. با شکستنِ جفتِ دیگر توسطِ دیلمیان این هنرِ کامل نیز ناقص ماند. این فقدانِ تاریخی برایِ شهر یک نقصِ جبران ناپذیر است.
باید شیر سنگی را از یک مجسمهیِ منفرد به یک محورِ فرهنگیِ متصل تبدیل کرد. یک پیادهراهِ آرام که او را به تپه هگمتانه و گنبد علویان و دیگر آثارِ کهن متصل کند. باید هویتِ باستانیِ میدان را از زیرِ غبارِ ساختوسازهایِ بیمحتوا بیرون کشید و آن را به یک مکانِ مقدسِ تاریخی تبدیل کرد. باید برایِ حفاظتِ فیزیکی و میراثیِ این تندیس سرمایه گذاریِ جدی کرد.
شیر سنگی درسی به ما میدهد: درسِ حفظِ اصالت در میانِ تلاطم. او سالها زیرِ ضربههایِ تپک و غارتگرانِ گنج دوام آورد. اکنون او از ما میخواهد که آرامش و شأنِ محیطیاش را بازگردانیم. تا بفهمیم که نگهبانِ شهر برایِ همیشه خفته نیست و بیداریِ ما شرطِ بیداریِ اوست.
فعال رسانهای*
انتهای یادداشت./
نظر شما