به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، کتاب «زندگی به سبک یک نخود فرنگی» کتابی از انتشارات مهرک است که به نویسندگی سعید بنائیزاده به رشته تحریر درآمده است، این کتاب ضمن پرداختن به داستان زندگی یک نوجوان برای نجات خانوادهاش به نکات عیان و پنهانی در راستای پرورش سلامت جسمی و روانی نوجوان پرداخته است.
داستان از اینجا شروع میشود که ملخها درحال حمله به یک مزرعه سبزیجات هستند و نقش اول داستان به طور اتفاقی به همراه گروهی از افراد برای نجات سرزمین انتخاب میشوند و به سرزمین انسانها میروند، در حین انجام این عملیات با سازوکارهای مختلفی مثل کارکرد اتوبوس، معضلات شهری و یا حفظ محیط زیست روبرو میشوند.
خبرنگار گروه فرهنگ و هنر اسکانیوز با سعید بنائیزاده نویسنده کتاب به مصاحبه نشست که این گفتوگو به شرح زیر است.
ایسکانیوز: جرقه نوشتن این کتاب برای شما چه زمانی آغاز شد؟ و به نظر شما این کتاب کدام نیاز نسل جوان را برآورده میکند؟
بنائیزاه: این مسئله را مشخصاً نمیشود با یک پاسخ مستقیم و مشخص جواب داد؛ بلکه تجربههای زیسته آدم از کودکی تا بزرگسالی، اتفاقاتی که دیده، داستانهایی که خوانده، فیلمها و انیمیشنهایی که مشاهده کرده و صحبت با دیگران و بزرگترها، قصههایی که از زبان مردم میشنود و همه اینها مثل مواد اولیهای میشوند که ترکیب ناخودآگاهشان در ذهن نویسنده، تبدیل میشود به جرقه اولیه شروع یک داستان.
هرچند یکسری آیتمهای اولیه، شخصیتهای اولیه و طرح اولیهای برای شروع داستان ممکن است ایجاد شود، اما در خلال نوشتن، نویسنده با چالشهای متعددی روبهرو میشود که بعضاً نیاز به تفکر، مطالعه و فکر کردن بیشتر دارد تا بفهمد چطور داستان را پیش ببرد.
در مورد اینکه این کتاب کدام نیاز نسل نوجوان را برآورده میکند، ابتدا باید بگویم که در این داستان تلاشم این بود که درباره مهارتهایی که یک فرد در زندگی به آنها نیاز دارد صحبت کنم. همانطور که جلوتر عرض میکنم، لازم بود در خلال حفظ هیجانات داستان و خط روایت، یکسری پیامها نیز منتقل شود؛ اما نه بهصورت خشک، سرد یا از موضع پیامدادن بزرگتر به کوچکتر، بلکه بهگونهای که جذابیت داستان حفظ شود.
اما مهمترین نکتهای که به ذهنم میرسد، پیامهایی مانند دوستی با محیط زیست، پرداختن به مسائل فلسفی یا هر آنچه اکنون به «فبک» یا «فلسفه برای کودکان» معروف است و حتی در دانشگاههای ما در تحصیلات تکمیلی نیز به آن پرداخته میشود. آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان کمک میکند دنیا و خودشان را بهتر ببینند؛ اینکه جهان چگونه است، خدا چگونه است، مرگ چیست و اینجور موارد اینها موضوعاتی هستند که ممکن است برای کودکان و نوجوانان دغدغه باشد و دوست داشتم در داستان به آنها پرداخته شود.
اما مهمترین نکتهای که شاید همه اینها را در بر بگیرد، بحث پرسشگری و کنجکاوی است. من میخواستم شخصیت اصلی داستان این روحیه را داشته باشد و مخاطب کودک و نوجوان نیز در خلال داستان با این روحیه همراه شود.
در پژوهشهای مرتبط با روانشناسی، یکی از مشخصههایی که فرد را به سمت زندگی نرمال، آرامشبخش و پویا سوق میدهد، همین پرسشگری و کنجکاوی است. کنجکاوی یکی از مولفههای مهم مهارت حل مسئله است. ما در زندگیمان دائماً با مسائل مختلف روبهرو میشویم؛ از کودکی تا بزرگسالی. اینکه از کدام مسیر بروم مدرسه یا سر کار، اگر دیرتر رسیدم چه کنم، اگر امتحان جلو افتاد چطور خودم را برسانم، اگر برای یکی از عزیزان مشکلی پیش آمد چطور کمکش کنم و الی آخر.
حل مسئله کمک میکند موضوعات را از زوایای مختلف ببینیم. اگر کسی ذهن تکبعدی داشته باشد، برای یک مسئله فقط یک راهحل ثابت در نظر میگیرد و اگر آن راه سخت یا قابل انجام نباشد، ذهنش راهحل جدید تولید نمیکند. اما فردی که پرسشگری و کنجکاوی در ذهنش نهادینه شده و نسبت به آن بیتفاوت نیست، در برابر مشکلات روزمره که ارتباطی با سن هم ندارد و همیشه وجود دارد به راهحلهای جدیدی دست پیدا میکند؛ راهحلهایی که کمکش میکند آن مسئله را حل کند و زندگی آرامشبخشتر، موفقتر و پویاتری داشته باشد.
این موضوع پرسشگری و کنجکاوی مسئله بسیار مهمی است و من دوست داشتم در قالب خط روایت داستان و مسائلی که برای شخصیتهای داستان به وجود میآید، به آن پرداخته شود.
ایسکانیوز: به نظر شما مولفههایی که در یک کتاب نوجوان باید به آن پرداخت چیست؟ و این مولفهها تا چه حد در کتاب شما رعایت شده است؟
بنائیزاده: من خودم را یک نویسنده حرفهای نمیدانم؛ بلکه یک علاقهمند به خواندن و نوشتن هستم. همچنانکه کتابهای مرتبط با کار خودم و رمان و ادبیات داستانی را مطالعه میکنم، همیشه سعی میکنم از کتب کودک و نوجوان هم مطالعه کنم تا از آنها در کارم یاد بگیرم و برای زندگی خودم بهره ببرم.
اینکه چه چیزهایی مهم است که باید مدنظر قرار بگیرد، به نظر من جدا از هدفی که داستان دنبال میکند و پیامی که میخواهد بدهد، ریتم داستان، شروع داستان، شخصیتپردازی و بحث جذابیت خود داستان خیلی مهم است. یعنی در ابتدای کار، اگر چند صفحه اول بتواند ذهن فرد را درگیر بکند، ذهن مخاطب را درگیر بکند، مطمئناً داستان را با اشتیاق بیشتری میخواند و حالا فرصتی و بستری فراهم میشود برای اینکه پیامهایی که نویسنده مدنظر قرار دارد، منتقل بشود.
یک حقیقتی وجود دارد که ما در دورهای زندگی میکنیم که ذهن کودک، نوجوان و بزرگسال بهخاطر استفاده زیاد از گوشیها و فضای مجازی، رغبت زیادی برای کتابخواندن و مطالعه ندارد. در زمانهای گذشته، کتاب در اوقات فراغت مثل یک تفریح بود، چون وسایلی مثل تلویزیون، گوشیهای موبایل یا کنسولهای بازی مثل الان اینقدر در دسترس نبودند. فرد با داشتن یک گوشی موبایل خیلی راحت فیلم میبیند، گیم بازی میکند، کلیپ میبیند و حتی تولید محتوا میکند.
مغز انسان یک ظرفیت مشخص برای انجام کارهایی دارد که او را خسته میکنند. مطالعه کردن هم یک کاری است که مغز انسان را خسته میکند و نیاز هست جذابیتی همراه مطالعه باشد تا فرد بتواند از لذتها و جذابیتهای دیگر، مثل گوشیهای موبایل، فاصله بگیرد و سمت کتاب بیاید. پس خیلی مهم است که جذابیتهایی که در داستان، خصوصاً در صفحات اول، برای شروع مهم هستند، به شکلی هنرمندانه توسط نویسنده مطرح بشوند تا فرد رغبت پیدا کند تا پایان داستان پیش برود.
من که الان با قشر کودک و نوجوان در ارتباط هستم، همچنانکه با دانشجوهایم در ارتباط هستم، واقعاً مطالعه کردن به نسبت سالهای گذشته، که با آنها هم در ارتباط بودم، سالبهسال کمتر میشود. حالا شاید بخشی از آن به مسائل اقتصادی برگردد، اما به نظرم بخش مهمش به خاطر استفاده زیاد از فضای مجازی است. پس اینجا کار نویسنده و کار ناشر برای جذابیتبخشی به کتاب خیلی ظریفتر و مهمتر شده است؛ از طراحی جلد کتاب بگیرید تا آغاز داستان و پیشبرد روند آن، همه اینها خیلی مهم است تا مخاطب جذب بشود.
من طرفدار (مطالعه به شرط لذت) هستم. من طرفدار این مفهوم هستم، هرچند خواندن کتابهایی که بار علمی یا مفهومی بالایی دارند بسیار مفید است، اما در ابتدا باید فرد با کتابهایی مطالعه را شروع بکند که از خواندن آنها لذت میبرد. و این لذت بردن میتواند ترویجی باشد برای اینکه مطالعه را همیشه در روزمرگی خودش قرار بدهد و بخشی از روز خودش را، هرچند کم، به مطالعه اختصاص بدهد و خریدن کتاب را بخشی از سبد خرید سالانه خودش قرار بدهد.
ایسکانیوز: نکتهای که ذهن من را به عنوان خواننده کتاب درگیر کرده بود این بود که در سراسر کتاب ما میبینیم که ارتباط سالم والد و فرزند برقرار است و نوجوان میتواند از این ارتباط الگو بگیرد چطور توانستید این ارتباط سالم را برای ما به تصویر بکشید؟
بنائیزاده: این برای خودم همیشه یک دغدغه است. اگر بخواهم کمی تخصصی صحبت بکنم، یک روانشناس معروف داریم به اسم ویلیام گلاسر. گلاسر زمینهی اغلب مشکلات روانی افراد را «ارتباطات» میداند؛ یعنی میگوید سبب اضطراب، افسردگی و اینجور مسائل، برمیگردد به ارتباطات اجتماعی افراد؛ ارتباطی که با خانوادهاش دارد، با دوستانش دارد، با محیط اجتماعیاش دارد. فشار اجتماعی، فشار روحی، بهقولی ایجاد مشکلات روانی میکند.
خیلی برای خودم مهم است که وقتی فرد در بستری بزرگ شود که ارتباطات در آن بر مبنای احترام و حمایت شکل گرفته باشند، این فرد زمینهی مساعدتری برای «موفقیت» دارد. شاید این واژه، ما را به موفقیت تحصیلی یا مادی متبادر کند، اما منظور من این نیست. منظورم از موفقیت این است که یک فرد سالم باشد در جامعه؛ در هر عرصهای که کار میکند، در هر زمینهای که فعالیت دارد، خودش را دوست داشته باشد، دیگران را دوست داشته باشد، آدم کینهجویی نباشد و برای یک زندگی مسالمتآمیز و با احترام تلاش بکند و در این مسیر قدم بردارد.
وقتی فرد از خانوادهای بیاید که نسبت به روابط آن خانواده ارزش قائل میشوند، برای هم وقت میگذارند، حامی یکدیگر هستند، همدیگر را با هر عیب و نقصی که ممکن است داشته باشند دوست دارند و کنار همدیگر خوشحال هستند؛ به یکدیگر دروغ نمیگویند، صداقت و حمایت را پیشه میکنند؛ یک بستر مناسب برای این فراهم میشود که فرد در زندگیاش آرامش روحی را تجربه کند. در مسیری که پیش میرود بتواند روی خانوادهاش همیشه حساب بکند؛ به عنوان یک تکیهگاه و به عنوان یک پناه که در سختیها میتواند به آن اتکا کند.
این برای من مهم بوده و سعی کردم اینها را در داستان، تا جایی که امکان داشته، بیاورم؛ نوع حرفزدنشان با یکدیگر، حمایتی که از همدیگر دارند نشان دهم و این را بخواهم به یاد بیاورم که در دل سختیهاست که شاید بیشتر متوجه حضور همدیگر میشویم.
وقتی که خداینکرده سختیای در زندگی به وجود میآید، مثل اینجا که بحث حملهی ملخهاست و سختیای که برایشان به وجود میآید، میبینند که چقدر بیشتر همدیگر را دوست دارند، چقدر بیشتر دلتنگ هم میشوند و دنبال این هستند که فرصتی پیش بیاید که باز هم بتوانند کنار همدیگر قرار بگیرند؛ و اینبار بیشتر از قبل قدر همدیگر را بدانند و از حضور در کنار هم لذت ببرند.
ایسکانیوز: چالشهایی که در نوشتن این داستان داشتید چه بود؟
بنائیزاده: هرکس یک فرضیهی اولیه دارد. روی فرضیهی اول خودش شخصیتهایی طراحی میکند و این شخصیتها داستان را شکل میدهند. اما وقتی پای نوشتن به میان میآید و این فرضیات و ذهنیات قرار است روی برگه منتقل شود، ممکن است زمین تا آسمان با آن حدسی که نویسنده میزد تغییر بکند.
چون ناخودآگاه موقع نوشتن مسائلی پیش میآید در روند داستان که بسیار مهم است؛ اینکه چگونه به آنها پرداخته شود، شخصیتهایی که در داستان هستند، چگونه بهکار گرفته شوند، چه مهارتهایی داشته باشند، چه ادبیاتی داشته باشند و چگونه به داستان اضافه شوند. اینها بسیار مهم است که به آنها فکر بکنیم.
بعضاً دغدغهی ذهنی میشود؛ ممکن است چند ماه برای یک قسمت از داستان که چگونه پیش برود نیاز به تفکر باشد و نیاز به نوشتن باشد و حتی پاک کردن؛ بهقولی برگشتن از قسمتی که گذشته بود. مثلاً ما چهار مرحله رفتهایم جلو، اما ممکن است نیاز باشد نویسنده برگردد به مرحلهی دو و دوباره از مرحلهی دو شروع کند نوشتن و آن چیزهایی را که از نظر خودش اضافه است و به پیشبرد داستان کمک نمیکند حذف بکند و دوباره روند جدیدی را پی بگیرد.
اینها واقعاً دغدغهی ذهنی میشوند؛ هرچند که خود داستان هم بهخاطر اینکه یک سفری را توضیح میدهد، همراهی این افراد و این شخصیتها در سفر و مکالمه بینشان و اینکه چگونه باید به آن هدفی که میخواهند برسند، فکر کردند به اینها برای خودم یک دغدغهای بود. امیدوارم خوب روایتش کرده باشم و مخاطب عزیزمان هم از خواندنش لذت ببرد.
ایسکانیوز: اگر بخواهید در این مصاحبه با مخاطب کتاب خود ارتباط برقرار کنید چه میگویید؟
بنائیزاده: خیلی برایم جای خوشحالی دارد اینکه ببینم کسی این اثر را مطالعه کرده، و خیلی بیشتر خوشحال میشوم که در پایان، بعد از خواندن این کتاب با همهی فراز و فرودهایی که ممکن است در خلال این داستان باشد و کموکاستیهایی که ممکن است داشته باشد، در پایان بگوید که داستان خوبی بود. این برایم بسیار باارزش است.
در ارتباط با مخاطب کودک و نوجوان، خصوصاً نوجوانان عزیز، فقط میخواهم این را بگویم که همیشه در زندگی رنج و سختی وجود دارد. به هیچ وجه قابل حذف شدن نیست و ارتباطی هم به جایگاه فرد، ثروت فرد، خانوادهی فرد، نوع لباس پوشیدنش یا مدرسهای که درس میخواند ندارد و برای همه هست. کیفیت این رنج و سختی برای افراد متفاوت است، اما این را باید بدانیم که سختی کشیدن مقدمهی شکفتهشدن است.
هر جایی که چیزی به وجود میآید، قبل از آن، باید رنجی را متحمل شد. وقتی فرد بپذیرد که سختی کشیدن برای زندگیاش چیز حذفشدنی نیست و آن را بپذیرد، میتواند از پس مسائل و مشکلاتش بر بیاید.
رنجها و سختیها برای همهی انسانها وجود دارند؛ بعضاً خیلی اذیت میکنند و خیلی دستوپاگیر میشوند. اما باید همیشه یک روزنهی امیدی در دل باشد. با هر مسئله و مشکلی که برای فرد به وجود میآید، زانوی غم بغل نگیرد و سعی کند با تفکر درست، با دوستی با دیگران، با مشورت کردن، با ارتباطات مناسب، با مطالعه و با توکل به خدا، از پس این مشکلات بر بیاید و آن رنج و سختی را برای خودش یک مانع نبیند که نتواند به زندگی و به افقهای قشنگتر فکر بکند.
خبرنگار: صبا هراتی
انتهای پیام/
نظر شما