وقتی سراغ این دو استاد دانشگاه رفتیم با شور و حرارت خاصی از این دوران گفتند، تشکیلاتی که بهطور مخفی عمل میکرد تا بیانیههای امام را منتشر کنند، فعال بودن ساواک در دانشگاههای آمریکا، برخورد پلیس آمریکا با دانشجویان و... مواردی بود که رحیم فائز، عضو هیاتعلمی دانشکده برق و احمد وفائی، مدیر اسبق فناوری و استاد دانشگاه صنعتی شریف به آن اشاره کردند.
متن این گفتوگو را در زیر میخوانید.
ابتدا از نحوه آشنایی با یکدیگر بگویید؛ اینکه نقطه شروع آشنایی کجا و چگونه بود؟
وفایی: من قبل از انقلاب اسلامی به آمریکا رفتم، کارشناسی و ارشد و دکتری و پسادکتری را آنجا گرفتم. مسجدی در 15 تا 20 مایلی لسآنجلس بود که من در آنجا با آقای فائز و اخوی ایشان (که استادتمام دانشگاه امیرکبیر است) آشنا شدم. بعد هم در دانشگاه UCLA با هم بودیم و جلسات دیگری برگزار میشد.
فائز: من به آمریکا که رفتم با انجمن اسلامی آنجا آشنا شدم، انجمن اسلامی هم با امامخمینی(ره) در ارتباط بود. مثلا نماینده امام در آمریکا ابراهیم یزدی یا در فرانسه قطبزاده بود که اعدامش کردند.
وفایی: قطبزاده یکی از عواملی بود که به همراه شریعتمداری در کودتا علیه امام (ره) دست داشتند و به همین خاطر اعدام شد.
انجمن اسلامی چه فعالیتهایی داشت؟
فائز: اعلامیههای امام از طریق انجمن اسلامی آنجا به دستمان میرسید. انجمن اسلامی کاملا مخفی عمل میکرد، از این لحاظ که نمیخواستند شناخته شوند، البته همدیگر را میشناختند و جلسه هم میگذاشتند اما جلسات علنی نبود، جلسات عمومی که علنی باشد، بعد از انقلاب شروع شد.
آن زمان فضای دانشگاههای ایران به چه شکلی بود؟
فائز: آن زمان تعداد مذهبیها خیلی کم بود. اکثرا کمونیست بودند یا غربزده؛ یعنی فرهنگ غربی را قبول کرده بودند. به جز یک عده ساواکی که بین دانشجویان بودند، تقریبا کسی طرفدار شاه نبود و غالبا حتی غربزدهها هم ضدشاه بودند.
در این شرایط دانشجویان مسلمان چه میکردند؟
فائز: مثلا دانشگاه شریف، در طبقه سوم ساختمان ابنسینا یک نمازخانه کوچکی وجود داشت که خود دانشگاه تعیین کرده بود و وقتی کلاس را تعطیل میکردند و تظاهرات برپا میشد، همه همراهی میکردند و کسی مانع تعطیل شدن کلاس نمیشد. آن موقع مجاهدین یا گروههای دیگر در داخل دانشگاه دفتر نداشتند. اصلا شاه اجازه نمیداد. همه فعالیتها کاملا مخفیانه بود.
بچههای مذهبی چطور همدیگر را میشناختند و خط و ربطشان را از بقیه جدا میکردند؟
فائز: معمولا با هم که صحبت میکردیم تقریبا همه با شاه مخالف بودیم و همدیگر را میشناختیم. جو عمومی ضدشاه بود و کسی اگر از شاه طرفداری میکرد همه ضد او میشدند.
درباره فعالیتهایتان در آمریکا علیه شاه بگویید. آنجا با محدودیت مواجه نشدید؟
وفایی: با وجود تمام آزادیهایی که میگویند در آمریکا هست، ما ماسک به چهرهمان میزدیم و به تظاهرات میرفتیم.
فائز: چون آنجا ساواکیها عکس میگرفتند و برای ساواک ایران میفرستادند.
وفایی: آنطوری که میگفتند ساواک درآمریکا هفت دفتر داشت و در دانشگاهها هم فعال بود. من در دانشگاه UCLA بیانیههای حضرت امام (ره) را که اول از عراق و سپس از پاریس به دستمان میرسید، به تابلوها میزدم؛ بین دو کلاس که میآمدم، میدیدم همه آنها را کندهاند. ساواکیها بسیار فعال بودند و سعی میکردند افراد را شناسایی کنند. قریب به اتفاق دانشجویان آنجا یک اسم مستعار هم داشتند و هیچکس به اسم واقعیاش صدا زده نمیشد.
فائز: البته اینجا در دانشگاه شریف هم با وجود فعالیتهای گسترده ساواک، اعلامیه میچسباندند و داخل نمازخانه هم میآوردند و ما برمیداشتیم. در آمریکا این کار خیلی هم سادهتر بود. یادم میآید اینجا وقتی شعاری روی دیوار علیه شاه نوشته میشد خدمتکار دانشگاه موظف بود فوری پاک کند.
برای فعالیتهایی که میکردید گروه تشکیل میدادید؟
فائز: در ایران کار تشکیلاتی نمیکردیم البته در صحبتها با هم اظهارنظر میکردیم ولی کار گروهی انجام نمیدادیم.
وفایی: کار تشکیلاتی نمیکردیم، در ایران مثلا مشخص بود که مرحوم حجازی در مسجد لرزاده صحبت میکند و علاقهمندان با خبر میشدند و شرکت میکردند. درخصوص محل سخنرانیهای مرحوم کافی، شریعتی و شهید مطهری و... هم به همین ترتیب بود. اینجاها که میرفتم، اطلاعات خوبی میگرفتم. بعد هم که خارج رفتم. یادم هست در همین دانشگاه UCLA و در نوروز 56 همه گروهها جمع شدند و جلسهای در سالن بزرگ دانشگاه برگزار و چند هزار نفر شرکت کردند. بارها همه باهم یکصدا شعار مرگ بر شاه سر دادیم. در آنجا منافقین و انجمن اسلامی و گروههای کمونیستی و... بودند و هر گروهی در آنجا در بیرون سالن میزی در اختیار داشت و مطالب خودشان را ارائه میدادند. طبیعتا ما به میز انجمن اسلامی میرفتیم. در آمریکا هم از طریق حضور در مساجد و خصوصا همان مسجد نزدیک لسآنجلس از اخبار مطلع میشدیم. شناخت افراد هم خیلی سخت نبود. مثلا اگر نظر فرد را درباره روحانیون و حضرت امام (ره) متوجه میشدیم، میتوانستیم تا حدی او را بشناسیم.
راهپیماییهایی که برگزار میکردید به چه شکل بود؟ نیروهای امنیتی آمریکا مانع نمیشدند؟
وفایی: تظاهرات در مکانهای مختلفی بود. من تقریبا در همه تظاهراتها علیه شاه و حمایت از امام(ره) بودم. اواخر هواداران شاه هم تظاهرات میکردند و ما هم در مقابل آنها تظاهرات میکردیم و پلیس بچههای ما را میزد! به ما مجوز میدادند ولی باز پلیس ما را میزد، ازجمله اخوی آقای فائز که فیلمش هم موجود است که با چماق او را زدند و دندانش شکست.
واکنش رسانههای آمریکا چطور بود؟
وفایی: پوشش رسانهای کاملا تحتکنترل بود و رسانه آزادی در آمریکا وجود نداشت.
فائز: مثلا یک موردش این بود که نواری از شاه در آمریکا به دست ما رسید که شاه دستور داده بود تا میتوانید باید مردم را بکشید. ما آن را به انگلیسی ترجمه کردیم و به تلویزیون پیبیاس دادیم و آنها هم با تست فرکانس مطمئن شدند که صدای شاه است و بعد پخش کردند. اما تمام رسانههای آمریکا علیه آن تبلیغ کردند که مطلب دروغ است و در آخر هم آن کسی را که نوار پخش کرده بود، از تلویزیون اخراج کردند.
پس چطور اجازه راهپیمایی میدادند؟
فائز: دلیل اینکه به ما مجوز تظاهرات میدادند این بود که مطمئن بودند این تظاهراتها کار به جایی نمیبرد و هیچ اتفاقی در آمریکا نمیافتد. ظاهر کار را حفظ میکردند که آزادی بیان هست ولی در عمل FBI حضور داشت و موارد دیگری که حتی آدم هم میکشتند. لذا با توجه به حضور ساواک در آمریکا این حس وجود داشت که آمریکا با هماهنگی شاه با دانشجویان برخورد میکرد.
یعنی آیا واقعا این تظاهرات هیچ اثری نداشت؟
وفایی: هدف ما حمایت از حضرت امام(ره) و نظام نوپای جمهوری اسلامی بود و اینکه به ملت آمریکا نشان بدهیم این انقلاب عقبهاش در آمریکا هم هست و میخواستیم با این کار مردم آمریکا هم بدانند.
فائز: هدف اعلام موجودیت هم بود.
وفایی: قبل از انقلاب در تظاهرات آمریکا حدود دو سههزار نفر جمعیت بود و از همه گروهها ازجمله کمونیستها میآمدند. ولی بعد از انقلاب که حد و حدود گروهها مشخص شد، مثلا در زمان تسخیر لانه جاسوسی، خیلیها را دستگیر و دیپورت کردند. در ضمن جلساتی هم انجمن اسلامی در همین مورد برگزار کرد؛ مثلا محمدجواد لاریجانی در برکلی جلسه بسیار خوبی را در مورد گروگانگیری برگزار و در همان جلسه کسانی مثل قطبزاده را که مخالف گروگانگیری بودند، محکوم کرد.
زمانی که در آمریکا بودید فکر میکردید انقلاب پیروز شود؟
فائز: وقتی شریعتی را شهید کردند، یک جلسه ختمی در حوالی میدان توپخانه برگزار شد و ما در آن شرکت کردیم و در انتها هم ساواک ریخت و خیلیها را دستگیر کرد. آخرین چیزی که در ایران دیدم این بود. بعد که به آمریکا رفتم، مهندس سیفیان که عضو گروه نواب صفوی بود و به آمریکا آمده بود و آنجا فعالیت میکرد، بعد که احساس کرد انقلاب دارد پا میگیرد به ایران بازگشت. بعد از 17 شهریور و کشتار وسیع مردم، دوباره به آمریکا بازگشت و خودش هم میگفت: «دیگر تمام شد!» یعنی کسی مثل ایشان که آن همه فعالیت کرده بود چنین برداشتی داشت که قیام سرکوب شده است. ما هم هیچ حدسی نمیتوانستیم بزنیم و فقط از تحرکاتی که در ایران بود، پشتیبانی میکردیم.
از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه مطلع شدید؟
وفایی: من رادیو ضبط با موج کوتاه داشتم و از صدای جمهوری اسلامی صحبتهایی که پخش میشد را ضبط و پیاده میکردم و روی بردهای دانشگاه به صورت نوشته میزدم و خودم اطلاعرسانی میکردم.
بعد از پیروزی انقلاب چه کردید؟ واکنش کمونیستها چه بود؟
وفایی: ما هم جشن داشتیم و هم برای حمایت از امام(ره) در سطح دانشگاه تظاهرات داشتیم. در همین جا نکتهای لازم است بگویم که حضرت امام دستور دادند که خط و خطوط خود را از کمونیستها جدا کنیم. مخصوصا اینکه تودهایها میآمدند و از امام حمایت میکردند و هر جا که امام با شوروی مخالفت میکردند، میگفتند امام از خط خودش خارج شده است!
به موضوع تسخیر لانه جاسوسی اشاره کردید، شما چه واکنشی داشتید؟
وفایی: بعد از اینکه حضرت امام فرزندشان حاجاحمد آقا را به لانه جاسوسی فرستادند و از این اقدام دانشجویان حمایت کردند، تکلیف برای ما روشن شد و با جان و دل از حرفهای امام(ره) تبعیت میکردیم. قبلا هم عدهای به لانه جاسوسی تعرض کرده بودند که حضرت امام تاییدشان نکردند.
بعداز 13 آبان شما چمدان را جمع کردید و آماده بازگشت بودید؟!
وفایی: اتفاقا چمدان ما همیشه جمع بود. ما دانشجو بودیم، چند کتاب داشتیم و مقداری لباس. ممکن بود هرلحظه ما را دیپورت کنند. شما تا زمانی که دانشگاه اجازه بدهد سر کلاس میروید؛ اگر هم اجازه ندهد نمیروید. آنهایی که دیپورت میشدند، در خیابان دستگیر شده بودند و دانشگاه دخالتی در این مساله نداشت. ما هم در داخل دانشگاه کار خلافی نکرده بودیم، درنتیجه درسمان را ادامه دادیم.
در جریان فعالیتهایتان، دستگیر هم شدید؟
فائز: یک دفعه من و برادرم در تظاهرات زمان گروگانگیری دستگیر شدیم و به زندان رفتیم. دوستانمان که در زندان نبودند پیگیری کردند ما بعد دو روز آزاد شدیم. در جلسه دادگاه توانستیم پلیس را محکوم کنیم؛ پلیس که مجازات نشد! ولی ما توانستیم اثبات کنیم که ما را غیرقانونی دستگیر کردهاند. برادر من بیشتر از من فعال بود. FBI او را میشناخت. بالاخره یک روز آمدند دم خانه ما و ما دو نفر را دستگیر کردند و بردند زندان، البته از من مدرک زیادی نداشتند، مقداری سوال کردند، چند ساعتی در زندان بودم و بعد بیرون آمدم؛ ولی برادر من را نگه داشتند و بعد او را دیپورت کردند البته او دکترایش را گرفته بود و داشت میآمد ایران.
در آمریکا پرچم هم آتش میزدید؟
وفایی: در تظاهرات کمتر پرچم آمریکا را میبردیم ولی پرچم اسرائیل را همیشه آتش میزدیم. چون در آنجا پرچم خیلی مقدس است و هدفمان تحریک کردن افراد نبود، اطلاعرسانی بود.
حتی اگر به تظاهراتکنندگان توهین هم میکردند -که همیشه یکسری افراد اوباش این کار را میکردند- ما هرگز توهین نمیکردیم. حضرت امام(ره) فرموده بودند که به مقدسات هیچکس توهین نباید کرد البته مرگ بر آمریکا را به صورت انگلیسی شعار میدادیم. در آنجا اگر کسی عکس حضرت مسیح(ع) را آتش بزند، شاید کسی مشکلی نداشته باشد ولی اگر پرچمشان را آتش بزنیم معنی بدی دارد.
یک ماجرای دیگر اینکه در سال 1982، جواد صالحی به من گفت برادرم علیاکبر با عدهای به آمریکا میآیند و در مسجدی که در لسآنجلس ساختهاید، از همه فارغالتحصیلان دعوت و جلسهای برگزار کنید. در این جلسه علیاکبر صالحی، ریاست محترم وقت دانشگاه صنعتی شریف و محفوظی از دانشگاه تهران با حضور تعدادی دیگر از اساتید در این جلسه حضور داشتند. این جلسه بعد از انقلاب فرهنگی دانشگاهها بود. آن زمان کمبود استاد در ایران داشتیم. در همان جمع پس از مصاحبه با افراد برای 25 نفر حکم استخدام در دانشگاههای مختلف کشور صادر شد.
بعد از فارغالتحصیلی چه کردید؟
فائز: من سریع به ایران برگشتم.
وفایی: من به خاطر مسجد و فعالیتهایی که داشتم در آنجا مدتی ماندم. همان موقع در شرکت IBM استخدام شدم. اغلب افرادی هم که میخواستند برگردند نظرشان این بود که در آنجا مدتی فعالیت عملی کنند و بعد برگردند.
این حجم از فعالیتهایی که در آمریکا داشتید به درس دانشگاه لطمه نمیزد؟
وفایی: در کل زمان دانشجویی لیسانس شاید بنده سه ساعت بیشتر در شبانهروز نمیخوابیدم. در سه سال و یک کوارتر لیسانس مهندسی را گرفتم؛ حالا که نگاه میکنم میبینم فقط لطف خدا بود که توانستیم این مسیر را برویم.
فائز: من اینجا هم که بودم کوه میرفتم، تفریح میکردم. معمولا اینطور بود که سر کلاس درس را یاد میگرفتم و با حل تمرین یادگیریام کامل میشد یعنی درس خواندن وقت زیادی نمیگرفت آنجا هم همینطوری بود.
آیا ارتباط علمی ایران و آمریکا یک مسیر یکطرفه است و فقط ما به آنها کمک میکنیم یا نه بالعکس. نظر شما چیست؟
وفایی: سابقا تحریم شامل مسائل علمی نبود ولی الان متاسفانه خیلی از مقالات ISI را که عزیزانمان از دانشگاه میفرستند، چاپ نمیکنند و مشکلاتی در این زمینه داریم.
فائز: فضای آمریکا از سه بعد قابل تحلیل است؛ یکی از بعد سیاسی، یکی از نظر فضای فرهنگی و در آخر از بعد علمی.
در بعد علمی آنها به دانشجو پول میدهند تا در آنجا درس بخواند، باید یک دلیلی داشته باشد هدفشان این است که بعدا از او استفاده کنند یعنی سرمایهگذاری میکنند تا بعدا استفاده کنند. این یک بعد قضیه است.
بعد دیگر اینکه شما را از نظر فرهنگی عوض میکنند و محیط آنجا را طوری جلوه میدهند که ظاهرش خوب باشد و احساس کنند که آزادی وجود دارد و هر فردی هر چه بخواهد میگوید؛ برای مثال به ما اجازه تظاهرات را میدادند. در نتیجه سیستم آمریکا را بهعنوان یک سیستم خوب قبول کند و در کشور خود بیاید تبلیغ کند که ما هم طرفدار آمریکا باشیم و یک عدهای که الان در داخل کشور غربزدهاند، اینگونهاند.
وفایی: مثلا خاله یکی از دوستان ما را که فعال بودند و اطلاعات داشتند، کشتند و اصلا هم معلوم نشد که توسط چه کسی کشته شد. بچههایش را هم دزدیدند و بردند. یا مثلا همین مسجدی که ما در آنجا بنا کردیم، وقتی دیدند که آنجا پا گرفته و تعدادی معتقد به اهلبیت تربیت شدند، خادم مسجد را شهید کردند شوخی هم ندارند.
فائز: علنی هم این کار را نمیکردند یک سیاهپوست را فرستادند یکی دو روز کنار این آدم بماند، بعد هم میکشت و فرار میکرد.
وفایی: همانطور که مالکوم ایکس را شهید کردند. مالکوم ایکس را تعدادی سیاهپوست شهید کردند من خودم در دانشگاه UCLA یک کلاسی داشتم. آن زمان هنوز اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت. این کلاس پلیتیکال ساینس بود. استاد دانشگاه UCLA میگفت از 1500 نفر عضو رسمی حزب کمونیست آمریکا، 1250 حقوقبگیر FBI هستند. در این حد اینها نفوذ دارند، اگر لازم باشد شهید هم میکنند، جوری که کسی نفهمد. نکتهای که درباره چپها باید بگویم این است که مبارزه برخی از این بهاصطلاح چپها با رژیم شاه واقعی نبود. به چه معنی؟ ببینید ما چند دسته چپ داشتیم؛ چپ آمریکایی داشتیم، چپ شاهنشاهی هم داشتیم! حتی گفته میشد که شاه برای اینکه جریان اپوزیسیون و رادیکال ضدخودش را هدایت کند، خیلی هم بدش نمیآمد که بدنه چپ بهعنوان مخالفانش شناخته شوند و از این جهت بعضی از این چپها را هم هدایت میکرد؛ اما اینها در میان مردم بهعنوان مبارز واقعی نفوذی نداشتند و باورپذیر نبودند، لذا مبارزه برخی از این چپها با شاه واقعی نبود.
فائز: یک مامور FBI گفته بود ما به قدری کنترل داریم، که اگر هر زمانی احساس کنیم از طرف مسلمانان اینجا خطری ما را تهدید میکند، میتوانیم یک روزه همه را بکشیم.
وفایی: نکتهای که دوست دارم تاکید کنم، مساله بورسیههاست، من به دانشجوهایم ریکام دادهام، ما خودمان خرما خوردیم نمیتوانیم به دیگران بگوییم بد است. ولی باید یک دقیقه هم فکر کنند که بورسیههایی که میگیرند، از چشم و ابروی هیچکدام از اینها خوششان نمیآید. مثلا اغلب دانشجویان برق اینجا رتبههای زیر 100 کنکورند که اینجا آمدهاند. نخبههای کشورهای مختلف را جمع میکنند و به آنجا میکشند در حد بخور و نمیر یک چیزی میدهند که هم بتواند کلاسش را بگیرد هم بتواند درسش را بخواند، بعد هم ازش استفاده میکنند. تقریبا اغلب manager آمریکایی هستند، ولی کارمندان و کارگران و... خارجی هستند. کلاسهای PHD را بلااستثنا در هر دانشگاهی و خصوصا در قسمتهای فنی (مثلا بالای 80 درصد) دانشجوی خارجیاند، چرا؟ شما در نظر بگیرید یک نخبهای که رتبه زیر 100 کنکور شده است چقدر در این مملکت کم است. از کشورهای مختلف چنین افرادی را به آنجا برده و روی اینها سرمایهگذاری میکنند و همانطور هم که آقای فائز گفت تعدادی غربزده میشوند و اگر به ایران هم برگردند باز هم برای همانها کار میکنند.
فائز: در مورد آزادیای هم که الان در آنجا وجود دارد، مثلا صحبتهای کلینتون و ترامپ در ایام انتخابات را نگاه کنید که خیلی هم همدیگر را کوبند، اینها یکسری خطوط قرمزی دارند که به وسیله رسانهها کنترل میشود. مثلا یکی برای ریاستجمهوری کاندیدا شده بود و یک کلمه راجع به اسرائیل بد گفته بود، تمام رادیوها و تلویزیونها ضد او شروع کردند به تبلیغ کردن، یک ساعت نگذشت که حرف خودش را پس گرفت. تمام روزنامهها و رسانههایشان کنترل میشود اینطور نیست که آزادی صددرصد داشته باشند.
وفایی: البته ترامپ صحبتهایی کرده که به نظر در 40 سال اخیر بیسابقه است و بعضی حقایق را که پیش از این بیان نمیشد، رسانهای کرده است.
فائز: آنجا از لحاظ فرهنگی هم اصلا به درد زندگی مسلمانها نمیخورد چون تبلیغات در جهتی است که تشکیل خانواده به انحراف میرود مگر اینکه به صورت استثنایی زن و مرد کاملا معتقد باشند، مثلا در بانک که میرفتید فرم پر و حساب باز کنید اسم پدر را نمیپرسیدند، اسم مادر را میپرسیدند! خانواده طوری بود که میگفتند الان با هم دوستیم بعد معلوم نبود که یک سال بعد با هم باشند یا نه، اینقدر خانواده متزلزل بود.
منبع: فرهیختگان