به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، صحبت از زندگی و راه رسم شهدا در زمان فعلی از جذابیتهای خاص خودش برخوردار است امروز در دورانی قرار داریم که شرایط زندگی باعث شده تا مردم با فضای ایثار و از خودگذشتگی، درهم آمیختگی و ارتباط کمتری داشته باشند. اما با تورق برگ زندگی شهدا در مییابیم، انسانهایی با گذشتن از تمام شیرینیهای دوران جوانی و زندگی، برای پاسداری از کیان اسلامی و وطن خود، به جبهههای حق علیه باطل شتافتند تا برگ زرین دیگری را در تاریخ رقم بزنند و واژه ایثار را بار دیگر معنا کنند.
از همین روی بنا داریم تا همانند قطرهای در دریای زندگی این ستارههای درخشان آسمان عشق و ایثار همراه شویم تا بتوانیم گامی کوچکی را برای بازشناسی ابعاد رفتاری و اخلاقی آنها برداریم.
شهید جانباز سرتیپ «علیرضا سنجابی» از نیروهای شجاع و از فرماندهان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس عضو هیئت علمی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحدتهران مرکزی بود. وی در عملیاتهایی همچون والفجر۲، والفجر۹ و ظفر۳، حضوری فعال و اثرگذار داشت. سرانجام شامگاه سوم اسفندماه سال ۱۳۹۱ در سن۷۲ سالگی به همرزمان شهیدش پیوست.
خبرنگار ایسکانیوز با همسر این شهید والا مقام به گفتوگو نشته است تا ابعاد زندگی و فعالیتهای او در دوران ۸ سال دفاع مقدس، یادآوری و بازشناسی شود. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
زندگی با رنگ و بوی ارتش
من دانشجوی رشته پرستاری بودم که باید پس از دوران فارغ التحصیلی، به مدت ۳ سال خارج از مرکز کار میکردیم. به همین دلیل در استان سیستان و بلوچستان و شهرستان زاهدان مشغول به کار بودم. علیرضا نیز از طریق ارتش و برای ماموریت به آنجا منتقل شده بود و بعد از گذشت مدتی با یک دیگر آشنا شدیم. بعد از ۳ سال من به تهران آمدم و علیرضا برای انجام فعالیتهای کاری خود در تهران حضور داشت. البته آنقدر مشغول کار و تحصیل بودیم که به ندرت هم دیگر را ملاقات میکردیم.
علیرضا از همان روزهای اول درخواست ازدواج داده بود اما به دلیل ماموریتهای او و مخالفتهای پدرم، نمیشد که ازدواج کنیم. اما بالاخره سال ۴۲ ازدواج کردیم. پافشاری من و اصرارهای مکرر باعث شد که پدرم به ازدواج ما راضی شود.
از آشنایی ما تا ازدواج حدود ۷ سال طول کشید اما حتی یک لحظهام از انتخابی که داشتم پشیمان نشدم و احساس خستگی نکردم.
خستگی ناپذیر و از خود گذشته
علیرضا جزو افراد فعال در ارتش بود و در تمامی ماموریتها حضور داشت به طوری که در سال، حدود ۶ یا ۷ ماه در ماموریت بود. زندگی برای من سخت بود اما چون مشغول به کار بودم و به همراه پدر و مادرم زندگی میکردم، سختیهای نبودِ علیرضا برایم قابل تحمل بود. درواقع ما از لحاظ مالی مشکل چندانی نداشتیم و زندگی را به آسانی آغاز کردیم.
علیرضا بسیار انسان خانواده دوست، فعال، از خودگذشته و به معنای واقعی کلمه، انسانی زنده بود. من عاشق علیرضا بودم و هستم و اگر بار دیگر به گذشته باز گردم، او را به عنوان همسرم انتخاب خواهم کرد. با وجود این که پدرم در ابتدا با ازدواج ما مخالفت کرد، اما بعد از مدتی عاشق علیرضا شد. درواقع علیرضا بعد از مدتی گرداننده خانواده ما شد.
علیرضا خانواده بسیار خوبی داشت و درحال حاضر هم ۸۰ درصد امید من به برادر شوهرم هست. علیرضا با پدر و مادرش، رابطهای عالی داشت و تا آخرین لحظه زندگی اش برای آنها احترام قائل بود. او زمانی که در خانه بود، در کار خانه بسیار کمک میکرد و رفتاری که در خانه داشت، بسیار عالی و مثال زدنی بود. اخلاق و رفتارش به گونهای بود که شاگرادنش در دانشگاه، عاشقانه او را دوست داشتند.
من همیشه ترس از دست دادن علیرضا را داشتم چرا که اخبار وحشتناکی را از جنگ میشنیدم. از طرفی هرروز شاهد رفت و آمد مجروحان جنگ بودم و دیدن این صحنهها، نگرانی من را بیشتر کرده بود.
لذت خدمت در آینه وطن پرستی
علیرضا جزو تیپ نوهد ارتش بود که اعضای آن بسیار شجاع و نترس بودند. وطن پرستی یکی از ویژگیهای بارز علیرضا بود به طوری که ۸ سال در جبههها فعالیت داشت. زمانی که علیرضا در جبهه بود، من در بیمارستان کار میکردم و هرروز با مجروحان جنگ سر و کار داشتم. البته هردوی ما سرمان برای خدمت رسانی و کارهای سخت درد میکرد و از این که به درحال خدمت به جامعه هستیم، لذت میبردیم.
انگیزه اصلی ما برای کارکردن، خدمت به ملت ایران بود و از جان و دل برای وطن کار میکردیم. برخی روزها ۲۴ ساعت به خانه نمیامدم و در بیمارستان فعالیت میکردم. ما با عشق برای وطن کار میکردیم و خستگی در ما راه نداشت.
شانه به شانه با صیاد شیرازی
علیرضا رابطه بسیار خوبی با شهید صیاد شیرازی داشت. آنها در زمان تحصیل در کشور آمریکا، با یک دیگر آشنا شدند. برخی مواقع با علیرضا تماس میگرفت و او به سرعت خودش را به منطقه عملیاتی میرساند. درواقع علیرضا و شهید صیاد در حساس ترین شرایط جنگ، شانه به شانه در کنار یک دیگر بودند و هیچ گاه یک دیگر را تنها نگذاشتند.
ظهور تدریجی ترکشهای شیمیایی
ما نمیدانستیم که علیرضا در زمان جنگ شیمیایی شده و یا مواد شیمیایی به با بدنش تماس داشته است. او بعد از مدت چندسال، دچار ضعف جسمانی شد و به تدریج علائم سرطان خون آشکار شد؛ او را نزد یکی از متخصصان مجرب خون بردیم تا برایش آزمایش بنویسد. بعد از این که پزشک جواب آزمایش علیرضا را دید، به ما گفت که او باید به سرعت بستری شود چون شرایط خوبی ندارد.
بیماری علیرضا به تدریج شدید شد. به گفته پزشک، این بیماری به علت تماس بدن علیرضا با خاک آلوده به رادیواکتیو حاصل از حملات شیمیایی بروز یافته است. ضعف بدن علیرضا به جایی رسید که حتی توانایی راه رفتن را هم نداشت. تب ۴۰ درجه موجب شد تا ریه علیرضا آب بیاورد و مجبور شدیم او را به بیمارستان منتقل کنیم. متاسفانه عمل جراحی او برای تخلیه آب ریه با موفقیت همراه نبود و بعد از چند روز به شهادت رسید.
عشقم را از دست دادم
وقتی که برای آخرین بار علیرضا را دیدم، به این فکر کردم که چرا عشقم را از دست دادم. من از ته قلبم عاشق علیرضا بودم و هیچ وقت از قلب من بیرون نخواهد رفت. آخرین دیدار با پیکر علیرضا برای من بسیار وحشتناک و غیرقابل باور بود؛ زیرا هیچ وقت فکر نمیکردم که او را از دست بدهم و روزی او را در این شرایط ببینم. علیرضا هنوز هم مهمترین عشق زندگی من هست و هیچ تفاوتی با گذشته نکرده است.
انتهای پیام/
نظر شما