به گزارش گروه سیاسی ایسکانیوز،در روز ۱۱ دی ۱۳۶۷ نامه معروف و تاریخی امام خمینی"ره" خطاب به میخائیل گورباچف آخرین رئیس جمهور شوروی در زمینه مرگ کمونیسم و ضرورت پرهیز روسیه از اتکا به غرب انتشار یافت .
این نامه در شرائطی منتشر شد که اتحاد جماهیر شوروی هنوز به عنوان یک مجموعه برقرار بود جنگ سرد خاتمه نیافته بود دیوار برلین به عنوان نماد جدائی شرق و غرب فرو نریخته بود و حاکمیت کمونیسم بر قانون اساسی شوروی و بر مقدرات مردم در جمهوری های این کشور هنوز برقرار بود. با این حال امام خمینی در نامه عبرت آموز خویش به گورباچف از صدای شکسته شدن استخوانهای مارکسیسم سخن به میان آورد و وی را از روی آوردن به غرب برای حل مشکلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی برحذر داشت .
متن نامه امام خمینی به این شرح است :
بسم الله الرحمن الرحیم .
جناب آقای گورباچف ! صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی
با امید خوشبختی و سعادت برای شما و ملت شوروی از آنجا که پس از روی کار آمدن شما چنین احساس می شود که جنابعالی در تحلیل حوادث سیاسی جهان خصوصا در رابطه با مسائل شوروی در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار گرفته اید و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشا تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد لازم دیدم نکاتی را یادآور شوم . هر چند ممکن است حیطه تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشی برای حل معضلات حزبی و در کنار آن حل پاره ای از مشکلات مردمتان باشد ولی به همین اندازه هم شهامت تجدیدنظر در مورد مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود قابل ستایش است و اگر به فراتر از این مقدار فکر می کنید اولین مسئله ای که مطمئنا باعث موفقیت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر « خدازدایی » و « دین زدایی » از جامعه که تحقیقا بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است تجدیدنظر نمایید; و بدانید که برخورد واقعی با قضایای جهان جز از این طریق میسر نیست . البته ممکن است از شیوه های ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینه اقتصاد باغ سبز دنیای غرب رخ بنماید ولی حقیقت جای دیگری است . شما اگر بخواهید در این مقطع تنها گره های کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب حل کنید نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا نکرده اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند; چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بن بست رسیده است دنیای غرب هم در همین مسائل البته به شکل دیگر و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است . جناب آقای گورباچف باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئله مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست . مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست . همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهند کشید. مشکل اصلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدا هستی و آفرینش است .
جناب آقای گورباچف برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد; چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست ; چرا که مکتبی است مادی و با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است به در آورد.
حضرت آقای گورباچف ممکن است شما اثباتا در بعضی جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید; ولی خود می دانید که ثبوتا این گونه نیست . رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد; و شما دومین و علی الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید. امروز دیگر چیزی به نام کمونیسم در جهان نداریم . ولی از شما جدا می خواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید.
امیدوارم افتخار واقعی این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه های پوسیده هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از چهره تاریخ و کشور خود بزدایید. امروز دیگر دولتهای همسو با شما که دلشان برای وطن و مردمشان می تپد هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منابع زیرزمینی و رو زمینی کشورشان را برای اثبات موفقیت کمونیسم که صدای شکستن استخوان هایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است مصرف کنند.
آقای گورباچف وقتی از گلدسته های مساجد بعضی از جمهوری های شما پس از هفتاد سال بانگ « الله اکبر » و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به گوش رسید تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص ) را از شوق به گریه انداخت . لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان بینی مادی و الهی بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهان بینی خویش را « حس » دانسته و چیزی را که ماده ندارد موجود نمی دانند. قهرا جهان غیب مانند وجود خداوند تعالی و وحی و نبوت و قیامت را یکسره افسانه می دانند. در حالی که معیار شناخت در جهان بینی الهی اعم از « حس و عقل » می باشد و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم می باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است و چیزی که ماده ندارد می تواند موجود باشد. و همان طور که موجود مادی به « مجرد » استناد دارد شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است.
قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد می کند و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست و گرنه دیده می شد . لن نومن لک حتی نری الله جهره می فرماید : لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر. از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم که از نظر شما اول بحث است اصولا میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه بخصوص فلاسفه اسلامی بیندازم . فقط به یکی دو مثال ساده و فطری و وجدانی که سیاسیون هم می توانند از آن بهره ای ببرند بسنده می کنم . این از بدیهیات است که ماده و جسم هر چه باشد از خود بیخبر است . یک مجسمه سنگی یا مجسمه مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است . در صورتی که به عیان می بینیم که انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاه است . می داند کجاست ; در محیطش چه می گذرد; در جهان چه غوغایی است . پس در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی میرد و باقی است . انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق می خواهد. و شما خوب می دانید که انسان می خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست فطرتا مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم . انسان می خواهد به « حق مطلق » برسد تا فانی در خدا شود.اصولا اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است . اگر جنابعالی میل داشته باشید در این زمینه ها تحقیق کنید می توانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه به نوشته های فارابی و بوعلی سینا رحمت الله علیهما در حکمت مشا مراجعه کنند تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختی بر آن استوار است معقول است نه محسوس ; و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد معقول است نه محسوس و نیز به کتابهای سهروردی رحمت الله علیه در حکمت اشراق مراجعه نموده و برای جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صرف که منزه از حس می باشد نیازمند است ; و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتعلهین رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین والصالحین مراجعه نمایند تا معلوم گردد که : حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده ; و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد . دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا و بخصوص محی الدین ابن عربی نام نمی برم ; که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویا دست دارند راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.
جناب آقای گورباچف اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات از شما می خواهم درباره اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما که به جهت ارزشهای والا و جهان شمول اسلام است که می تواند وسیله راحتی و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید. نگرش جدی به اسلام ممکن است شما را برای همیشه از مسئله افغانستان و مسائلی از این قبیل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در سرنوشت آنان شریک می دانیم . با آزادی نسبی مراسم مذهبی در بعضی از جمهوریهای شوروی نشان دادید که دیگر این گونه فکر نمی کنید که مذهب مخدر جامعه است . راستی مذهبی که ایران را در مقابل ابرقدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است آیا مذهبی که طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قیود مادی و معنوی است مخدر جامعه است آری مذهبی که وسیله شود تا سرمایه های مادی و معنوی کشورهای اسلامی و غیراسلامی در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد و بر سر مردم فریاد کشد که دین از سیاست جدا است مخدر جامعه است . ولی این دیگر مذهب واقعی نیست ; بلکه مذهبی است که مردم ما آن را « مذهب امریکایی » می نامند.
در خاتمه صریحا اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتی می تواند خلا اعتقادی نظام شما را پر نماید. و در هر صورت کشور ما همچون گذشته به حسن همجواری روابط متقابل معتقد است و آن را محترم می شمارد. والسلام علی من اتبع الهدی .
۱۱/۱۰/۱۳۶۷
روح الله الموسوی الخمینی
پاسخ گورباچف به پیام امام خمینی :
پیام امام خمینی در ۱۳ (جدی)دی ۱۳۶۷ توسط هیئت منتخب ایشان مرکب از آیت الله جوادی آملی محمدجواد لاریجانی و خانم مرضیه حدیده چی دباغ در مسکو به گورباچف تحویل گردید. گورباچف نیز هشت هفته بعد پاسخ رسمی خود را توسط « ادوارد شوارد نادزه » وزیر خارجه وقت شوروی در تهران تسلیم امام خمینی کرد. گورباچف در این پاسخ برای نامه امام ارج فراوان قائل شده بود ولی از متن جوابیه وی پیدا بود که ابعاد معنوی پیام امام را درک نکرده است . زیرا صرفا تلاش کرده بود تا از یکسو اقدامات خود در جهت ترویج آزادیهای سیاسی در شوروی را تشریح کند و از سوی دیگر دستاوردهای اقتصادی کمونیسم را از ۱۲۹۶ به بعد توصیف نماید .
« ادوارد شوارد نادزه » وزیر خارجه وقت شوروی روز هفتم (حوت) اسفند ۱۳۶۷ پاسخ گورباچف را در حسینیه جماران به اطلاع امام خمینی رساند.
در این دیدار که آقایان علی اکبر ولایتی وزیر امورخارجه محمدجواد لاریجانی و علیرضا نوبری حیرانی سفیر وقت ایران در مسکو حضور داشتند وزیر خارجه شوروی ابتدا پیام کتبی میخائیل گورباچف را به امام خمینی تسلیم کرد و سپس اظهار داشت: از حضرت امام بسیار متشکرم از این فرصتی که برای ملاقات با شما به دست آوردم . ماموریت دارم پیام جوابیه میخائیل سرگئی گورباچف را تسلیم حضرت امام کنم . سعی خواهم کرد به طور خیلی مختصر محتوای این پیام را برای شما عنوان نمایم . ابتدا می خواستم عرض کنم که خود واقعیات تبادل پیام ها بین رهبران کشور ما یک پدیده منحصر به فرد در روابط فیمابین است .
اعتقاد ما بر این است که شرایطی پیش آمده است تا روابط فیمابین دو کشور ما وارد یک مرحله کیفی جدیدی شود برای همکاریها در تمامی زمینه ها.
آقای گورباچف در پیام خود اشاره می کنند که پیام جنابعالی خطاب به دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی از مفاهیم فراوان سرشار است. تمامی اعضای هیئت رهبری شوروی متن پیام جنابعالی را مطالعه کردند. شکی نیست که ما در موارد عمده ای اتفاق نظر داریم اما مواردی هست که ما اختلاف نظر داریم اما این مهم نیست .
پیام شما ملاحظات عمیق راجع به سرنوشت بشریت دارد. آقای گورباچف عقیده دارند که ما در مهمترین مورد اتفاق نظر داریم یعنی انسانها باید یاور یکدیگر باشند تا بشریت فناپذیری به خود بگیرد. چنانچه انسان ها متحد نشوند خطر فاجعه برای بشریت وجود دارد چون امکانات بالقوه برای به وجود آوردن چنین فاجعه توسط خود انسانها ایجاد شده است .
آقای گورباچف معتقد است که مبارزه در راه نیل به یک دنیای عاری از سلاح هسته ای و آزاد از زور وظیفه تمامی ملتهاست . و اما راجع به سیاست خارجی اتحاد شوروی هدف ما تعمیم رجحان ارزشهای مشترک برای تمامی ملتها و برتری این ارزشها بر تمامی منافع دیگر چه طبقه ای و چه ملی است .
آقای گورباچف به شما می نویسد که حرفهای امام راجع به حسن نیت رهبری ایران جهت داشتن روابط حسنه و حسن همجواری با اتحاد شوروی با واکنش خوب از طرف رهبران شوروی مواجه شده است . ما دارای یک مرز بسیار طولانی هستیم همچنین دارای سنن دیرینه مناسبات و روابط فرهنگی بین دو ملت هستیم . ما اساس خوبی داریم برای استمرار مناسبات بر پایه جدید. یعنی بر پایه اصول احترام متقابل تساوی حقوق و عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر.
آقای گورباچف می نویسد که در سیاست بین المللی ما پیرو یک اصل اساسی هستیم یعنی اصل احترام به آزادی انتخاب برای هر انسان و هر ملت . نتیجتا کشور ما و تمامی ملت ما از انقلاب بزرگ شما حسن استقبال کرده است . استبداد شاهنشاهی در ایران مردم خود را استثمار کرده و از روش های واقعا بربریت استفاده می کرده و شرافت و آبروی ملت خود را پایمال کرده برای جلب رضایت نیروهای خارجی . انقلاب شما انتخاب ملت شما بوده است و ما از این همیشه پشتیبانی کرده و می کنیم .
آقای گورباچف در پیام خود می نویسند که ملت ما نیز انتخاب خود را به عمل آورده و این در سال ۱۲۹۶ بوددر رهگذر ما هم مشکلات بزرگی بود و هم موفقیت های چشمگیری بوده . هم اشتباهات وخیمی بوده است و هم نقض حقوق بشر بوده که ما با این اشتباهات خود را اصلاح می کنیم و آن را محکوم می کنیم . علی رغم تمامی مشکلات ما از دستاوردهای خود توانستیم دفاع کنیم چون انتخاب مردم راست بوده است . می خواستم به استحضارتان برسانم که مسئله آزادی انتخاب در دستور روز زندگی بین المللی کنونی نیز هست . ما برای خود سئوالی داریم چرا که باید راه برای ادامه رهگذر پیدا کنیم : آیا این راه ما راه کهنه و دگماتیک است یا راه جدید و انقلابی انتخاب ما به نفع راه دوم است ما در کشورمان انقلاب داریم اما یک انقلاب مسالمت آمیز بدون سنگرها و بدون توسل به زور ما می خواستیم که حضرت امام بدانند که در کشور ما روند تجدید و بازسازی ادامه دارد. بازسازی اقتصادی و سیاسی تجدید ارزیابی های ما و طرز تفکر ما و تجدید نظریاتی که ما قبلا داشتیم .
آقای گورباچف اشاره می کند که تحولات عظیمی در جهان اخیرا پدید آمده و فکر می کنیم می شود گفت که ما در آستانه یک نظام جدید اقتصادی و سیاسی قرار داریم . توافق های بسیار مهم به امضا رسیده است یک کلاس از سلاحهای هسته ای از بین می رود.
دورنمای خوبی برای از بین بردن سلاح شیمیایی باز شده است و همین طور دورنمای خوبی برای جلوگیری از تقابل نظامی دولت ها اما این هدیه امپریالیستها نیست این اراده ملتهاست و اراده زمان است . چاره دیگری وجود ندارد مسابقه تسلیحاتی و آوردن آن به فضا منجر به فاجعه بشریت خواهد بود. در مناطق مختلف دنیا مناقشات خونین دارند به پایان می رسند.
ما از خاتمه جنگ ایران و عراق با صراحت حسن استقبال می کنیم برای همکاری با شما جهت استحکام صلح در خاورمیانه و نزدیک و تمامی جهان آمادگی داریم . حضور وسیع نظامی در خلیج فارس مورد نگرانی ما است . منظورم حضور نظامی کشورهای خارج از منطقه است . این پدیده بسیار خطرناک است و باید آن را به اتمام رساند.
ما می خواهیم با موفقیت در امر حل و فصل عادلانه مناقشه افغانستان نیز با شما همکاری خوبی داشته باشیم بگذاریم که مردم افغانستان سرنوشت خود را خودشان بدون دخالت از خارج تعیین نمایند.
شواردنادزه افزود : یک نکته دیگر از پیام آقای گورباچف اینکه : ایشان اظهار آمادگی می کنند برای گسترش همکاریهای اقتصادی و همکاری در زمینه هایی که ما قبلا همکاریهای خوبی داشته بودیم. ما برای برقراری و ادامه تماسها بین انسانها نمایندگان محافل اجتماعی و روحانیون نیز آمادگی داریم. آنها از این دعوت جنابعالی استفاده خواهند کرد.
در پایان فرستاده ویژه رهبر شوروی گفت : این بود محتوای اصلی پیام آقای گوباچف . ایشان بهترین آرزوها و سلام خود را به جنابعالی می رسانند و خواهان طول عمر جنابعالی به نفع و سعادت ایران هستند.
در خاتمه امام خمینی فرمودند :
« ان شاالله سلامت باشند ولی به ایشان بگویید که من می خواستم جلوی شما یک فضای بزرگتر باز کنم . من می خواستم دریچه ای به دنیای بزرگ یعنی دنیای بعد از مرگ که دنیای جاوید است را برای آقای گورباچف باز نمایم و محور اصلی پیام من آن بود. امیدوارم بار دیگر ایشان در این زمینه تلاش نمایند »
(حضرت امام از خروج نیروهای شوروی از افغانستان استقبال کردند و بر حسن همجواری و توسعه مناسبات قوی در ابعاد مختلف در مقابله با شیطنت های غرب و خروج نیروهای بیگانه از خلیج فارس تاکید و آرزو کردند تا مردم شوروی و ایران همیشه در صلح و آرامش زندگی کنند.)
تاملی در پیام امام خمینی :
نامه تاریخی حضرت امام که از اسناد مهم سیاسی قرن محسوب می شود بویژه به دلیل اثبات مفاد آن از جمله فروپاشی کمونیسم خسارات شوروی به خاطر اتکا به غرب و متوقف شدن روند واگذاری منابع اقتصادی متحدین شوروی به این کشور بسیار درخور اهمیت است .
امام خمینی در این پیام تلاش کردند تا به گورباچف چند نکته را تفهیم کنند :
۱ ـ برخلاف تصور مارکس و لنین اسلام و ارزش های دینی پدیده هایی ماندگار و روح بخش ملت ها هستند.
۲ ـ کمونیسم و مکاتب مادی وهم و خیالند و ناپایدار و فروپاشیدنی هستند .
۳ ـ غرب تکیه گاه قابل اعتمادی برای حل مشکلات روسیه نیست .
با این همه گورباچف هشدار امام خمینی را جدی نگرفت و در نتیجه عواقب ناشی از این بی توجهی همانگونه که در پیام امام خمینی پیش بینی شده بود تحقق یافت یعنی از یک سو به گورباچف ثابت شد که پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب دردی از روسیه را دوا نمی کند و از جانب دیگر « دیگران » به میدان آمدند و به بهانه جبران اشتباهات وی او را به حاشیه راندند .
در سالگرد رحلت امام خمینی در ۱۳۷۸ گورباچف طی مصاحبه ای با خبرنگار واحد مرکزی خبر در مسکو از اینکه به هشدارهای آن روز بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران بی اعتنائی کرده بود اظهار تاسف نمود . وی در این مصاحبه اظهار داشت .
« مخاطب پیام آیت الله خمینی از نظر من همه اعصار در طول تاریخ بود » . وی افزود « زمانی که من این پیام را دریافت کردم احساس کردم که شخصی که این پیام را نوشته بود متفکر و دلسوز برای سرنوشت جهان است. من از مطالعه این پیام استنباط کردم که او کسی است که برای جهان نگران است و مایل است من انقلاب اسلامی را بیشتر بشناسم و درک کنم » .
گورباچف سپس با تشریح نابسامانی های اقتصادی و سیاسی روسیه تصریح کرد « اگر ما پیشگویی های آیت الله خمینی را در آن پیام جدی می گرفتیم امروز قطعا شاهد چنین وضعیتی نبودیم . »
گورباچف در مصاحبه خود با خبرنگار واحد مرکزی خبری به روابط روسیه با غرب اشاره کرده و تصریح نمود که « اقتصاد روسیه از همان ابتدا در حال ریزش و سقوط بود و ما در واقع نمی توانستیم همگام با غرب عمل کنیم ... ما از جنگ سرد صرفنظر کرده و شروع به برقراری روابط با کشورها نمودیم. اما غربی ها در این نبرد پیروز شدند.... »
خطای گورباچف این بود که روند حرکتی را که در شوروی به عنوان « اصلاحات » شناخته شده بود با خواست و اراده غرب همراه و هماهنگ کرد. در نتیجه هر روز استقلال و اقتدار کشورش را در برابر غرب به طور ناخواسته تضعیف نمود و در عوض پایگاهها و نقاط اتکا فعالیت غرب از داخل شوروی را تقویت نمود. گروههایی که هیچ اعتقادی به تمامیت ارضی و حاکمیت ملی شوروی نداشتند مثل قارچ روئیدند و با متینگ ها و گردهمایی تحریک کننده و آشوب طلبانه در لیتوانی استوانی اوکراین تاتارستان گرجستان و نقاط دیگر بر طبل قومیت خواهی و ملی گرایی و خودمختاری طلبی کوبیدند و هر روز بیش از روز قبل امنیت ملی شوروی را از درون و با حمایت بیرونی مورد تهدید قرار دادند.
بر اساس این گزارش، اگر تاریخ نظام بینالملل را ورق بزنیم، به نقطه شروع، عطف و پایانی حکومتهای گوناگونی خواهیم رسید که در بسیاری از موارد میتوان به اشتراکهای قابل تاملی برخورد. در این میان شاید به دور از ذهن نباشد که ملتها و حتی حاکمان آنها نیز با آسیبشناسی و تفسیر به نفع خود از فروپاشی یک ملت یا حکومتی که با آن بیشترین همزادپنداری را دارند به نقاط اشتراک و اختلاف خود بپردازند. عموما این جستار هنگامی آغاز میشود که ملتی از نابسامانی و بینظمی در زیستگاه خود رنج میبرد و درصدد راه حلی است تا با کمترین درد به رنج خود پایان دهد. هنگامی که این درد به نقطه اوج خود میرسد، پزشکان به دنبال آن هستند که در مقابل عفونت ایستادگی کنند و با دارو به مداوا بپردازند؛ اما اگر عفونت قسمتی را فراگیرد، چارهای جز قطع عضو نیست؛ اما نباید فراموش کرد که این مسیر نیز با درد فروانی روبرو است و پس از آن همواره جای خالی آن احساس میشود.
پرده اول: مقابله با جریان روشنفکری انقلابی
هنگامی که مردم روسیه از حکومت تزار خسته شدند و نارضایتی آنها از وضع موجودشان سبب شد تا دست به اعتراض و تظاهرات بزنند؛ حکومت وقت درصدد بود با چنگ زدن به اصلاحات، بقای خود را تضمین کند. در این میان اما برخی از روشنفکران روس، وقوع انقلاب اکتبر را پیشبینی کرده بودند و در رابطه با پیامدهای فاجعه بار تلاشهای آرمانپرستانهای که در حال شکلگیری بود، هشدار داده بودند. این افراد منتقد ناشکیبایی رهبران انقلاب و طرفداران آنها بودند و با مردود شمردن خشونت انقلابی و گسترش هرج و مرج و آشفتگی اخلاقی، آنان را متهم به جزم گرایی، نیست انگاری، خود سانسوری و ستایش قدرت متهم میکردند. آنها هشدار میدادند که با از میان برداشتن حکومت تزار که انقلابیون آن را شر مطلق میدانستند، نمیتوان یک شب بر روی کره زمین جامعهای بهشتگونه ایجاد کرد. از سوی دیگر اما انقلابیون و طرفداران آنها که در راستای ارزشهای فایدهگرایانه گام بر میداشتند، این انتقادات را بر نمیتابیدند و روشنفکران مارکسیستی را متهم به خیانت نسبت به آرمانهای کمونیستی میکردند.
از این رو پس از انقلاب اکتبر، حکومت طی سالهای اولیه درصدد بود تا با پدید آوردن نخبگان وابسته و وفادار به خود، جریان روشنفکری بدلی ایجاد کند و در نگاه مردم آن را جایگزین روشنفکری راستین نماید تا تودهها را در مسیر دلخواه ایدئولوژی و اندیشههای فایدهگرایانه خود قرار دهد.
پرده دوم: ظهور دیکتاتوری
برخی پژوهشگران معتقدند که اتحاد شوروی کمتر شباهتی با اهداف و اندیشههای مارکسیسم داشت و شاید بتوان مدعی شد مارکسیستِ حکومتی جایگزین حکومتِ مارکسیستی شده بود بود. حکومتی که پس از لنین یکی از دهشتناکترین فرمانروایان همه اعصار یعنی استالین سکان را در دست گرفته بود تا نه تنها بارقههایی از دموکراتیک بودن را از میان ببرد، بلکه در مقابل حقوق مدنی نیز ایستادگی کند.
اگرچه زیر سایه استبدادی حاکمیت، پیشرفت اقتصادی قابل توجهی شکل گرفته بود، اما به نظر میرسد ترس دیگر قدرتها از صدور ایدئولوژی انقلاب ۱۹۱۷ سبب شد تا آرایش به صورتی رقم بخورد تا دولت روسیه به جنگ علیه آلمان بپیوندد. پس از آن خونبارترین جنگ تاریخ بشریت یعنی جنگ جهانی دوم سبب شد تا نیمی از کشته های این جنگ را شهروندان شوروی تشکیل دهند: بیست میلیون نفر.
در این میان باید به این موضوع توجه داشت که اگرچه دومین رهبر شوروی این کشور را به جایی رسانید که تنها رقیب هستهای ایالات متحده بود و یا اینکه پانصد کارخانه جدید در خلال رکود اقتصادی جهانی در دهه سی بنا کرد و در حوزه استخراج نفت و بهره براری صنعتی دستاوردهایی داشت، اما اهداف اولیه انقلاب مهیا نشده بود؛ بدین معنا که شاید زندگی مادی مردم روسیه در دوره او بهبود نسبی یافت، اما حقوق بشر، که خواسته بخش عظیمی از مردم بود، به شکل قانونی رعایت و حفظ نشد.
اکنون پرسش اینجاست که آیا دومین رهبر شوروی در جایگاه قدرت دیکتاتور شد و یا ساختار ناشی از یک حکومت ایدئولوژی محور سبب این انحراف شد.
پرده سوم: جنگ ایدئولوژی
مردم آغازگر انقلاب روسیه بودند و به امید آنکه آزادی، دموکراسی، زمین و غذا به دست آورند از تزار عبور کرده بودند؛ اما ماحصل آنها حکومتی مستبدتر و قدرتمندتر از گذشته بود. حکومتی که این بار در پناه ایدئولوژی پنهان شده بود و همان طور که پیشتر اشاره شد حتی ایدئولوژی را نیز به خدمت مسیر قدرت خود درآورده بود تا هرکجا نیاز بود تفسیری جدید از مکتب مارکسیست ارائه دهد؛ چرا آنچه که مهمتر از بقای مکتب و حکومتِ مارکسیست بود، بقای قدرت حاکمان شوروی و در واقع مارکسیستِ حکومتی بود.
به دنبال جنگ جهانی دوم، حاکمان شوروی به جای آنکه اقتصاد خسته خود را دریابند به دنبال رویارویی با آمریکا به پا خواستند؛ تقابلی که البته همواره به صورت نیابتی پیش می رفت و نتیجه آن فشار بیشتر بر مردمی بود که در کنار گمشدهای به نام آزادی و دموکراسی، اقتصاد را نیز اندک اندک از دست میداند؛ چرا که همه هزینههای دولتمردان یا برای رقابتهای تسلیحاتی بود و یا جنگهای نیابتی به واسطهی حمایت از گروههای مقابل آمریکا در کشورهای فقیر و جهان سوم.
پرده چهارم: بحران هویت
اتحاد جماهیر شوروی که متولد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بود، اما در ۱۹۹۱ با فروپاشی روبرو شد؛ بحرانی که در دهه ۱۹۸۰ علائم آن آشکار شده بود. بدون شک یکی از مهمترین دلایل این رخداد تاریخی، حاکمیت مطلق ایدئولوژی مارکسیسم بود. حاکمیت تمامی حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتی جامعه را به اندیشه مارکسیسم گره زده بود و تلاش داشت در راستای منافع خود، همه وجوه زندگی فردی و اجتماعی را تحت تاثیر مارکسیسم قرار دهد. از این رو هر آنچه غیر خود را به طور مطلق نفی میکرد. «ولادیسلاو زوبوک» در کتاب بچههای دکتر ژیواگو که روایتی است از آخرین نسل روشنفکران شوروی، در اینباره مینویسد: «مطبوعات روسیه پر بود از داستانهایی در مورد زندگی وحشتناک در ایالات متحده و گرسنگی و بیکاری و آزار و اذیت سیاهپوستان؛ آتش سوزی در مدارس، وفور جرم و جنایت در میان اقلیتها و موضوعات مایوسکننده دیگر. به گونهای که اگر کسی در صحت روزنامههای اتحاد شوروی تردید نداشت، باور میکرد نمایشگاه آمریکا چیزی جر یک مشت آت و آشغال وتبلیغات نیست.»
اما بیاعتقادی رهبران و یقه سفیدان شوروی به ایدئولوژی کمونیستی و نفاق در گفتار و رفتارشان، سبب شد تا پایگاه اجتماعی آنها به شدت متزلزل و بحران هویت بر مردم و به ویژه جوانان چیره شود. از سوی دیگر تقابل ایدئولوژی شوروی با غرب که سردمدار آن آمریکا بود، هزینههای هنگفتی را بر مردم تحمیل میکرد و آرام آرام اقتصاد کشور را در معرض فلج شدن کامل قرار داد. بحران هویت از یک سو و وضعیت آشفته اقتصادی از سوی دیگر سبب شد تا باور طبقات مختلف به این مملکت از بین برود و فساد در جنبههای مختلف روز به روز عیان تر از پیش شود. برآیند همه این عوامل سبب شد تا نهایتا بزرگترین امپراتوری آن عصر به واسطه چیره شدن ایدئولوژی بر تعقل در سیاست داخلی و خارجی از هم فرو بپاشد.
فرجام: آیا اصلاحات عامل فروپاشی بود؟
هنگامی که یوری آندروپوف در سال ۱۹۸۲ به رهبری حزب کمونیست شوروی درآمد، مبارزه با فساد و اصلاحات اقتصادی را به شدت دنبال کرد و مسئولیت اصلاحات کشاورزی را نیز به میخائیل گورباچوف سپرد. اما پس از ۱۵ ماه درگذشت و چرنیکو جانشین وی شد تا بار دیگر شوروی در مسیر قبل ادامه مسیر دهد. اما وی کمی بعد در سال ۱۹۸۴ سکته کرد و نوبت به جوانترین عضو دفتر سیاسی یعنی گورباچوف رسید تا سکان رهبری شوروی را بر عهده بگیرد.
او به دنبال اندیشههای اصلاح طلبانه بود و از همین رو به افراد جوان و خوش فکر اقبال داشت. او اصلاحات وسیعی را رقم زد و مفهوم امنیت متقابل را در روابط ایالات متحده و شوروی مطرح کرد. رهبر جوان میدانست که رقابتهای تسلیحاتی و جنون قدرت رهبران گذشته در مسیر ایدئولوژی حکومتی اقتصاد فاسد و ناکارآمد روزگار کشورش را رقم زده است و از همین رو برای جلوگیری از این تشدید کوشید و در یک از گام های نخست خود ارتش سرخ را از افغانستان بیرون کشید و به موازات آن پروسترویکا (بازسازی) و گلانوست (شفافیت) را دنبال کرد.
اگرچه گورباچوف همه تلاش خود را برای اصلاحات اقتصادی انجام میداد، اما افزایش تورم به دنبال چاپ اسکناس برای تامین کسر بودجه که سال به سال بر میزان آن افزوده میشد بر دشواری شرایط افزوده بود. از سوی دیگر اصلاحات و توسعه فضای باز سیاسی توسط وی سبب شده بود تا به واسطه مشارکت مردم در نظام سیاسی شوروی، انحصار از حزب کمونیست خارج شود.
در میانهی این اصلاحات، اما کاهش قیمت نفت سبب شد ضربه سنگینی به اقتصاد دولت وی که هفتاد درصد درآمدش از صادرات نفتی بود، وارد آید.
برآیند همه آنچه از لنین تا او درون ساختار جکومتی ایدئولوژی محور شوروی رخ داد، سبب شد اصلاحات پایانی به مثابه نوش دارو بعد مرگ سهراب باشد و فرجام ۷۴ سال حکومت شوروی با کمترین خونریزی به پایان خود برسد.
واقعیت این بود که وضع موجود میان آن سالها یک شبه به وجود نیامده بود و بحرانها تنها زائیده یک دولت نبود؛ میان همه این سالها، جامعه شوروی درد ناشی از بحران هویت را فهم کرده بود و علاوه بر این، گرانی و آشفتگی اقتصادی که سر در فساد، سیاستهای ناکارآمد و رویاپردازی حاکمیت شوروی داشت، سبب شده بود تا ملت این کشور از حاکمیت فاصله بگیرد؛ اگرچه به دلیل قدرت سیستم امنیتی و خفقان ناشی از دیکتاتوری موجود، اعتراضهای اجتماعی در سطح وسیع بروز نمیکرد، اما نهایتا و به یکباره این سکوت در سایه اصلاحات شکست شد و تغییری بزرگ را به وجود آورد. شاید بتوان مدعی شد که اگر اصلاحات گورباچوف وجود نداشت، این گذار با خونریزی وسیعی ناگزیر شکل میگرفت.
گفتنی است؛ حزب کمونیست روسیه (بلشویک ها) به رهبری ولادیمیر لنین، با بهره گیری از هرج و مرج و خلأ قدرتی که در روسیه ایجاد شده بود، در اکتبر ۱۹۱۷ میلادی حکومتی کمونیستی را در شوروی ایجاد کرد. شوروی و ارتش سرخ که با ایفای نقشی سرنوشت ساز در جنگ جهانی دوم توانستند آلمان را شکست دهند، از آن پس به عنوان ابرقدرتی بزرگ در دوره ی جنگ سرد به جهانیان معرفی شدند.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و گسترش تفکر نجات بخش اسلام سبب نمایان شدن راه سعادت و حقیقت در جهان، به خصوص کشورهای در حال توسعه شد. امام خمینی که طراح و معمار این اندیشه ی حیات بخش بود با آگاهی و جهان بینی سیاسی و الهی، تمامی رویدادها و تحول های بین المللی را رصد و پیگیری می کرد.
امام خمینی در یازدهم دی ۱۳۶۷ هجری خورشیدی هنگامه یی که همگان اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان یکی از ۲ ابرقدرت بزرگ و مطرح جهان می شناختند و تصور فروپاشی آن را در سر نمی پروراندند؛ در نامه ای تاریخی به میخاییل گورباچف آخرین رییس جمهوری این کشور، با برشمردن نشانه های از هم پاشیده شدن نظام مارکسیستی، مکتب اسلام و یکتاپرستی را به عنوان تنها راه نجات بشر عنوان کرد.
انتهای پیام/
نظر شما