به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، یوسف کلاهدوز در تاریخ اول دی ماه ۱۳۲۵ در شهرستان قوچان متولد شد. وی دوره دبستان و دبیرستان را در قوچان به اتمام رساند.
شهید کلاهدوز عاشق مطالعه بود و بیشتر اوقات فراغت خود را صرف ورزش، نقاشی و مطالعه میکرد. علاقه بسیاری به مطالعه داستان و رمان داشت و به داستان های «جلال آل احمد» و همسرش «سیمین دانشور» علاقه مند بود. همچنین علاقه کلاهدوز به کتاب های مذهبی سبب شد تا او به کمک دوستان خود، کتابخانهای را در دبیرستان تأسیس و جوانان علاقهمند به مطالعه را گرد هم آورد.
این اقدام از آنجا حایز اهمیت بود که در آن دوره ماموران رژیم پهلوی در اشاعه فرهنگ اسلامی مانعتراشی میکردند. با وجود این اقدامات کلاهدوز پس از اخذ دیپلم به دانشکده افسری راه یافت و به مدت هفت سال در لشکر شیراز مشغول خدمت شد و ضمن اعتمادی که بدست آورده بود، اقداماتی در جهت تحقیق و به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی انجام داد.
از جمله اقدامات وی در این دوره این بود که هر جا شخصیتی را میشناخت که در راه اعتلای اسلام قدم برمیداشت با او ارتباط برقرار میکرد.
همراهی با امام(س) در روزهای پایانی رژیم پهلوی
در سال های پایانی رژیم پهلوی، شهید کلاهدوز با چند واسطه با امام (س) ارتباط داشت و از راهنماییهای ایشان استفاده میکرد و در تشکل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت میکرد. البته توجه شهید کلاهدوز به قرآن و امور مذهبی باعث حساسیت دستگاه اطلاعاتی رژیم پهلوی شده بود. آنها او را تعقیب میکردند، هرچند او با تیزهوشی و زیرکی نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضداطلاعات می شد، بلکه به سبب جلب اعتماد و خوشبینی آنها، پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی داده شد. او هر قدمی را که برمیداشت، جوانب امر را در نظر میگرفت و می کوشید تا با ریشهیابی دردها، سرچشمه آنها را بیابد.
وی حتی پیشنهاد ورود به گارد شاهنشاهی را هم پذیرفت، جایی که از نظر حساسیت قلب رژیم محسوب میشد چرا که او می خواست تا هرچه بیشتر به نقطه صدر هرم نزدیک شود تا بتواند گام مؤثرتری برای عملی کردن هدفهای خود بردارد در حقیقت ورود او به گارد در حکم وسیلهای بود تا با کسب اطلاعات بتواند به دستگاه ضربه وارد کند و هستههای بینش را در گارد و ارتش شکل دهد و حتی نیروهای متعهد و انقلابی را جذب کند.
قضیه ای که رهبر انقلاب بعدها آن را اینگونه بازگو میکند: «چهره درخشان دیگری را نیز سراغ داریم که داوطلبانه از ارتش جمهوری اسلامی ایران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتقل شد و در رتبههای بالا و ممتاز این سازمان قرار گرفت و خدمات بسیار باارزشی انجام داد و سرانجام هم به افتخار شهادت در راه خدا نائل شد. «شهید کلاهدوز» را میگویم؛ همان افسر ارتشی که سپاه او را پذیرا شد و بدیهی است که حضور یک ارتشیِ مطلع- همچون آن عزیز بزرگوار- در ردههای بالای سپاه پاسداران در آن زمان، چه آثار و برکاتی را در برداشت.»
بنابراین این مبارز متعهد در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی فعالانه در تمامی صحنه ها حضور یافت و با ورود امام به ایران فعالیت های خود را ادامه داد. تا جایی که در شب ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان و متوجه نقشههای آنها علیه امام (س) میشود. از این رو شب از پادگان خارج میشود و خبر را به بیت امام میدهد و به پادگان باز میگردد و تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانک ها میشود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم را مبنی بر گلولهباران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راهآهن و بیت امام را خنثی میکند.
عدم پذیرش سمت فرماندهی کل سپاه
۳۱ خرداد ۶۰، بنی صدر برکنار شد و ۵ هفته بعد فرار کرد. شورای فرماندهی به امام پیشنهاد کرد؛ امام به عنوان فرمانده کل قوا، فرماندهی برای سپاه منصوب کنند. معتقد بودند با این انتصاب از طرف امام، سپاه قوت بیشتری خواهد گرفت و منسجم تر خواهد شد.
امام در جواب این پیشنهاد گفت «شورای فرماندهی خودشان با هم مشورت کنند و فردی را به من معرفی کنند.»
آن موقع محسن رضایی مسئول اطلاعات سپاه بود، کلاهدوز قائم مقام بود و مرتضی رضایی فرمانده، شهید محلاتی هم نماینده امام در سپاه.
برای مشورت و اجماع روی یک فرد به باغ شیان رفتند. علاوه بر اعضای شورای فرماندهی، شهید محلاتی هم بود. در مورد افرادی که مطرح بودند (کلاهدوز و محسن رضایی) صحبت کردند و در پایان جلسه رای گیری کردند. کلاهدوز رأی بیشتری آورد.
محسن رضایی در جلسه حضور نداشت ولی یوسف کلاهدوز بود و ساکت بود و چیزی نمیگفت. به اتفاق آرا به این نتیجه رسیدند بهترین کسی که می توانند معرفی کنند، کلاهدوز است.
صبح روز بعد ساعت ۵، یوسف کلاهدوز به خانه محسن رفیق دوست رفت. عبا دوشش بود و قرآن کوچکی دستش. رفیق دوست که در را باز کرد؛ یوسف سلام کرد و بعد قرآن را از زیر عبایش بیرون آورد و قسمش داد: تو را به این قرآن قسم می دهم که مرا فرمانده سپاه نکنید.
بعد همان جا جلو در خانه، یک ساعت صحبت کردند و یوسف دلایلش را گفت. اعتقاد داشت چون از ارتش به سپاه آمده است، برای فرماندهی مناسب نیست. گفت «فرمانده سپاه باید از انقلابیهای مبارزی باشد که از بین مردم عادی جوشیده باشد و به هیچ سازمان نظامی دیگری وابستگی نداشته باشد.»
رفیق دوست گفت «خوب پس چکار کنیم، یوسف؟» گفت «محسن را انتخاب کنید، محسن رضایی.»
رفیق دوست استدلال کلاهدوز را پذیرفت و قانع شد. تلفنی با یوسف فروتن تماس گرفت و او را در جریان گذاشت. یوسف فروتن هم پذیرفت و هر دو رای شان را به محسن رضایی تغییر دادند.
ساعت ۲ بعداز ظهر رادیو حکم امام را خواند. امام در حکم شان محسن رضایی را به فرماندهی سپاه منصوب کردند و محسن رضایی تا پایان جنگ و بعد از رحلت امام، فرمانده سپاه باقی ماند. کلاهدوز هم تا زمان شهادتش قائم مقام باقی ماند.
شهادت
شهید کلاهدوز سرانجام در ۷ مهر ۱۳۶۰ هنگام بازگشت از عملیات غرور آفرین ثامن الائمه (ع) همراه تعدادی دیگر از فرماندهان که قصد ارائه گزارش خدمت امام (ره) را داشتند، براثر سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ در منطقه کهریزک و در نزدیکی تهران همراه بادیگر فرماندهان (جهان آرا، فکوری، فلاحی و نامجوی) به شهادت رسیدند.
انتهای پیام/
نظر شما