به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفتهایم تا هر روز تفسیری یکی از غزل های حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم. امروز ۱۵ آذر غزل شماره ۹۳ میپردازیم:
بیشتر بخوانید:
فال حافظ/ مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
چه لطف بود که ناگاه رشحۀ قلمت / حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردۀ مرا / که کارخانۀ دوران مباد بی رقمت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد / که در حسابِ خِرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت / که داشتِ دولتِ سرمد عزیز و محترم است
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد / که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی / که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنۀ ما را به جرعه ای دریاب / چو میدهند زلالِ خضر ز جامِ جمت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد / که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دمت
شرح و تفسیر غزل شماره ۹۳ دیوان خواجه حافظ شیرازی
بیت اول
چه لطف بود که ناگاه رشحۀ قلمت / حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
مهربانی بسیار بزرگی بود که ناگهان تراوش قلمِ تو حقِ چاکری دیرینۀ ما را به پیشگاه کرمِ تو بیان کرد . خلاصه تو حقوقِ خدمتِ سابقۀ ما را به کُل فراموش کرده بودی ، این یادآوری از لطفِ قلمت بود که تو را متوجه کرد. [ رشحه = تراوش ]
بیت دوم
به نوک خامه رقم کردۀ مرا / که کارخانۀ دوران مباد بی رقمت
با نوکِ قلم، سلامی به من نوشته ای که کارگاهِ روزگار هیچوقت بی اسم و رسم تو نباشد یعنی با نبودن تو دنیا هم نباشد . [ کارخانه دوران = مراد از جهان است ]
بیت سوم
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد / که در حسابِ خِرد نیست سهو بر قلمت
من نمی گویم که مرا به سهو یاد کردی یعنی از منِ بیدل که یاد کرده ای ، قصدی نداشتی . و بلکه سهواََ این نامه را نوشتی ، زیرا در حساب عقل سهو نیست بر قلمت یعنی از قلمت سهو صادر نمی شود. [ بیدل = عاشق / سهو = اشتباه ، غفلت و فراموشی ]
بیت چهارم
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت / که داشتِ دولتِ سرمد عزیز و محترم است
مرا خوار مگردان به شکرانۀ این نعمت که طالع سرمد تو را عزیز و محترم کرده . یعنی دولت ازلی و ابدی تو را عزیز و محترم کرده . [ سرمد = همیشه و دایم ، صفت دولت است ]
بیت پنجم
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد / که گر سرم برود برندارم از قدمت
برگرد که می خواهم به سرِ گیسوی تو پیمان ببندم که اگر سرِ من در این عشق به بادِ فنا رود . از قدمت برندارم یعنی به هر کجا که بروی خاکِ پایت باشم .
بیت ششم
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی / که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
دل از حالِ ما خبردار می شود . امّا وقتی از ما خبر می گیرد که از خاکِ مُردگان غمِ تو لاله روییده است یعنی بعد از مرگ ما از احوال ما آگاه می شود . [ جز آن هنگام که عاشقان تو در خاک خفته و لاله از گورشان روییده باشد از حالشان نمی پرسی . ]
بیت هفتم
روانِ تشنۀ ما را به جرعه ای دریاب / چو میدهند زلالِ خضر ز جامِ جمت
جانِ تشنۀ ما را با یک جرعه سیراب کن وقتی که از جامِ جم ، آبِ حیاتت می دهند که خضر نوشیده است . یعنی وقتی باده می نوشی روانِ تشنۀ ما را به جرعه ای از آن تسلی بخش . [ روان = روح ]
بیت هشتم
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد / که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دمت
ای صبای عیسی وش ، اوقات و احوالت همیشه خوش باشد زیرا جانِ حافظِ دلخسته با نفسِ جان بخش و روح افزای تو زنده شد . یعنی با وزیدنت از کوی جانان به جانِ حافظِ مِسکین حیات بخشیدی
نظر شما