آشنایی یک سرباز آمریکایی با اسلام در رمان «سید بغداد»

«سید بغداد» رمانی در حوزه ادبیات مقاومت، داستان سربازی آمریکایی در عراق را روایت می‌کند که با سیدی آشنا می‌شود که او را با اسلام و اهل بیت و عاشورا آشنا می‌کند.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، کتاب «سید بغداد» رمانی به قلم محمد طعان و چاپ انتشارات به‌نشر، در حوزه ادبیات مقاومت است که داستان سربازی آمریکایی را روایت می‌کند که به بهانه دفاع از کشورش به عراق می‌رود.

جیمی، سرباز امریکایی تحت تاثیر تبلیغات رسانه‌های کشور، به خیال خود برای دفاع از ایالات متحده، عازم عراق می‌شود. او پدرش را در جنگ سومالی و پدربزرگش را در جنگ ویتنام از دست داده و می‌خواهد مثل یک قهرمان برای کشور بجنگد.

اما پس از سقوط بغداد، جیمی به ماهیت جنگ با عراق پی می‌برد و نمی‌خواهد در جنگی بمیرد که اساس و بنیانش دروغ است؛ در همین حال و هوا با سیدی آشنا می‌شود که او را با اسلام و اهل بیت و عاشورا آشنا می‌کند.

در بخشی از این کتاب آمده است:

سید به‌شدت احساس نیاز می‌کرد که یک شب را در هور خودش بگذراند. دیدار با عروس و بهترین دوستِ پسرش آن‌قدر متأثرش کرده بود که مثل هرباری که خاطره‌ای تلخ تنش را به لرزه می‌انداخت، دوست داشت توی یک مکان آشنا برود در عالم فکر و خیال. این شد که برای نماز با خانواده‌اش رفت به هور و شب در جایی که هنوز نشانی از خانه قدیمی‌اش داشت، گوشه عزلت گزید. آسمان تابستان فرشی از ستاره پهن کرده بود که نور خود را تا دشت‌های نمکی تالاب‌های قدیمی می‌گستراندند. سید با خودش می‌گفت، این چشم‌انداز کهن تا ابد پایدار خواهد ماند، فرای بدبختی‌های آدم‌ها، فرای آدم‌های ستمگر.

روزی را به یاد آورد که مردان مخابرات آمده بودند دنبال پسرش. بعد از مرگ همسرش با خودش گفته بود: «این همه‌چیزیه که بعد از ایمانم، توی زندگی برام باقی مونده.»

پسری که سید همه وقتش را صرف او کرده بود؛ مادرش که مرد، فقط دوازده سالش بود. درسش را در الناصریه ادامه داده بود- مدرسه ابتدایی که سید خودش در دوران کودکی‌اش به آنجا می‌رفت- و هیچ‌وقت نخواسته بود جانشین پدر شود و عمامه سرش بگذارد. علاقه‌ای به این پیشنهاد نشان نداده بود که درس‌های الهیات خود را در حوزه نجف ادامه بدهد. بعد مقاومتش کم‌کم به طغیان در برابر چیزی منجر شد که می‌دید توان رویارویی با آن را ندارد. بزرگ‌تر که شد، جذب کمونیسم شد که در دوران صدام منفور بود. روزی رسید که سید در دهکده خودشان فهمید پسرش به اتفاق دوستان دبیرستانی‌اش با شبکه مخفی کمونیستی در جنوب کشور ارتباط برقرار کرده. شنیدن این خبر ترس به جانش انداخت؛ چون همیشه سعی کرده بود با رژیم خون‌خوار بغداد اصطکاک پیدا نکند، ولی اعضای این حزب نه‌تنها تحت پیگرد بودند، بلکه وقتی دستگیر هم می‌شدند، می‌رفتند زیر شکنجه‌های سخت. هرکسی یک‌سری افراد کمونیست را می‌شناخت که پس از شکنجه‌های طولانی زبانشان بریده شده بود. بریدن مرسوم‌ترین و نمادین‌ترین تنبیه رژیم برضد کمونیست‌ها بود تا دیگر نتوانند افکار و اندیشه‌های مارکس و لنین را تبلیغ کنند.

سید همه کاری کرده بود تا پسرش را از این تمایلات سیاسی برحذر دارد؛ فایده‌ای نداشت. وقتی هم که به انگیزه‌های احتمالی تحریک‌کننده یک پسر جوان برای نزدیکی با تفکرات و اندیشه‌های انقلابی می‌اندیشید، خود را به‌شدت گناهکار احساس می‌کرد. شک نداشت که اصرار زیادی به پسرش برای اینکه راه او را ادامه دهد، باعث شده بود او از آن طرف پشت‌بام به دامن کمونیسم بیفتد.

آشنایی یک سرباز آمریکایی با اسلام در رمان «سید بغداد»

انتهای پیام/

کد خبر: 1238024

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =