به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، سال ۱۳۹۳ برای اولین بار توجه رسانه به همراهان بیمار شهرستانی و به خصوص چادرنشینان خیابان قریب جلب شد، آیا بعد از گذر حدودا ۱۰ سال هنوز هم زمان ترمیم این زخم قدیمی نرسیده است؟
جایی در میان خیابان دکتر قریب، رو به روی بیمارستان، دکهای هست که فرفره میفروشد، گاه برای سرگرم کردن بچههایی که پدران و مادرانشان برای عیادت از دوست یا خویشاوندی آمدهاند و گاه برای سر ذوق آوردن تنهای کوچکی که شبها را روی تختهای"مرکز طبی" به صبح میرسانند اما چند متر که آن طرفتر برویم چادرها و ماشینها داستان های بیشتری برای گفتن دارند. قصه غصههای پدران و مادرانی که حالا خیابان، خانه آنهاست.
در شهر ما امکانات درمانی در حد تجویز یک قرص سرماخوردگی است
بهزاد پدر ۲ بچه است و فارسی را با لهجه شیرین کردی حرف میزند. همسرش در چادر راهراهی که رو به روی درب بیمارستان بر پا کردهاند میان ظروف مسافرتی و پیکنیک و پتو ها جایی برای نشستن باز کرده و به بچه هفت ماهه خود شیر میدهد.
از پیرانشهر آمدهاند تا دختر ۹ سالهشان را که دچار مشکل کبد و کلیه شده است به دست پزشکان تهرانی بسپارند. بعد از دو شب ماشینخوابی، شب سوم را باید در چادر مسافرتی، در حال فکر کردن به جواب آزمایش دخترشان بگذرانند. بهزاد در حالی که نایلونی پر ازمیوه هایی که به تازگی از همین اطراف خریدهاست در دست دارد، از قیمت های گزاف هتل و مسافرخانه در تهران شکایت میکند و می گوید که ترجیح میدهد پولی که قرار است برای جای خواب صرف شود را خرج خورد و خوراک خانواده اش کند.
از کارکنان بیمارستان که جواب درستی به درخواست هایش برای جای خواب ندادهاند یا حتی او را به بخش مددکاری راهنمایی نکردهاند شکایت می کند. میگوید" من برایم مهم نیست حتی اگر کف خیابان بخوابم، اما همسرم، بچه کوچک دارد. چرا ما باید در این وضعیت باشیم؟ در پیرانشهر امکانات درمانی در حد تجویز یک قرص سرماخوردگی است، این شد که مجبور شدیم به تهران بیاییم. من خودم هزار و یک مشکل دارم، وقتی ندارم که دنبال جای خواب بگردم." دور که میشوم چهره بهزاد و همسر جوانش کمکم محو میشوند اما تصویر چشمان معصوم کودک هفت ماهه و آن چادر راه راه تا چند دقیقهای از جلوی چشمانم کنار نمیرود.
مگر میشود در خانه خدا را بست؟
مراد و نور بیبی همراه سه بچهشان در محوطه بیمارستان کنار نردهها روی چند تکه کارتنپاره نشستهاند و چایی میخورند. پسر ۹ ساله شان ابوالفضل با لباس بلوچی در آغوش خواهر بزرگترش لم داده و لبخند لحظهای از صورتش کنار نمیرود. معلولیت ذهنی دارد و به خاطر اوست که هر سال این خانواده مجبور میشوند "نیک آباد" را برای سفری ۳۰ ساعته به مقصد تهران ترک کنند.
ابوالفضل از همان بدو تولد مشکل داشته اما پزشکان نتوانسته بودند، مشکل را تشخیص دهند تا بلاخره بعد از دو سال شم مادرانه نور بیبی او را به بیمارستانی در زاهدان میکشاند. در زاهدان به دلیل کمبود امکانات برای تشخیص و درمان به تهران ارجاع داده میشوند و از آن وقت است که سفرهای سالانه به تهران آغاز میشود.
اما وضعیت این خانواده به نسبت بسیاری از خانوادهها بهتر است. آنها در همراه سرا اسکان داده شدهاند. همراه سراها مکانهایی معمولا دولتی هستند که توسط خیرین و گاها شهرداری و نهادهای مرتبط با دانشگاههای علوم پزشکی برای اسکان همراهان بیماری که توانایی مالی پرداخت اجارهخانه یا اقامت در هتل و مسافرخانه را ندارند، اختصاص یافته است.
نور بیبی می گوید که در همراهسرا همه چیز خوب است، آب گرم برای استحمام، جای خواب و یک وعده غذای گرم موجود است. مشکل اصلی مدت زمان میان رسیدن به تهران و گرفتن اولین جواب آزمایش است. مراد، شوهر نور بیبی، می گوید: مددکاران فقط از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعد ازظهر حضور دارند و فقط میشود با برگه آزمایش برای همراه سرا درخواست داد. بعضی وقتها ما ساعت ۲ نصف شب به تهران میرسیم و نمیدانیم باید تا صبح و گرفتن جواب آزمایش چه کار کنیم. درون محوطه بیمارستان حراست به ما اجازه اطراق کردن نمیدهد و بیرون از آن بهزیستی و کلانتری به سراغمان میآیند. هر چه قدر میگوییم که حداقل در مسجد یا نمازخانه را برای ما باز کنید، اصلا به ما گوش نمیدهند.
نور بیبی در ادامه حرف شوهرش میگوید: اصلا مگر میشود در خانه خدا را بست؟ ما در دهمان یک مسجد داریم که درش همیشه باز است. برای مسافرانی است که بد موقع میرسند که خدایی نکرده بیجا و مکان نمانند. در سیستان و بلوچستان صاحبخانه همه دار و ندارش را به پای مهمانش میریزد اما اینجا اینطور نیست. تهران شهر بیرحمیست. ابوالفضل هنوز لبخند بر لب دارد.
اوضاع بهتر شده است اما مشکلی حل نشده
"روزی حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر پذیرش داریم" این جمله را یکی از مددکاران اجتماعی مرکز طبی کودکان، میگوید. به گفته او در کنار این پذیرش ها مجبور میشوند، درخواست بسیاری از مراجعهکنندگان را هم رد کنند. دلیل عمده اسکان ندادن، نبود ظرفیت در همراه سراهاست. او بیان میکند که در میان متقاضیان، بیمارانی هم وجود دارند که به دلیل ارجاع نادرست به تهران آمدهاند و امکانات کافی برای درمان بیماریشان در شهر خودشان هم موجود است اما اکثر آن ها کسانی هستند که برای درمان بیماریشان واقعا مجبورند که درتهران حضور داشته باشند.
وی افزود: همراه سرا ها اوضاع را بهتر کردهاند اما نتوانسته اند مشکل را به صورت کامل حل کنند. اینکه در تهران سرپناهی برای همراهان بیمار باشد تا بتوانند با آسودگی به مراقبت از بیماران خود بپردازند خوب است اما همین افراد حتی با وجود امکان اقامت در همراه سرا ها هم به دلیل نا آشنایی با تهران در مسائلی همانند حمل و نقل و تهیه غذا دچار مشکل میشوند. به همین دلیل باید در کنار ایجاد و توسعه همراه سراها، اصلاح سیاستها و قوانین مربوط به این حوزه نیز مورد توجه قرار بگیرد تا بیماران بتوانند در بیمارستانهای شهر های خود و یا نزدیک شهر های خود درمان شوند و مجبور نباشند با مشکلات ثانویه رو به رو شوند.
به گزارش ایسکانیوز، علت عمده مشکلات همراهان بیمار شهرستانی ترکیبی از ناعادلانه بودن توزیع خدمات درمانی و ناکارآمدی سیستم ارجاع است. منطقی است که کشور برای بیماریهای خاص قطبهای درمانی مثل تهران، اصفهان، مشهد و شیراز داشته باشد اما این به معنی این نیست که تمرکز بودجه و تسهیلات روی این قطبها به حدی باشد که بقیه استانها به خصوص استان های محرومتر، از حداقل امکانات درمانی و بهداشتی بیبهره بمانند. با قانونگذاری و سیاستگذاری درست میتوان سفرهای درمانی را به کمترین تعداد رساند و از مشکلات ثانویه آن همانند اذیت شدن همراهان بیمار، ترافیک، نازیبا شدن منظره شهرها و ایجاد بستر برای ناهنجاریهای اجتماعی نیز دوری کرد.
خبرنگار: زینب خوانساری
انتهای پیام /
نظر شما