تهران-ایسکانیوز،پلاس+/ از آن جایی که سهم زنان در اتفاقات مهم هنری،اجتماعی ما سهم به سزایی است، اما همیشه تلاش های آن ها در عرصه های مختلف به حاشیه رانده شده است، قصد داریم در پرونده های ایسکا پلاس به بررسی نقش زنان در اتفاقات مهم بپردازیم. در پرونده پیش روی شما که قسمت اول آن را می خوانید، به بررسی نقش زنان در ادبیات خواهیم پرداخت...
بیشتر مردم،شهین حنانه را به دلیل نسبتش با استاد مرتضا حنانه موسیقیدان بزرگ ایرانی و هم چنین به خاطر ترانه هایش،چه آن هایی که قبل از انقلاب،از رادیوی آن دوران پخش میشد و ورد زبان مردم می گردید و چه ترانه هایی که پس از انقلاب سروده، می شناسند.
اما شهین حنانه بانوی هنرمندی بود که نه تنها شعر و ترانه می سرود بلکه نقاش و نویسنده هم بود.او در سال 1322 در شهر ساری به دنیا آمد و در اول تیر ماه 1376 در تهران در گذشت.
شهین حنانه در دوران تحصیل خود،ذوق و استعداد خود را سرودن شعر نشان داده و بعد از اتمام تحصیل شروع به همکاری با نشریات مختلف کرد و شعرهایش در روزنامه و مجله ها به چاپ می رسیدند و ترانه هایش از رادیو پخش می شدند.
او مدت زیادی اداره ء صفحه ءشعر مجله بانوان را بر عهده داشت و سال های هنری موفقی را سپری می کرد اما پس از ازدواج ناموفقش،سالهای پایانی عمرش را در اندوه و پریشانی سپری کرد و سرانجام به دلیل فشارهای شدید روحی همانگونه که اشاره شد، در سال 76 در گذشت.
از آثار مکتوب او،دو کتاب شعر به نام های "کلید" و "گل های راگیا" به چاپ رسیده،هم چنین جلد اول کتاب جذاب و معروف "پشت دریچه ها" که شامل گفت و گوهایی خواندنی با همسران هنرمندان است در سال 1371 وارد کتابفروشی ها شد ولی جلد دوم آن در نخستین پاییز سال درگذشتش وارد بازار کتاب گردید.
یک رمان چاپ نشده به نام "زن پاییزی" هم از ایشان به یادگار مانده.
از معروف ترین ترانه های شهین حنانه می توان به ترانه "خونه خالی" و "پرنده" به خوانندگی مانی رهنما اشاره کرد.
روحش شاد و یادش گرامی...
کسی بیدار نیست
و من که تنهایی را
با چهرهء شکسته خود
پیوند داده ام،در بی اعتباری این لحظه های پوچ
شب را و سیاهی را،فریاد می کنم
دیگر کسی مرا
که سالهاست مرده ام در خویش
با فصل گل،با فصل عشق و با فصل آفتاب
آشتی نخواهد داد.
کسی بیدار نیست و شهر
در خواب رفته است
و آدمها،در کسوت مردگان
مرگ سپیده را،پیغام می دهند.
آه می بینم،می بینم
این شهر،آن شهر زنده نیست
و من،در زمستان برفی غمگین
خواب بهار می بینم و با چهرهء شکستهء خود
تصویر عشق را...بر روی آبهای راکد مرداب میکشم.