ایسکانیوز - گروه فرهنگی - پرستو علی عسگرنجاد: کالسکه را بهزحمت روی چمنها هل میدهد و میرسد حوالی من. چشم میچرخاند در محوطه جایی را پیدا کند دور از بلندگوها. سر میکشم سمت کالسکه. حدسم درست است. پسرش آرام در آن خوابیده. ماسک، نیم بیشتر آن صورت کوچک را پوشانده و شاخهگلی سرخ کنار پتو، بر سینۀ اوست؛ همانگلی که خادمان جوان هیئت، لحظه ورود، به من هم هدیه دادند و نشان «یا علی اصغر حسین» با روبان مشکی به آن بسته شده بود. شب حضرت علی اصغر است امشب.
زن بالاخره یکی از صندلیها را نشان میکند، مینشیند و کالسکه را میکشاند سمت خودش. تسبیحش را از کیف بزرگ مادرانهاش درمیآورد. لابد لبهایش دارند زیر این ماسک سفید، تکان میخورند و ذکر میگویند و گوشش به صدای سخنران است که از «مواسات» در زندگی حسین بن علی میگوید. یک چشمش هم مرتب به طفل درون کالسکه است؛ مبادا صدای دور سخنران، خواب نازکش را به هم بزند.
دوطرف من و او، راه باریک سبزی که به لطف فاصلهگذاری اجتماعی میان ستون صندلیها درست شده، پیست مسابقۀ بچههاست. هر چند لحظه یکبار، گروهی دختر و پسر قد و نیمقد، همانطور که فریاد میکشند، از این راه باریک، مسیر کج میکنند سمت صندلیها و صدای بازی و شادیشان در صدای محزون سخنران هیئت گم میشود. بیشترشان مثل همین بچه کوچک توی کالسکه، ماسک زدهاند و لبخند زلال بیبهانهشان پشت حجم سفید ملالآور ماسک پنهان شده. چشمهایشان اما میدرخشد. لباسهایشان اگر نه همه مشکی، که غالباً از طیف رنگهای تیره انتخاب شده. یادم میرود به کودکی خودم و تمنای داشتن پیراهن بلند مشکی برای وقتی که دلم میخواست همراه دسته سیاهپوش هیئت، با نازکترین زنجیر بچگانه، عضوی از جمعیت عزادار باشم. شاید این بچهها هم به شوق پیراهنی که نام «اباعبدالله» بر آن نشسته و سربندی سرخ «یاحسین» جَلد هیئت شدهاند.
نگاهم برمیگردد روی بچهها. بعضیهایشان روی زیراندازی که مادری برایشان پهن کرده، دستهجمعی نشستهاند، با دستهایی که مرتب ضدعفونی میشوند، میوه میخورند یا خودشان برای خودشان دم میگیرند و سینه میزنند. چندنفرشان هم پرچمهای کوچک «یا لثارات الحسین» را رو به تصویر سخنران بر پرده نمایش تکان میدهند. نگاهم میان کالسکه و بچهها در رفت و آمد است؛ میان این چهرههای کوچک آسوده، روی دستهایی که میلۀ پرچم را محکم نگه داشتهاند و نمیدانند همین دستهای کوچک، امید روزگار تحقق شعار پرچماند؛ امید روزهای در رکاب منجی...
بر پرده نمایش، چراغهای بخش مردانه درون مسجد خاموش میشوند و چهره سخنران در تاریکی محو میشود. وقت روضه است. اینجا در زمین چمن پادگان امام علی علیه السلام که حسینیه اختصاصی زنها شده اما پروژکتورهای ورزشگاه روشناند. نور افتاده بر صورت زنها. مادرها. مادرها باید مواظب بچهها باشند. مادرها باید بتوانند با چشمی که از اشک موج برداشته، رد پاهای آشنای جگرگوشهشان را بر این سبز گسترده پیدا کنند؛ مبادا که ناغافل گم شوند. مادرها باید همانطور که مظلومیت علی اصغر را بغض میکنند و به یاد آن راه نازک شیری، قطرهقطره اشک میشوند، حواسشان به دستهای کوچک بیحواس بچهها باشد که تمیز و ضدعفونیشده باقی بمانند. مادرها باید همانطور که جگرشان از تشنگی سیدالشهدا آتش میگیرد، قمقمۀ آب صورتی را در گلوهای کوچک تشنه بریزند و لقمۀ نان و پنیر یا الویه را در دهانهای گرسنه بچهها بگذارند.
ماسک ناجی میشود! این همراه اجباری، وقت روضه، سخت به کار میآید. چهرهها را از هم میپوشاند که بغض روضه برای شکستن، شرم حضور و خوف ریا نداشته باشد. چراغها خاموش نشد هم نشد. چشمهای از ماسک بیرونمانده، بیدغدغه تماشای دیگری، به اشک مینشینند.
سر میگردانم میان هزارها عزادار حسین که درون و بیرون این زمین چمن، گریه میکنند، نام «حسین» را دم میگیرند و غمش را به سینه میکوبند. دلم چروک میشود. یعنی چندنفرشان از اینجا باید راه کج کنند سمت بیمارستان، دلتنگی را بریزند در آبمیوه طبیعی خانگی و ببرند برای عزیزی که نفس گریهاش در بستر بیماری تنگ است؟ وقتی مداح آخر روضه، دعاها را به آستان اباعبدالله ببرد و «یا من اسمه دوا» را به واسطۀ نام او دم بگیرد، چندنفر از اعماق جانشان ضجه میزنند و همۀ دعاها را پس میزنند تا در رأس حوائجشان، خلاصی تن عزیزی از چنگ کرونا باشد؟ کرونا، ابتلای عظیم قرن، درد مشترکی که حاجتها را به هم شبیه کرده و چهرهها را به هم شبیهتر.
زن از جا بلند میشود. روی میچرخاند سمت قبله. دست روی سینه میگذارد. پلکهایش، خیس، روی هم مینشینند و کمرش را به نشانۀ احترام، خم میکند. روضه هنوز تمام نشده، اما گمانم دلواپس شلوغی دم رفتن و راندن کالسکه از میان خیل جمعیت است که زودتر آماده رفتنش کرده. جمعیت «حسین حسین» میگوید و سینه میزند. زن تسبیح را دور مچش میاندازد و دست، محکم میکند دور دستۀ کالسکه. پسرش همچنان با گل سرخی بر سینه، زیر نام «علی اصغر»، آرام خوابیده.
انتهای پیام/
نظر شما