به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران دانشجویی (ایسکانیوز)، متن پیش رو یادداشت اختصاصی حجت الاسلام سیدحسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه از نظر می گذرد؛
چندی پیش در نشستی علمی با موضوع تحلیل قوای انسانی و مسالۀ نسبت قوا با یکدیگر ناظر به چیستی ارادۀ انسان، یکی از استادان گروه فلسفه اسلامی درصدد برآمد تا از نظریه نفس ملاصدرا، تبیین و تقریری ارائه دهد.
چکیده اهمّ سخنان وی عبارت بود از:
۱. بحث نفس در فلسفه صدرایی، بسیار حائز اهمیت است.
۲. نفس، مبتنی بر حرکت جوهری، امری ذاتاً متحول و سیال و همیشه در حال شدن است و چون مرز مفهومی ندارد، تعریفناپذیر است.
۳. ملاصدرا از وحدت نفس و قوا سخن گفته است.
۴. ملاصدرا، انسان را موجودی متحرک و حرکت را امری استکمالی میداند.
۵. استناد به آیات و روایات و عرفان، بحث را از فلسفی بودن خارج نمیکند.
۶. اگر آیات و روایات و شهود را از کلام صدرا حذف کنیم، باز هم حرفی برای گفتن دارد.
در نقد کلام ایشان به چند فراز اجمالی اشاره کردم:
۱. نقطه امتیاز تقریر فوق، آشنا نمودن مخاطب با سنّت پیشین فلسفی اسلامی ایرانی و عظمت و گستردگی شخصیت و اندیشۀ ملاصدرای شیرازی است؛ امری که همچنان به آن نیازمندیم و لازمۀ هر تحول و حرکت فکری، آشنایی بیشتر با عمق این سنّت سترگ است؛ سنّتی که بایستی قدردان آن بود و پاسداشت آن بر ما، یک فرض است (نیز ر.ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۸۷، جلوه های عرفانی صدرالاولین والاخرین با نگاهی به اندیشه های صدرالمتألهین، تهران، همایش جهانی حکیم ملاصدرا).
۲. با این همه، در طلیعۀ نامهای که چند سال پیش در پاسخ به دکتر داوری آوردم (ر.ک: حسینی، سیّد حسین، ۱۳۹۷، فلسفه را گِلآلود نکنیم؛ امکان و امتناع علم دینی، یادداشت علمی، طلیعه، کد خبر ۶۵۳۴۶)، به این جمله ارسطو اشاره کردم که گفته بود اگر من، جوهر تعلیمات استادم افلاطون را دریافته باشم، لازمۀ احترام من به استادم این است که مهمترین آراء او را نقد کنم.
این سخن نغز ارسطو، از یک منطق عقلانی قوی برخوردار است.
بنابراین بیهیچ تردیدی، لازمۀ احترام و پاسداشت سنّت پیشین فلسفی ما، نقد آن است؛ چه این که در دایرۀ اندیشهورزی، هیچ کلامی از بشر غیر معصوم، تقدّس یا قدسیّت ندارد.
۳. نکتۀ مهم طبق این تقریر آن بود که نفس، در دیدگاه صدرا تعریفناپذیر است چرا که مرز ندارد و موجودی، عین سیلان و جاری بودن است و چون مرز مفهومی نمیتوان برای چنین امری در نظر گرفت، بنابراین نمیتوان آن را تعریف کرد.
این تقریرِ از دیدگاه صدرایی، با چند مشکل جدّی مواجه است؛
الف ـ اشکال اوّل: براین مبنا، اصولاً مفاهمه و تفاهمی صورت نخواهد گرفت! چرا که سنگ بنای یک دیالوگ علمی، ارائه تعریف (ولو اجمالی) از یک مفهوم است و عدم ارائۀ تصویرسازی مفهومی، به معنای فرار از پاسخ به پرسش علمی است. بنابراین وقتی این تقریر، به پرسش: انسان چیست؟، قوای انسانی کدام است؟، و نسبت اراده با سایر قوا چگونه است؟ پاسخی نمیدهد، اصولاً بحث و مفاهمهای در نمیگیرد.
بدینسان این تقریر میگوید اصولاً مسأله، تعریفبردار نیست؛ یعنی اگرچه ایشان وارد فضای مسأله میشوند امّا به مسأله، پاسخی نمیدهند.
نتیجه اینکه با این سَبک و چنین تقریرهایی، امکان مفاهمه و تفاهم وجود ندارد!
ب ـ اشکال دوم: اگر برمبنای همین مناط و ملاک پیش رویم، به طریق اُولی؛ جامعه، تمدن، فرهنگ، علم، اخلاق، عدالت، سیاست، هنر، طبیعت، ارزش، عقل، شناخت، تکنولوژی، پیشرفت، تاریخ، تجربه، عرفان، روان و... و حتی وجود و هستی را نیز نمیتوان تعریف کرد چرا که همه این موارد، اموری در سیلان و جریاناند و بنابر تقریر مذکور، به چنگ تعاریف مفهومی در نمیآیند.
در این صورت، با فلسفهای مواجه هستیم که به مهمترین مسایل فلسفی نمیپردازد!
ج ـ اشکال سوم: اگر فرض را بر درستی این تقریر از دیدگاه صدرایی در باب نفس بگذاریم، همین تقریر نشاندهندۀ مهمترین نقص و ناکارآمدی دستگاه فلسفی صدرایی است. دستگاه فلسفیای که عاجز از ارائۀ تعریف مفاهیم اصلی (اُمُّ المفاهیم) در حوزۀ علوم انسانی است، چگونه میتواند با دنیای امروز و مسایل انسان معاصر، نسبتی داشته باشد؟ حال آن که مهمترین کار و کاربرد علوم انسانی معاصر، مفهومسازی و مسألهیابی است (در این باره ر.ک: حسینی، سیّد حسین، ۱۳۹۸، مسأله - نوشتار؛ پیشنهادی نو در حوزۀ علوم انسانی، یادداشت علمی، مهر، کد خبر ۴۶۵۹۹۵۳ و نیز ر.ک: حسینی، سیّد حسین، ۱۳۹۹، روش ـ مسأله ـ نقد، تهران، انتشارات نقد فرهنگ).
د ـ اشکال چهارم: این تقریر با مبنای وحدت وجود نیز سازگار نیست چرا که اگر نفس، به نحوی و بهگونهای در سیلان و جریان مدام است که ذاتاً متحول بوده و همیشه در حال شدن است و به همین دلیل، تعریفناپذیر است، پس مسألۀ ثبات و وحدت در حرکت چه میشود؟ آیا این سخن بدین معناست که بایستی بپذیریم که اطلاق عنوانِ «این انسانِ ۱۰۰ ساله (اشاره به مصداق فرد مشخص و متعیّن)، همان انسانِ ۱۰ ساله بوده است»، نادرست است؟! یعنی شما معتقدید که امکان صحّت انتساب این فرد تغییر یافتۀ کنونی به آن فرد پیشینی وجود ندارد؟! در این صورت چگونه است که میفرمایید انسان، در عین تغییرات گوناگون، وحدت دارد؟
۴. نکته روششناختی قابل توجه در این نوع تقریرها آن است که معمولاً از پاسخ دقیق به پرسش روشِ حل و تحلیل مسأله نزد دستگاه صدرایی، طفره میروند (درخصوص تفاوت «حل» با «تحلیل مسأله» ر.ک: حسینی، سیّد حسین، ۱۳۹۷، پژوهشمداری در حوزۀ مطالعات دینی، یادداشت علمی، مهر، کد خبر ۴۳۲۳۹۷).
بالاخره بایستی به این پرسش مهم پاسخ داد که روش کار صدرا در طرح (مثلاً) مباحث نفس چه بوده است؟ آیا بحثی فلسفی انجام داده یا کلامی یا عرفانی یا نَقلی؟
این پرسش مبتنی بر آن پیش فرض است که در نظام طبقهبندی علوم، مرزهای روشن و حداقلهای پذیرفته شده را پذیرفتهایم، مگر آنکه درصدد ارائۀ تعاریف دیگری از علوم و حوزههای کارکردی آنها باشیم که در آن صورت، بایستی در فضای مطالعات فلسفه علمی، به مبانی و اصول طبقهبندی علوم وارد شد و از اساس، به تعاریف و طبقهبندیهای دیگری دست یافته و البته که این امر با شعار و کلیگویی، شدنی نیست بلکه باید پرسشها و ابهامات و چالشهای مهمتری را حل کرد.
این امر از اوّلیات مطالعات فلسفی است که فلسفهورزی، به معنای عقلورزی است و روش فلسفه، استدلال منطقی و برهان عقلی خواهد بود و لاغیر (درخصوص ویژگیهای نگاه فلسفی. ر.ک: حسینی، سیّدحسین، ۱۳۹۹، از تحلیل کمیک تا تحلیل متدیک؛ ۱ رویداد و ۲۳ مدل تحلیلی، یادداشت علمی، ایکنا، کد خبر ۳۹۰۱۸۴۱ و نیز ر.ک: حسینی، سیّدحسین، ۱۳۹۰، مبادی دین پژوهی، تهران، انتشارات آوای نور).
بنابراین تردیدی نیست که «روش»، و «رویکرد»، و «پارادایم» مطالعات فلسفی با مثلاً عرفان یا کلام یا تفسیر یا حدیث و یا تاریخ، کاملاً متفاوت است (درخصوص تفاوت سه واژۀ فوق ر.ک: حسینی، سیّدحسین، ۱۳۹۹، پرسش ـ نقد فلسفی، تهران، انتشارات نقد فرهنگ، ص ۱۲۵).
از اینرو چنانچه مطرح شود که مثلا صدرا، مباحث نفس را با نگاهی فلسفی و عرفانی و روایی طرح کرده، کفایت از پاسخ به پرسش فوق را نمیکند و اتفاقاً نه تنها دلیلی بر هنر این دستگاه نیست که شاهدی بر التقاط روشی است مگر آن که پیش از آن، مبنایی عقلایی برای چگونگی ترکیب روشهای غیرقابل جمع با یکدیگر، داشته باشیم، یا بپذیریم صدرا به مثابۀ یک فیلسوف از مدار فلسفه خارج شده و در جای و در گاهی، بایستی وی را متکلم یا عارف یا مفسّر یا محدّث یا مورّخ و غیره دانست!
۵. اما اینکه چرا صدرا نتواند در بحث فلسفی، به آیات و روایات استناد کند و آیا چنین استنادی، مسأله را از فلسفی بودن خارج میکند؟ و اگر امری در آیات و روایات و یا عرفان هم آمده است، نمیتوان برآن، استدلال فلسفی اقامه کرد؟
پاسخ آن است که اگر در محدودۀ مباحث فلسفی (که الزاماً بایستی برمدار و بنیادهای عقلی پیش رفت)، به متون نقلی استناد شود (اصطلاح استناد با استدلال متفاوت است)، قطعاً مسأله فلسفی را از حوزۀ تحلیلهای فلسفی خارج کرده و به دروازههای دیگر علوم سپردهاید و در آن صورت، پاسخی فلسفی به مسألهای فلسفی ندادهاید و لذا انتساب «فیلسوف» بر این «مُجیب» روا نیست چرا که به عدول روشی گرفتار آمدهایم.
از سوی دیگر همانگونه که وجود امری در آیات و روایات و یا دلالتهای نظری و عملی عرفان، دلیلی بر آن نیست که نتوان از آن امر در فلسفه سخن نگفت؛ از سوی دیگر نفس وجود چنین اموری (مانند این که در هر سه این گونه متون، از نفس هم بحث شده است) امّا هیچ دلالتی براین ندارد که از حیث روشی نیز در چارچوب فلسفه، مجاز باشیم در محدودۀ ضرورت استفاده از استدلال عقلی، به استنادات نَقلی تمسّک کنیم.
آری، از مشهورات مباحثات علوم دینی، اصطلاح «آیات تنبیهی» است که آیات و روایاتی محدود محسوب میشوند و ما را به یک حکم عقلی توجه میدهند. میتوان از مفاد و دلالتهای عقلی این آیات بهره برد و شکل و صورت استدلالی عقلی را تنظیم کرد امّا نمیتوان نتیجۀ یک استدلال عقلی را مستند به چنین آیاتی نمود به این معنا که استدلال عقلی را به این دلیل که قرآن فرموده و به استناد کلام وحی بپذیریم؛ همچنانکه دلیل ردّ یا قبول یک استدلال عقلی فلسفی را نمیتوان با استناد یا گزارش به شهود و تجربۀ عرفانیِ صاحب استدلال، مورد ارزیابی و قضاوت قرار داد؛ که این، هر دو، اموری غیرعقلی و غیرفلسفی قلمداد میشوند.
افزودنی است که موضع ما در طرح پرسش پیشیاد، موضعی فلسفی و عقلانی است و درصدد پاسخدهی از زاویۀ نگاهها و رویکردهای کلامی یا عرفانی یا قرآنی و روایی نیستیم چراکه ناچار از بنای یک دستگاه فلسفی برآمده و ضرورتاً در چنین موقفی، از تحول علوم انسانی و چگونگی نسبت آن با دین سخن رفته است؛ آنهم در مقابل کسانی که الزاماً به دین یا متون دینی اعتقادی نداشته یا موضع لاادری دارند. از این رو راهی جز بنای عقلانی برای دیالوگ و گفتگوی علمی پیشرو نداریم.
با این همه و گذشته از استدلال بالا، فرض را بر این میگذاریم که در مبحث فلسفی مجاز باشیم به متون نقلی استناد کنیم؛ در این فرض، چه اتفاقی خواهد افتاد و نتیجۀ عملی چیست؟
مثلا اگر در باب پاسخ به پرسش چیستی نفس یا تقدم و اصالت اراده بر سایر قوای انسانی، به مفاد آیات و روایات تمسک کنیم، چه خواهد شد؟
اولاً، مستشکل هم میتواند در برابر هر آیه و روایتی، به دهها مستند دیگر استناد کند. آنگاه چنین اختلاف برداشتی را به کجا میتوان ارجاع داد و این تسلسل تا کجا ادامه پیدا میکند؟ ثانیاً اگر خوب دقت کنیم، ارجاع به آیات و روایات به چه معناست؟ یعنی پرسش این است که با چه ابزار و روشی به این برداشت و تفسیر و تحلیل از متون رسیدهاید؟ آیا دوباره به نقل دیگری استناد دهیم؟! یا عقل؟ و یا کشف و شهود؟! اگر نقل است که این دور، همچنان بینتیجه ادامه مییابد و اگر کشف و شهود است که در مجال علمی، بیحاصل است چه اینکه نیازی نبود برای پاسخ سوال، به نقل متکی بر کشف استناد کنید و از همان مرحلۀ نخست، میتوانستیم به کشف ارجاع دهیم!
در نتیجه، جز بهرهبری از استدلال عقلی، راهی نداریم چرا که آیات و روایات، متون ساکت و صامت هستند و چارهای نیست جزاینکه با تحلیل و تفسیر و برداشتهای عقلی و استدلالی، آنها را به نطق درآورد. بدین ترتیب بایستی به روشهای استواری اندیشه ورزی عقلانی فکر کرد و دنبال راههای تقویت و استحکام آن بود تا حتیالامکان مسیر استدلالورزی، از مغالطه و سفسطه دور ماند.
۶. مسایل عمیق را نمیتوان با سادهانگاری و یا سادهسازی (یعنی صورت و شکل ساده دادن به مسألهای عمیق) حل کرد!
این سخن که ملاصدرا، توانسته عقل و عرفان و قرآن و روایات را در هم بیامیزد، برای مخاطب عمومی مناسب است و میتواند مصرف داشته باشد امّا در مجامع علمی و بهویژه از جهت مطالعات روشی، ناچار از پایبندی به مرزهای شناخته شده علوم هستیم و طبیعتاً نمیتوان با هر روشی، به چنگ حل هر مسألهای علمی مبادرت ورزید مگر آن که برای چنین آمیختگی و آنارشیست روشی، منطقی عقلانی طراحی کرده باشیم.
معمولاً این نوع در همآمیختگیها، به التقاط روشی، و سپس التقاط رویکردی و پارادایمی منجر میشوند.
کانت، زمانی در کتاب «سنجش خرد ناب» میگفت مرزهای علم و دانش را در همآمیختن، افزونش دانشها نیست بلکه ناقص کردن آنها است!
۷. یکی از معیارها و ملاکهای کاربردی در مطالعات فلسفی امروز، توانایی یک دستگاه فلسفی برای حل و تحلیل مسایل روز انسان معاصر و بهویژه جامعۀ خودمان است. از اینرو فلسفه و مباحث فلسفی و برآیند همه فعالیتهای فلسفی، بایستی منجر به کاربردهای مشخص در امکان اندیشهورزی برای پاسخ به چالشهای امروز باشد.
برای ما، دلکشی و شیرینی و حتی حظّ معنوی از مشغول شدن به انواع اصطلاحات و صرف بازیهای مفهومی، اولویتی ندارد بلکه روی نگاه فیلسوف بیدار امروز، به جامعۀ جهانی و به ویژه جامعه خود است که در انواع معضلات و گرفتاریهای فردی و اجتماعی دستوپا میزند و باید برای آن، چارهجویی فلسفی کند. از این جهت، هیچ تصلبی به دستگاهی فلسفی، دونِ دیگری، نداشته و چنانچه برمبنای تفکر صدرایی بتوان به چارهجویی فلسفی(امّا معقول و نظاممند) مبادرت ورزید، باید از آن بهره برد؛ و از جانب دیگر اگر این دستگاه نیز در حل مسایل امروز ما ناتوان و ناقص است، بایستی از آن به سرعت گذر کرد.
نهایتاً در یک کلام؛ فلسفه را صرفاً برای سرگرمی فکری و ذهنی نخواهیم! (ر.ک: حسینی، سیّد حسین، ۱۳۹۹، فلسفه برای سرگرمی یا سرگرمی برای فلسفه؟!، یادداشت علمی، روزنامه همدلی، شماره ۱۵۲۲).
نظر شما