ایسکانیوز - گروه فرهنگی: مرسوم است کتابهای مستند روایی درباره زندگی شهدا، بیشتر برای آشنایی و معرفی سیره و منش شهدا نوشته بشود و بهنظر میرسد کتاب بسیار پرحجم و قطور «یک محسن عزیز» هم از این قاعده مستثنی نیست. این چنین رویکردی به نگارش زندگینامه یا شرح نبردها و رشادتهای قهرمانان ایران اسلامی مخاطبان خاص خودش را دارد و نمیشود این دسته از کتابها را با تبلیغات گسترده و توی بوق و کرنا دمیدن به سطح گسترده اجتماع تزریق کرد اما میشود همین قشر از جامعه را مخاطبی خاص با انگیزههایی خاص و معرفتجویانه ارزیابی کرد. اما نکتهای که در کتاب یک محسن عزیز وجود دارد بحث مخاطبی است که نویسنده در مقدمه کتاب آن را صریحا عنوان کرده است: «بازهای از مخاطبین که نیاز به تلنگر برای تفکر دارند» و البته توضیح بیشتری در اینباره نداده است که اولا این مخاطب نیازمند به چه موضوعی برای تفکر است و این تلنگری که نیاز دارد دقیقا چه تلنگری و از جانب کیست؟ با در نظر گرفتن این مشخصه، باید دید آیا کتاب موفق شده است از پس این ادعا بر بیاید؟
آنگونه که نویسنده بارها در مقدمه و مصاحبههای مختلف بیان کرده، هدف از شکلگیری کتاب نشان دادن و معرفی شهید بزرگوار محسن وزوایی بوده است که به همت اعضای دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی حوزه هنری در تعامل با بچههای قدیمی لشکر ۱۰ سیدالشهدا شکل گرفته است. اولین پرسشی که مطرح میشود این است که این انگیزه کدام قشر از مخاطبین را در نظر گرفته است؟ شهیدی که کمتر شناخته شده است را به عموم جامعه بشناسانیم؟ یا شهیدی که چهرهای نسبتا شناخته شده است را برای آنهایی که دوستش دارند بازروایی کنیم؟
در هر صورت مقدمه کتاب از دو نوع مخاطب خبر میدهد.یکی مخاطب عام که محسن را به سبب تبعید به دیار غفلت نمیشناسد و دیگری مخاطبی که نیازمند تلنگر برای تفکر است. سر و کله زدن با این جمله در مقدمه بیفایده است. نویسنده بارها از الگوسازی از شهید وزوایی برای قشر جوان سخن گفته پس مخاطب الگوپذیر احتمالا همان مخاطب نیازمند تلنگر برای تفکر است.
۱-رویکرد اول/معرفی شهید به عموم مخاطبین/مخاطب عام
مخاطبی که ایشان را نمیشناسد و کتابهای قبلی را نخوانده است. برای این مخاطب منابع و اسناد و راویها در پاورقی ذکر نشدهاند.حتی در انتهای کتاب هم به آن منابع اشارهای نشده پس این مخاطب، کتاب یک محسن عزیز را کتابی مرجع میپندارد و بزرگتر از چیزی که هست میبیند و درباره کتابهایی که بسترهای تاریخیِ این اثر از روی آنها نگاشته شده چیزی نخواهد فهمید. به عبارتی فریب میخورد و این کتاب را بر اساس آن همه زحمتی میبیند که نویسنده در مقدمه نوشته «کشیده اما این وسواسها به چشم کسی نمیآید». این مخاطب گمان میکند این بسترهای تاریخی نتیجه تحقیقات و پژوهشهای عمیق و شخصی نویسنده است.
۲-رویکرد الگو سازی از شهید/مخاطب الگوپذیر
این رویکرد دیگر برای مخاطب عام نیست. مخاطب عام زن و مرد است. پیر و جوان است. دختر و پسر است. متاهل و مجرد است.
آیا الگو سازی بدون در نظر گرفتن «قشر الگوپذیر» شدنی است؟ آیا عملکرد شهید وزوایی برای همه اقشار جامعه امکانِ الگو شدن دارد؟ قاعدتا کارکرد الگو سازی مخصوص قشر خاص الگوپذیر است نه برای مخاطب عام. شهید مرد مجرد برای دختر نوجوان مجرد الگوست؟ برای مرد متاهل میانسال چه الگویی است؟ اصلا کدام یک از بخشهای زندگی و سبک تفکر شهید وزوایی را میخواهیم الگو کنیم؟
فرض بر این بگیریم که مخاطب جوان منظور است. سوالی که پیش میآید این است که آیا این مخاطب جوان فردی با عقاید مذهبی و بینشهای سیاسی ولایی و انقلابی است یا برعکس؟ اگر رویکرد به جوانان درون گفتمان انقلابی است، آیا همهمه دخترها پشت سر محسن، حساس بودن دستش به گوشت؛ شوخیهای اکبرنوجوان با محسن درباره همسرشهید پیچک و آب شدن قند در دل دخترها از دیدن محسن در لباس رزم، صمیمیت نامتعارف و غیر اخلاقی نویسنده با شخصیت شهید موحد دانش (موحد نمیتوانست مثل بچه آدم حرف بزند)، برای مخاطب نوجوان الگو سازی است؟ اگر مخاطب؛جوانی خارج از حوزه گفتمان انقلاب است آیا این تصاویر میخواهد از شهید وزوایی به او الگو بدهد؟ قطعا بخش بزرگی از تصویرپردازیهای این کتاب جهت نشان دادنِ محسن است و این یعنی کارکرد معرفی به مخاطب عام اما برای اینکه مخاطب نیازمند تلنگر برای تفکر یا قشر جوان هم از قلم نیفتد، نیاز بود یک سلوک معنوی و یک ابعاد شخصیتی برای شهید تعریف شده و شرح و توضیح داده بشود و این نامش «خودکامگی در الگو سازی» است.
مخاطب است که کارکرد و ژانر کتاب را مشخص میکند. هدف از شکلگیری این کتاب چه بود؟ شناساندن شهید محسن وزوایی. پس الگوسازی اشتباه محض بود و راه به ترکستان بردن!
اثر پژوهشی جای درسهای تربیتی و الگوسازی نیست. اثر پژوهشی جای درج کردن منابع و راویها و شماره اسناد است. جای پاورقی کردن کتابهایی است که اثر با استناد به آنها نگاشته شده است. الگوسازی و تربیت نسل جوان جای دیگری دارد. الگوسازی یک بحث روانشناختی است به نام روانشناسی تقلید و شاخههای مختلفی دارد. قواعدی دارد، چهارچوبی دارد. همان حکایت زردوزی و بوریا بافی است. نمیشود به روش بوریا بافی، زردوزی کرد. ضمن اینکه الگوسازی و الگویابی با هم فرق دارند. الگویابی یعنی ببینیم عملکرد مکتبی و استراتژیکی شهید وزوایی چه بوده است؟ تختهنرد بازی کردن محسن و ۲ بار مارس کردن داوود، وسط عملیات بازی دراز به یاد خانه آقاجون افتادن و هوس باقالی و گلپر کردن و وسط لانه جاسوسی دلتنگی برای دختر مردم نه رفتار مکتبی است و نه استراتژی عملیاتی!
در نامههای شهید وزوایی از لانه جاسوسی میخوانیم که «الان در چنان حالت روحی به سر میبرم که نمیتوانم احساسم را روی کاغذ برای شما بیان کنم. از کجا بگویم از سازش؟ا ز خیات به خون هزاران شهید و صدها هزار معلول؟....گاهی اوقات به سرم میزنه که خودم را خلاص کنم اما میبینم که نه اصلا راه درستی نیست و خلاف اسلام است. میدانم باید بغض گلو گرفتهام را بشکنم... هربار نگاهم به صورت پست و پلید گروگانها که اکنون مشغول پاسداری از آنها هستم میافتد چنان نفرتی وجودم را گرفته که حتی اجازه نمیخواهم به خودم بدهم تا این قیافه پلید و نجس را نگاه کنم میخواهم همینجا او را با یک تیر خلاص کنم....آخر چه بگویم؟ این به نفع ملت تمام خواهد شد یا به نفع آمریکا؟...هربار به ستوه میآیم امام است که از او قدرت میگیرم. جز امام کسی را نمیبینم که دلسوز ملت باشد...»
شهید وزوایی درونگرا نیست. آنچه در ذهن داشته توضیح داده و به روی کاغذ آورده است، اما در تحلیلهای نویسنده در کشاکش روزهای تسخیر سفارت آمریکا، محسنی معرفی میشود که اگر گرفتار جاسوسخانه نشده بود میرفت و بین کلاسها سر راه دختر مورد علاقهاش مینشست و از دور تماشایش میکرد(صفحه ۱۱۲). شاید این دسته از مطالب به ادعای مقدمه کتاب مستند باشد که قطعا ادعایی مهمل است اما خارج از کارکرد الگوسازی است و نگاههای انقلابی و ولایتمدارانه شهید را کمرنگ کرده و از او شخصیتی امروزین ساخته است تا به دل نسل جوان بنشیند و احیانا الگوبرداری کند!
تمام جوانب زندگی یک شهید نمیتواند برای تمام جوانب زندگی یک فرد الگو باشد بنابراین نویسنده روی آورده است به معرفی فضایل و صفات اخلاقی که یکی یکی در گذر دادن اجباری شهید از خانهای سخت و زلیخاهای مراتب دنیا رخ نشان میدهند و این نامش الگوسازی است.
الگویابی یعنی اینکه در همان نامه شهید وزوایی «تابعیت از امر امام مانع از انجام عملکرد احساسی شده است»، همان نامه برای الگویابی کافیست. در الگویابی جنسیت مخاطب و تفاوت زمانی حذف میشود. الگوپذیر خارج از سن و جنس و تمدن و زمان، این نوع از نگاه شهید را الگو میگیرد و راستش را بخواهید الگویابی، دقیقا از خلال یک اثر مستند و غیر دراماتیک است که رخ میدهد نه از خلال گره زدن ماجراها با تفاسیر عرفانی و اخلاقی. پیوند سلوک عرفانی بهعلاوه محتوای اسنادی در این کتاب چیزی شبیه پیوند زدن دست سیاه به بدن فرد سفید پوست است. در بخش دیگری برای برانگیختن عواطف مخاطب عام مجروحیت محسن همراه شده است با تصویرپردازیهای رقت انگیز و عاطفی!
«آخ کجایی مامان! دلش می خواست مامان بود و دست زیر چانهاش میکشید و دعایی میخواند و روی زخم فوت میکرد و ...» این درحالی است که الگوی مناسبی نیز در همین تصویر به روایت خود شهید وجود دارد: «هنگام مجروحیتم در سرپل ذهاب،هرچه درد بیشتر میکشیدم،به خدای خودم نزدیک تر میشدم.»
مشخصا در این کتاب «مخاطب عام و خاص» و کارکرد «بهتر نشان دادن محسن و بیرون کشیدن او از تبعید در دیار غفلت» با هم دیگر خلط شدهاند.
۳-کارکرد انتقام و افتخار/مخاطب پنهان
انتقام احتمالی از تاریخ که در آن بارها و بارها به قلمهای سابق که از شهید وزوایی نگاشته شدهاند تاخته است. هر ازگاهی به لحن کنایه نوشته است «این داستان خوراک فیلمها و کتابهای قبلی است.» احتمالا منظور «همپای صاعقه« و دیگر آثار پژوهشگر و نویسنده گرامی گلعلی بابایی و همچنین پژوهشگر و نویسنده فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» (بدون در نظر گرفتن تاثیر چنین سخنی بر روی مخاطب عام). همچنین کارکرد افتخار به عملکرد و دوستان قدیمیِ محسن که بعد از شهادت او در لشکر ۱۰ سیدالشهدا گرد هم آمدهاند. موحد، خالقی، نوجوان، رنجبران، بهمنی، کلهر، احمد طاهری، رضا خاتمی، ایرج عشقی، علی اسکویی، و... (صفحه۴۱۹) که قطعا درج همه نامهای اعضای قدیمی لشکر ۱۰ سیدالشهدا نه به جهت معرفی به مخاطب عام و نه الگوسازی و نه اعتراض به تاریخ است.
۴-مخاطب شهید وزوایی نه کتاب یک محسن عزیز!
مخاطبی که اصلا مخاطب نیست بلکه فقط خواننده کتاب است.
خوانندهای که باید او را بر سر مزار شهید وزوایی پیدایش کنید. خوانندهای که سالهاست این شهید بزرگوار را میشناسد و به ایشان علقه، دلبستگی و ارادتی دارد، الگوهایش را برداشته و عمری به سیره شهید عمل کرده است. خوانندهای که برای درک شهید نیاز به عبور از آن وادی های مختلف ندارد. همشهریانی که هر هفته بر سر مزارش آمدهاند و یا هموطنانی که در موقعیتهای مختلف از نقاط مختلف ایران خودشان را به مزار شهید وزوایی رساندهاند. کسانی که «وصیتنامه» برایشان کافیست تا راه را بشناسند. خوانندههایی که لااقل بخش اعظم این کتاب برایشان آورده خاصی نداشته است.
یادداشت از منصوره طوسی
انتهای پیام/
نظر شما