تفسیر غزل حافظ / زان یارِ دلنوازم شکریست با شکایت

برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم تا هر روز تفسیر یکی از غزل های حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم.

به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم تا هر روز تفسیری یکی از غزل های حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم. امروز ۱۹ آذر غزل شماره ۹۴ می‌پردازیم:

بیشتر بخوانید:

فال حافظ/ تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

زان یارِ دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منّت هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدومِ بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم / یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت

عشقت رسد بفریاد گر خود بسانِ حافظ / قرآن ز بَر بخوانی در چارده روایت
شرح و تفسیر غزل شماره ۹۴ دیوان خواجه حافظ شیرازی

بیت اول

زان یارِ دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

از آن یارِ دلنوازم هم متشکرم و هم شکایت دارم ، شاکرم از بابتِ دلنوازیش ، امّا شکایتم به جهت اینست که قدر هیچ یک از خدماتم را نمی داند . پس اگر نکته سنج عشق هستی پس این حکایت را خوب گوش کن که شکر و شکایت متضادند و جمع شان در یک جا مخالف بنظر می رسد . [ دلنواز = نوازش دهندۀ دل ، تعبیر از رعایت خاطر است / نکته دان عشق = نکته سنج عشق ]

بیت دوم

بی مزد بود و منّت هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدومِ بی عنایت

هر خدمتی که به جانان کردم بدون مزد و منت بود یعنی قدرش را ندانست ، یارب ، مخدومِ هیچکس بی عنایت نباشد یا هیچ کس مخدومِ بی عنایت نداشته باشد یعنی مخدومی را که مقادیر عشق را نمی داند ، هیچکس نداشته باشد . [ مزد = اجرت / مخدوم = خدمت کننده / عنایت = ارادت ]

بیت سوم

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

به رندان تشنه لب کسی یک جرعه آب و یا یک قدح باده نمی دهد . مثل اینکه ولی شناسان از این مملکت رفته اند . یعنی کسانی که برای مردم ارزش قائل بودند و مقادیرِ مردم را می دانستند در این مملکت نمانده اند و بی سر و صدا رفته اند . [ تشنه لب = لب بی آب / آبی = یک جرعه آب و جایز است که آب در این بیت باده باشد / ولی شناسان = کسانی که قدر بزرگان را می دانند / این ولایت = در این بیت یعنی شیراز / رندان = در این بیت به معنی اولیاء ]

بیت چهارم

در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

ای دل به زلفِ چون کمندِ جانان مپیچ یعنی علاقمند نباش زیرا خیلی سرهای بریده در آن زلف می بینی که بدون داشتن گناه و جنایت به آن روزگار گرفتار شده اند یعنی هر علاقمندی به آن باید از جان و سر بگذرد .

بیت پنجم

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت

چشمت به یاری غمزه ، خونِ ما را خورد ، آیا روا می داری ؟ ای جان ، حمایت از خونریز یعنی از قاتل جایز نیست . خلاصه چشمت با تیرهای غمزه خونم را ریخت و تو هم این کار را می پسندی . ای جان، شایسته نیست که از چشمِ خونریز حمایت نمایی .

بیت ششم

در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکبِ هدایت

در این شبِ تاریکِ هجران ، راهِ وصال ناپدید گشت .ای جانانی که کوکب هدایتی ، از گوشه ای بیرون بیا تا که راهِ مقصود پدیدار گردد و وصال میسر شود . [ هدایت = دلالت و رهنمایی به راهی که منتهی به مطلوب می گردد / شب سیاه = کنایه از شب تاریک هجران / مقصود = مراد وصال است / کوکب هدایت = کنایه از جانان است ]

بیت هفتم

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت

به هر جانب از وادی فراق یا وادی عشق که رفتم ، چیزی غیر از وحشتم زیاد نشد . یعنی وحشتم زیاد شد . امان از این بیابان و از این راهِ بی نهایت . یعنی بیابان هجران و یا عشق را هر قدر گشتم چیزی جز وحشت حاصلم نشد . [ زنهار = امان ]

بیت هشتم

ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم / یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت

ای آفتاب زیبایان ، اندرونم یعنی دل و جگرم از حرارتِ عشق می جوشد . ساعتی حمایتم کن و در سایۀ عنایتت پناهم بده .

بیت نهم

این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

برای نهایت راهِ عشق نمی توان حدی قایل شد . یعنی برای راه عشق نمی توان نهایتی تعیین کرد . زیرا وادی اوّل آن بیش از صد هزار منزل است . خلاصه برای راهِ عشق چطور می توان نهایتی قایل شد در حالیکه وادی اوّل آن بیش از صد هزار منزل است . پس تا آخرش چه می شود . [ بدایت = اول را گویند ، مقابل نهایت است ]

بیت دهم

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت

اگر چه آبرویم را بردی یعنی عرضم را ضایع نمودی امّا با وجودِ این از درت رو گردان نمی شوم یعنی آستان سعادتت را ترک نمی کنم . زیرا جور و جفای دوست خیلی خوشتر از رعایت دشمن است .

بیت یازدهم

عشقت رسد بفریاد گر خود بسانِ حافظ / قرآن ز بَر بخوانی در چارده روایت

اگر تو هم مثلِ حافظ ، قرآن را در چهارده روایت از حفظ بخوانی باز هم برای وصول کافی نیست بلکه عشق به فریادت می رسد . وصول الی الله با عشق است نه با از حفظ خواندن قرآن . [ اگر چه مانند حافظ قرآن را با چهارده روایت قاریان معروف از حفظ تلاوت کنی ، باز هم عشق به حق ، برای وصول به کمال و برای رسیدن به نهایت سیر و سلوک باید فریاد رس و مددکارِ تو شود . ]

کد خبر: 1210025

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =