جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان سی‌وششم با خبرنگاران فیفتی فیفتی

وقتی از مسئول هماهنگی خبرنگاران پرسیدم چرا تعداد انقدر کمه گفت: «خبرنگارها رو تقسیم‌بندی کردیم. تعدادی را از روز اول آوردیم تا وسط جشنواره، بعدش شما را برمیگردانیم و تعدادی دیگر از خبرنگاران از وسط جشنواره خواهند آمد تا روز آخر.» خبرنگاران رو فیفتی فیفتی کردن.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، ساعت از ۳ بعدازظهر گذشته بود که به اصفهان رسیدیم و یک راست رفتیم هتل محل اقامت. بعد از تحویل گرفتن کارت های شناسایی رفتیم سلف برای صرف ناهار و برگشتیم کلید اتاق‌هایمان را تحویل گرفتیم.

شماره اتاق من ۱۱۱ واقع در طبقه اول هتل بود که به هیچ جا دید نداشت. رو تخت دراز کشیده بودم و به این فکر میکردم از این دو سه روزی که در جشنواره حضور دارم چه چیزی میتوانم تولید کنم. به سردبیر قول داده بودم دست پر برگردم و چندتا مصاحبه خیلی خوب بگیرم. فکر اینکه نکنه خدایب نکرده سلبریتی‌ها به جشنواره نیان. نکنه جشنواره رو تحریم کنند.

تلفن اتاق زنگ خورد و رشته این افکار پلید پاره شد. یعنی کی میتونه باشه؟ من یک ساعت هم نیست رسیدم و چرا تلفن اتاق باید زنگ بخوره؟ گوشی رو برداشتم؛ امیر دلفانی مسئول هماهنگی خبرنگاران پشت خط بود. گفت نیم ساعت دیگه لابی هتل باشیم که بریم سینما برای دیدن فیلم های جشنواره. البته اکران‌ها از صبح شروع شده بود که ما در راه اصفهان بودیم.

توی لابی هتل همش سر میچرخاندم و اطراف را نگاه میکردم بلکه یک سلبریتی‌ای چیزی ببینم و بتونم ازش مصاحبه بگیرم، ولی خبری نبود که نبود. شنیدم آقای علیرضا خمسه، محمدرضا شریفی نیا، محمدامین همدانی، ایرج طهماسب و مستانه مهاجر داورای این دوره از جشنواره هستن و کمی خیالم راحت شد که لااقل چندتایی سلبریتی برای مصاحبه هستند ولی کجان؟ هیچکس نمیدانست، کی میان؟ بازهم هیچکس نمیدانست.

خلاصه با یک دستگاه ون راهی سینما ساحل شدیم که اگر پیاده میرفتیم زودتر می‌رسیدیم چون هتل تا سینما راه زیادی نبود ولی با ماشین باید کلی خیابان دور می زدیم و از روی زاینده رود خشک شده رد میشدیم. بالاخره رسیدیم سینما و کلی کودک و نوجوانی که همگی کاورهای جشنواره به تن داشتند توی سالن حاضر بودند. تعدادی به عنوان داور و تعدادی به عنوان خبرنگار. جالب بود.

وقتی ما رسیدیم سینما آخرین فیلم روز اول در حال اکران بود، فیلمی به نام «رویای پفکی» که چشمتان روز بد نبیند، از شدت ضعیف بودن این فیلم منکه حوصله‌ام سر رفت و از سالن سینما رفتم بیرون که توی محوطه کلی از همون بچه‌های کاورپوش بودند.

به یکی از آنان گفتم چرا نمیری بشینی فیلم را ببینی و گفت: این چیه ساختن آخه؟ من خودم اشتراک نتفیلیکس دارم و بهترین فیلم‌ها و انیمیشن های دنیا رو نگاه میکنم اونوقت اینا میخان با یه فیلم ضعیف به من یاد بدن چیپس و پفک چیز بدیه؟

بعد از اکران فیلم قرار بود نشست خبری عوامل فیلم با خبرنگاران و اهالی رسانه برگزار بشود که شد. البته کل سالن نشست خبری پر از بچه‌هایی بود که در قامت خبرنگار حضور داشتند و ما خبرنگاران رسانه‌های مختلف در آن جمعیت گم بودیم.

تو ذهن خودم مرور میکردم که چه سوالی از کارگردان فیلم بپرسم که مرا متهم نکند به اینکه از زاویه دید بزرگسال به فیلم نگاه کردم و این فیلم برای کودکان ساخته شده که یکی از همون بچه خبرنگارا پاشد به کارگردان گفت: «ما روزانه با هوش مصنوعی سروکار داریم و شما فکر کردین با یه فیلم عروسکی ضعیف میتونین هم سن و سال های منو تحت تاثیر قرار بدین؟» انصافا عجب سوالی بود. سوالی که من میخواستم بپرسم و از متهم شدن به بزرگسالی میترسیدم اون بچه خبرنگار پرسید.

جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان سی‌وششم با خبرنگاران فیفتی فیفتی

کارگردان شروع کرد به توضیح دادن که عروسک های این فیلم همه با مواد بازیافتی ساخته شده و بودجه کمی داشتیم و همه را از جیب خودمان خرج کردیم و اینجور حرفا.... یه دفعه یکی از همون بچه خبرنگارایی که کنار من نشسته بود گفت: «آقاجون امکانات نداری فیلم نساز. این چه وضعشه. پول نداشتیم و امکانات نداشتیم که نشد دلیل.»

دیگر ادامه صحبت‌ها را تهیه کننده شروع کرد. وقتی خانم صدیقه صحت خودش را به عنوان تهیه کننده اثر معرفی کرد و گفت قبلا سریال هایی مثل «مسافری از هند»، «خط قرمز» و «دختران» را تهیه کنندگی کرده تو ذهنم گفتم ایول. مصاحبه با این آدم همون چیزیه که میخام. نشست که تموم شد پریدم از خانم صحت یک مصاحبه خوب گرفتم و خیلی خوشحال شدم که شب اول دست خالی نماندم.

مقداری ایستادم تا مصاحبه سایر همکاران هم تمام بشود تا به هتل برگردیم. باید از روی سی و سه پل رد میشدیم. از شانس کارگردان همان فیلم پفکی و خانم صحت و همسرش یعنی آقای قاسم جعفری که کارگردان همان سریال هایی است که همسرش تهیه کنندگی کرده با ما همراه شدن و تا هتل باهم قدم زنان رفتیم.

همه دو به دو گرم تعریف بودند. من هم روی صحبت را با آقای قاسم جعفری شروع کردم. از هر دری سخن گفتیم. از سختی های کار تولید در ایران و محدودی آن برایم گفت تا اینکه مثلا «خط قرمز» را با ۸۰ میلیون تومان ساخته و مجبور بوده از بازیگران تازه کار استفاده کند.

خلاصه آن شب هم گذشت و بعد از خوردن شام به این فکر میکردم که خدارا شکر امشب دست خالی طی نشد و یک مصاحبه خوب گرفتم.

البته باید این را هم بگویم که تعداد خبرنگارهایی که برای این جشنواره از تهران آمده بودیم خیلی هم زیاد نبود. وقتی از دلوانی پرسیدم چرا تعداد انقدر کمه گفت: «خبرنگارها رو تقسیم‌بندی کردیم. تعدادی را از روز اول آوردیم تا وسط جشنواره، بعدش شما را برمیگردانیم و تعدادی دیگر از خبرنگاران از وسط جشنواره خواهند آمد تا روز آخر.» خبرنگاران رو فیفتی فیفتی کردن. همین برایم شده بود کابوس. نکند سلبریتی ها و داورها روزهای آخری که من نیستم بیایند؟

آخه یعنی چی خبرنگارها دو دسته شدند؟ یعنی انقدر هزینه ها سنگین است که عوامل جشنواره نمیتوانند همه خبرنگاران را از اول تا آخر جشنواره نگه دارند؟ عجیبه. خیلیم عجیبه.

خلاصه روز دوم هم رسید و بعد از خوردن صبحانه به لابی هتل رفتم که اگر احیانا آدم مهمی دیدم از آن مصاحبه بگیرم. همان حین هم داشتم مصاحبه دیشبم را پیاده میکردم و همینطور حواسم به اطراف هم بود.

هربار که از عوامل اجرایی جشنواره آمار میگرفتم که چه کسانی قراره بیان؟ علیرضا خمسه، محمدرضا شریفی نیا، مستانه مهاجر، بهرام عظیمی، ایرج طهماسب و شبنم مقدمی اسامی بودن که میشنیدم اما مشخص نبود که آیا آمدن و حضور دارن یا بعدا قراره تشریف بیارند.

خلاصه اینکه تا ظهر چیزی نصیبم نشد و بعد از خوردن ناهار رفتم سمت سالن سینما که هم اکران‌ها در حال اجرا بود و هم اینکه بعد از هر اکران عوامل تولید اثر، نشست خبری برگزار میکردند. من به دیدن انیمیشن «شمشیر و اندوه» رسیدم که واقعا فیلم خوش ساخت و خوش ریتمی بود. البته چون جا نبود همان جلوی درب، روی سکوها ایستاده بودم. اواخر فیلم بود که دو نفر از توی تاریکی سینما آمدن به سمت خروجی و از من پرسیدند نشست خبری این فیلم شروع شده؟ گفتم والا اطلاعی ندارم اما وقتی فیلم تمام شود توی یکی از همین سالن ها قطعا برگزار میشه.

هنوز فیلم کاملا تمام نشده بود که من هم به فاصله چند دقیقه از آن دو نفر رفتم گشتم و سالنی که قرار بود نشست خبری برگزار بشود را پیدا کردم. وقتی داخل شدم دیدم چه جالب. همان دو نفری که از من آدرس محل نشست خبری را میپرسیدند کارگردان و آهنگساز این فیلم سینمایی بودند.

دیگه فیلم هم تمام شد و بچه خبرنگارها سالن را پر کردند. انصافا سوالات تخصصی و خوبی میپرسیدند که برق از سر کارگردان میپرید. بعدا که جویا شدم فهمیدم قبل از جشنواره برای این به بچه ها دوره های مختلفی برگزار شده و همه آنها توانمند شده‌اند. اتفاقا با هماهنگی مسئولشان چندتایی مصاحبه از همین بچه خبرنگارها گرفتم.

جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان سی‌وششم با خبرنگاران فیفتی فیفتی

بعد از نشست خبری هم رفتم پیش کارگردان و توانستم یک مصاحبه تخصصی خوب بگیرم. البته جای تهیه کننده به عنوان صاحب اثر خالی بود.

بعد از نشست خبری برگشتم هتل و توی لابی داشتم چرخی میزدم که بهرام عظیمی را دیدم. رفتم جلو و خودم را معرفی کردم و گفتم یک مصاحبه باهم داشته باشیم؟ گفت تازه رسیدم و گرسنمه ایشالا بعد از شام هستم خدمتت.

از ترس اینکه بعد از شام نتوانم پیدایش کنم رفتم لابی هتل و یک زاویه ای رو انتخاب کردم که به رستوران هتل دید کامل داشته باشه و به کمین بهرام عظیمی نشستم. بعد از حدود نیم ساعت دیدمش. دوباره رفتم جلو و گفتم آقای عظیمی بریم واسه مصاحبه؟ گفت بریم بیرون من سیگارمو بکشم و توهم سوالاتو بپرس. از گرفتن مصاحبه با بهرام عظیمی سربلند بیرون آمدم و احساس کردم برای روز دوم هم دست پر هستم.

با خیال راحت رفتم رستوران که شام بخورم. از خبرنگارها کسی نبود. تنها نشستم که بعد از چند دقیقه ۲ نفر غریبه گفتند اجازه هست اینجا بشینیم و گفتم بفرمایید جای خودتونه.

گپ و گفتمان شروع شد. دو نفر از صاحبان آثار بودن که فیلم کوتاه به جشنواره ارائه کرده بودند و از ساعت اکران فیلم های کوتاه گلگی داشتند. یکی از آنان میگفت برای اکران فیلمم توی سالن سینما نشسته بودم و به جز خودم فقط آپاراتچی توی سالن بود. درب سالن سینما باز شد و دو نفر آمدن داخل و منم توی دلم خوشحال از اینکه فیلمم حداقل ۲ نفر تماشاچی پیدا کرده که البته بخاطر تاخیر ۱۰ دقیقه ای در اکران، همان دو نفر هم پا شدن رفتند.

من هم مقداری از مصاحبه ها و کارهای خبری برایشان توضیح دادم که پرسیدند از حسین نمازی هم مصاحبه گرفتی؟ گفتم نه حسین نمازی را نمیشناسم. یک گوشه ای را نشانم دادند که فلانی که آنجا نشسته حسین نمازیه و کارگردان سینمایی‌های «شادروان»، «شهسوار» و چندتایی آثار دیگه و البته یکی از داروان سی و ششمین جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان اصفهان است‌.

به به سوژه بعدی هم جور شد. توی ذهنم بود شامش که تموم شد برم ازش مصاحبه بگیرم. مشغول تعریف بودیم که دیدم ای وای حسین نمازی نیست. رفتم لابی و اینور و اونور را نگاه کردم. نبود که نبود.

بعد از شام سایر دوستان خبرنگار تصمیم داشتن برن و یک چرخی تو شهر بزنند ولی من باید مینشستم مصاحبه هایم را پیاده میکردم. رفتم اتاقم که به کارهام برسم ولی از شدت خستگی مثل خرس خوابیدم.

حالا روز سوم شروع شده و باید بیشتر از قبل برای گرفتن مصاحبه‌های خوب تلاش کنم.

انتهای پیام/

کد خبر: 1245239

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =