به گزارش باشگاه خبرنگاران دانشجویی (ایسکانیوز)، همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا (س) محفل شعر فاطمی پانزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر با شعرخوانی شاعران، در سالن اجتماعات خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.
در این محفل محمدعلی مجاهدی، احد دهبزرگی، جواد محقق، فریبا یوسفی، فاطمه طارمی، مصطفی محدثی خراسانی، اکبر میرجعفری، عارفه دهقانی، فاطمه نانی زاد، نفیسه سادات موسوی، عبدالرحیم سعیدی راد، اعظم سعادتمند و محمدجواد آسمان، غلامرضا طریقی شعر خواندند.
نخستین شاعری که دعوت به شعرخوانی شد، جواد محقق بود که تازهترین سروده خود را تقدیم حاضران کرد.
ناگهان
از نهان کوچههای خواب
آمد و مرا
ترس مبهمی احاطه کرد
نور بود
آن چنان که آفتاب
زیر سایهاش نشسته بود
بر سمند سبزی از بلور میگذشت
بر لبان ساکتش شکفت: «مادر مرا ندیدهاید؟»
چون به من رسید
لحظهای عنان کشید
من سلام دادم او جواب
گفتگوی ما فقط همین!
مادران مردمند
مادر شما که بود؟
آخر او نشانهای نداشت؟
چشمهای او به جستوجو
مات مانده چشمهای من به روی او
طاقتم در آستانه سکوت او شست: «ای که آشنا ترین غریبهاید»
کیستید؟ از کجا رسیدهاید؟
مادرم غریب بود، مادرم نجیب بود
روی شانه صبور او
بند مشک تشنگی
با خطوط درد
صد کتیبه زخم را نوشته بود
مادرم فراتر از فرشته بود
لحظهای گذشت
او سکوت کرد و پاسخی نگفت
ناگهان به جای پاسخم جوانه سوال
همدم شبان او
اشک بود و آه بود
روزگار مادرم
چون شب سیاه بود!
مدتی به اشک و آه رفت
بعد از آن سوار
باز هم زبان گشودو حرف را ادامه داد:
مثل مادرم کم است
مادرم
مادر تمام عاشقان عالم است
توسن سوار
شیههای کشید
فرصتی نبود
گفتم و شنید: «مادر شما چه نام داشت؟»
اشک را به آستین سترد و گفت: نام مادرم همیشه بر لب فرشتههاست
مادر حسین
همسر علی
دختر غریب مصطفاست
من نشستم و نالهای بلند شد: «قبر مادرت کجاست؟»
پس از این شاعر پیشکسوت، «عارفه دهقانی» دعوت به شعرخوانی شد و شعری که زبان حال حضرت علی(ع) بود را خواند:
باید آیینه را قسم بدهم، صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو تنها، میتواند به من توان بدهد
رو گرفتی...خسوف شد... شبها، آه! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا... که فقط میتواند دَمِ تو، جان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و دو سه یارِ "به حق-مسلمان"م
یک نفر نیست که در این شهر، برسد ... آب دستمان بدهد
اَنتِ روحُ الحیاةِ...لَم یَبقا، بعدَکِ جسمُ نحنُ فی الدُّنیا!
دونَنی، لا تُرَحِّلی! زهرا! کاش هجران، کمی امان بدهد
اینهمه زخم... آه... اینهمه زخم، رازهای تو بود و دَم نزدی
چارهسازِ علی...بگو چه کنم؟ کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
کمی آبِ روان بریز اسماء...، عذر میخواهم از همه سادات!
روضه، سنگین شده...کسی باید، آبِ قندی به روضهخوان بدهد
در بخش دیگری از مراسم «مصطفی محدثی خراسانی» رباعی و غرلی را خواند.
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
وز عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده است در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده است
***
اگرچه ذکر تو در هر کلام شیرین است
مرور خاطرههایت ولی چه سنگین است
مرور خاطره هایی که در دل انسان
همیشه شعله بر افروز حسرت و کین است
***
مرور آن همه فضل و کرامت و پاکی
که در محاصره عقده های چرکین است
چگونه ذکر تو را می شود به لب آورد
ولی نگفت پرونده داغی که بر دل دین است
نمیرسد به خلاف آمد تشیع سرخ
نگاه تیره تباری که مصلحت بین است
ببخش گر بِدَر از هم شدم که دردم را
پس از مرور تو این لحن تند تسکین است
چراغ راه تشیع محبت زهراست
که شیعه گر به علی می رسد دلیل این است
به سر رسید غریبی که در مدار شماست
به خاک هرچه مرام و به چرخ آیین است
«فاطمه طارمی» از دیگر شاعران حاضر در این محفل این شعر را خواند:
کوچه عطر گل بنفشه گرفت
مکه خندید و عشق پیدا شد
روز میلاد با شکوهت بود
که جهان روشن و فریبا شد
پا به هستی گذاشتی یک شب
در زنان قریش ولوله شد
کوثری آمد و جهان خندید
از کران تا کرانه هلهله شد
السلام آیه آیه دلتنگی
السلام ای شکوه و فخر جهان
السلام ای جوانی ات کوتاه
السلام ای جوان پیر نشان
ماه غمگین در مدینه تویی
مادری که شکسته پهلو شد
ای امان از دل علی وقتی
خانه اش بی تو بی بر و رو شد
صبح دلگیر در مدینه تویی
کوچه و خانه گریه میکردند
روی دوش علی (ع) که میرفتی
شانه در شانه گریه میکردند
بغض جامانده ی حسن(ع) بودی
که شبی لخته لخته پیدا شد
کودکی با غریبی ات سر کرد
تا تو را هم ندیده تنها شد
به شهیدان کربلا سوگند
که تو مرهم شدی برای حسین (ع)
عطر معصوم سیب شدی
می رسیدی به زخم های حسین (ع)
می رسیدی و تلخ تر میشد
قصه ی زینب و شب تارش
ای امان از دلی که هر لحظه
داغ زینب شده است تکرارش
مادرانه تو را صدا بزنم
مادرانه مرا نگاه کنی
زخم های نگفته را بشمار
تا مرا سبز و روبراه کنی
«نفیسه سادات موسوی» شاعر نام آشنای این روزهای عرصه شعر نیز اینگونه در سوگواره فاطمی خواند:
من ریزه خورِ خوانِ جهانگستر تو
عاشق شدهام به زیر بال و پر تو
سرمایه من در این دوعالم این است
تو مادر ساداتی و من، دختر تو
***
رو گرفتی از من و درد نهانی داشتی
بشکند دستی کزو بر رخ نشانی داشتی
ماجرای کوچه را با من نمی گوید حسن
من نمیدانم چرا قد کمانی داشتی
جان حیدر، گریه های هایهایم را ببخش
تازه فهمیدم شکسته-استخوانی داشتی
میخ در، دیوار، آتش، ضربهی سیلی، لگد
یاس هجده ساله پشت در چه جانی داشتی؟
تا نیفتد شعله در جان ولایت، سوختی
ایستادی روی پایت تا توانی داشتی
تو دعاشان کردی و کاری نکردند، ای دریغ
من بمیرم... تو عجب همسایگانی داشتی
«فاطمه نانیزاد» دیگر شاعر جوانی بود که در محفل شعر فجر سروده خود را خواند:
هر چند خانه از همه خانهها سر است
این آشیانه مسلخ سرخ کبوتر است
از انتشارعطر تو در پر کشیدنت
این آشیانه تا به قیامت معطر است
هر قدر خواستم که صبوری کنم، نشد
مادر! عجیب ماتم تو گریه آور است
از لحظهای که ابر شدی بین کوچهها
باران گرفته صورت دیوارها تر است
بعد از تو هر چه لاله در این دشت، داغدار
بعد از تو هر چه یاس در این باغ، پرپر است
در بخش دیگر «سید اکبر میرجعفری» شعری را تقویم به بانوی دو عالم کرد:
عطر ریحانه و نیایش تو
شب و تصویر تازهای از زن
از تو و آه تو که سرشار است؛
شب چگونه است؟ چشم ما روشن!
بس که محبوبههای این عالم
به تو ای عطر ناب منسوباند
نزد پیغبر(ص) از جهان ما
زن و عطر و نماز محبوباند
آه اما تو در جهان ما
به نمازی نشسته دل بستی
و برای تو مثل دستاست
ساده تر چرخ میخورد هستی
ساده تر از تو اشک هایت بود
-هرچه زخمت عمیق و کاری شد-
قطره قطره به خاک افتاد و
آسمان روی خاک جاری شد
شب میان فرشتگان بودی
صبح، چشمان تازه آوردی
باز هم، از پی تو آمدهاند
تا به بزم شبانه برگردی...
شیوۀ چشم تازهات باید
غوطه در اشک و نو شدن باشد
شاید ای خوب در نگاه تو
زیستن هم گریستن باشد
این چه حسی است ناگهان در ما:
«گندمیم و اسیر دستاست
اشتیاق شدید خرد شدن
مثل هر دانه زیر دستاست»
شب میان فرشتگان بودی
بال در بال روشن آنها
روز اما کسی نمیفهمید
راز تنهایی شگفتت را
از سپید و سیاه، از دنیا
جامۀ سادگیاست تنپوشت
چشمۀ آفتاب مقصد تو
تسمۀ مشک تشنه بر دوشت
(و پدر رفت و جای خالی او
چشم های تو انتخاب شدند
از جوار تو نور نوشیدند
پسرانت که آفتاب شدند)
زخمهایت نهان نمیمانند
دم به دم تازه میشوند آنها
من و گریه مترجم زخمیم
به زبانهای زندۀ دنیا
ای که دنیا به تو نمیآید
مرگ از جان تو چه میخواهد!؟
تا ابد هم که مرگ جان بکند
چیزی از بودنت نمی کاهد
بی تو شاید تمام پنجرهها
رو به دیوار و سنگ باز شوند
خانههایش گم اند یا گورند
کوچههایی که بی نماز شوند
ما که در خیل دوستدارانت
در صف آخرین ایشانیم
«هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
«اعظم سعادتمند» دیگر بانوی حاضر در این برنامه بود که سروده خود را تقدیم حضرت صدیقه کرد:
این روزها که موسم باران است، ایام سوگواری انسان است
بی وقفه ... بی ملاحظه ... می سوزد، زخمی که روی سینه ی قرآن است
با گریه آب داده ام از اول، اندوه یاسهای بنفشم را
انگار از ازل غم این گلدان، بر قامت خمیده ایوان است
وقتی که دست شیر خدا در بند ...روباههای معرکه میخندند
دیگر مدینه شهر پیمبر نیست، آنجا برای فاطمه زندان است
زهرا ست پاره تن پیغمبر، هم صحبت است با خودِ جبرائیل
یعنی شما صحابه نمی دانید؟ این دختر امتداد رسولان است
دلها پر از تعفن مُردار است، جمع است جمع لاشخوران، آری
افسوس آن پرنده ی غمگین که از قلبها گریخته ایمان است
مادر صدا زده است تو را هر بار، در کوچه در میان در و دیوار
این فاطمیّه های عزاداری در انتظار نیمه شعبان است
در ادامه «محمدجواد آسمان» غزلی خواند که در ادامه میخوانید:
همین که سایهسار باغبان از بوستان کم شد
زمستان با لهیبی ناجوانمردانه توام شد
زمستان در نزد، در را شکست و کند و آتش زد
صدای ناله لولای در، داغ مجسم شد
سخن در پرده باید گفت اما باز باید گفت
که: سرما غنچهای را زد. که: پردیسی جهنم شد
همه دیدند و فهمیدند و چشم از شرم برچیدند
که برگ از باد سیلی خورد و سروی از کمر خم شد
خزان، آتشبیاری کرد و غیرت بردباری کرد
که دندان بر جگر لغزید و خون بر زخم، مرهم شد
همین سرنیزه فردا منبر قرآن صامت بود
همین شبخند، فردا برق تیغ ابن ملجم شد
همین دستی که اینجا معجری را برکشید از سر
حریصِ حلقه گوش اسیران محرم شد
همین آتش که اینجا چادری را و دری را سوخت
در آنجا خیمهسوز اشرف اولاد آدم شد
ز ما بگذر خداوندا ولی نگذر از آن قومی
که از بیدادشان چشمان ما مانند زمزم شد
خدا را شکر، این ابیات را از آن شبی دارم
که پیمان دلم با اهل بیت عشق، محکم شد
«عبدالرحیم سعیدیراد» از شاعران کشورمان همزمان با این محقل و ایام فاطمیه سروده زیبایی خواند:
یک روز از زندگی حضرت زهرا (س)
برخیز و روشن کن چراغ آسمان را
بیدار کن با مهربانی باغبان را
آهسته گلهای وجودت را صدا کن
از خواب نازک لاله هایت را جدا کن
آنگاه مهر مادری ات را نشان ده
گهواره گلپونه ی خود را تکان ده
حالا ولی ای مادر گلهای پرپر
از گوشه خانه کمی گندم بیاور
دل را به صاحبخانه دلدار بسپار
از چاه دلتنگی کمی هم آب بردار
یکبار دیگر همتی کن از دل و جان
دستاس را با پاره های دل بچرخان
وقتی تنور عاشقی دارد زبانه
نانی مهیا کن برای اهل خانه
عالم به قربان تو و کاشانه تو
پایان ندارد کارهای خانه ی تو
همراه کن با خود یکی از یارها را
تقسیم کن با «فضه» حجم کارها را
بانوی صبر و سادگی و استقامت
پل بسته ای بین نبوت تا امامت!
هرگز نکردی شکوهای از درد بازو
هرگز نگفتی با علی از زخم پهلو
در سینه خود شوق بی مانند داری
از در که می آید علی (ع) لبخند داری
ای مخزن الاسرار! ای آیینه راز
کم کم بیا آن سفره دل را بیانداز
بر سفره ی مهرت برای شام حیدر
نان و نمک را با کمی خرما بیاور
اینک صدای در میآید؛ از دل و جان
تقسیم کن افطار خود را با گدایان
ای آنکه اشکت چون اناری دانه دانه
شرح دعایت از کران تا بیکرانه
هر چند خسته، نیمههای شب بپا خیز
در جان هستی شورشی دیگر برانگیز
پروردگار آسمانها را صدا کن
آهسته آهسته به زیر لب دعا کن
گلهای خودرو، تشنه و بی ادعایند
همسایهها محتاج دستان دعایند
غرق تلاطم مثل امواجند مردم
قدری دعا کن سخت محتاجند مردم
«غلامرضا طریقی» هم در پایان این مراسم شعری خواند:
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید، شبی پیش من آمد، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند، هان!
سودای مرا داشت به سر، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی، نه!
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازهای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
انتهای پیام/
نظر شما