به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، ضرورت بازنگری رشتههای تحصیلی دانشگاههای کشور بر هیچ کس پوشیده نیست. ناکارآمدی آموزش عالی در ایران، دلایل مختلفی دارد که یکی از آنها اتلاف وقت استادان و دانشجوان برای تدریس و تحصیل در رشتههایی است که هیچ مشکلی از مشکلات جامعه را حل نمیکنند. با وجود انتقادات صریح کارشناسان و خود مسئولان دانشگاهی در سالهای اخیر؛ اما همچنان هیچ تغییر واقعی و اثرگذاری اتفاق نیفتاده است.
به نظر میرسد موانع جدیتری بر سر راه بازنگری رشتههای تحصیلی وجود دارد، مشکلاتی از جنس غلبه نگاه غیرعلمی در بین سیاستگذاران و تعصب متولیان آموزش عالی در کشور. در این راستا، با علیرضا صادقی دانشیار مطالعات برنامه درسی و آموزش چندفرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی گفتوگو کردیم.
در ابتدا درمورد ضرورت بازنگری و بروزرسانی رشتهها در دانشگاه توضیح بفرمایید.
در ابتدا باید بازنگری را تعریف کنیم. تصوری که ما عمدتا از بازنگری در ایران داریم، صرفا، نگاه ترمیم و اصلاح برنامههای موجود است. به عبارت دیگر، برنامهریزی درسی در ایران، بیشتر از نوع ایجابی است تا نگاه نیازی و نیاز محور.
نگاه نیازی یعنی بازار کار یا مسایل اجتماعی اقتضا میکند که ما یک رشته را تاسیس کنیم و پس از برطرف شدن آن نیاز، آن رشته هم از بین برود.
وقتی در ایران یک رشته ایجاد میشود، تا ابد به کار خود ادامه خواهد داد، فارغ از این که تا چه حد این رشته در راستای نیازهای جامعه است؛ اما در کشورهای دیگر به خصوص در جهان مدرن، تولد و مرگ رشتهها به نیازها بستگی دارد. در نتیجه، ممکن است رشتهای تنها یک یا دو سال در دانشگاه تدریس شود و پس از مدتی از بین برود، کسی هم پیدا نمیشود که نسبت به حذف آن رشته تعصبی نشان دهد.
برای مثال ممکن است یک رشته بینرشتهای بنابر ضرورتی تنها برای چند سال ایجاد شود یا یک شرکت و کارخانه از یک دانشگاه بخواهد، رشتهای را برای آموزش کارکنانش تاسیس کند، مثلا ۴ یا ۵ سال این رشته برای آموزش برقرار باشد و بعد هم از بین برود.
رویکردی که در ایران وجود دارد این است که رشتهها سرجهاز دانشگاهها هستند و گویی تا ابد هم باید باشند و نمیتوانند تغییر کنند. به نظر من، اولین موضوعی که باید به آن فکر کنیم این است که اساسا در موضوع بازنگری و طراحی برنامههای درسی، نگاه ایران نسبت به سایر دنیا متفاوت است. لذا ابتدا بایدروی این موضوع و رفع این معضل فکر کنیم.
به علاوه نگاهی ایدئولوژیک در ایران وجود دارد که به نظر من، موضوع را خیلی خطرناک میکند. نگاه ایدئولوژیک سبب شده است که ما نتوانیم برخی رشتهها و درسها را حذف کنیم حتی وقتی جامعه خواهان آن رشته نیست یا اثربخشی و کارایی مناسبی ندارد، ترمیم کنیم. اگر ترمیمی هم اتفاق بیفتد از نوع سطحی است و خیلی بنیادی نخواهد بود.
در دروس معارفی این وضعیت حتی بدتر است. زیرا در برنامهریزی دست استادان برای این امر بسته است و ظاهرا دست یک نهاد دیگری خارج از دانشگاه هست.
میخواهم بگویم که برنامههای درسی باید بر اساس یک نیاز به وجود بیایند در حالی که در ایران اینگونه نیست. در ایران رشتهها بعضا بر اساس فشار دانشگاهها و گاه نیز بر اساس نیاز جامعه شکل میگیرند. به این صورت که یک دانشگاه میگوید چرا ما به عنوان دانشگاه برتر، فلان رشته که در دانشگاهی دیگر وجود دارد را نداشته باشیم؟ یا وقتی فلان رشته در دانشگاههای خارجی وجود دارد، چرا ما به عنوان دانشگاه برتر این رشته را نداشته باشیم.
به همین دلیل، حتی اگر بهروزسانی وجود داشته باشد، وقتی اصل رشته مورد نیاز جامعه و بازارکار نیست، چه اهمیتی دارد. برای مثال وقتی کسی یک خانهای را نیاز ندارد که بخرد، چه اهمیتی دارد وسایل خانه چگونه باشد.
با توجه به مطالبی که در مورد تعریف اشتباه بازنگری در ایران فرمودید، لطفا درباره تعریف درست بازنگری هم توضیح بفرمایید.
بازنگری، سه مولفه اساسی دارد؛ بهروزرسانی، بومیسازی و کارآمدسازی. در به روز رسانی استفاده از دانش جدید، نظریهها و مباحث نوین مد نظر است و حتی گاه نقد مباحث.
کارآمدسازی، بیشتر به نیاز بازار کار و نیاز جامعه توجه میکند و این که فارغالتحصیلان پس از فارغالتحصیلی بتوانند متناسب با رشته خود، مشغول خدمترسانی شوند. بومیسازی، توجه به ادبیات و فرهنگ جامعه، اداب و سنن، دانش انباشته بومی و نتایج حاصل از پژوهش های بومی مد نظر است. هر چند در ایران بومی سازی به مرور به اسلامیسازی تبدیل شد. به نظر من، اسلامیسازی مفهوم درستی نیست و معنا ندارد. ما میتوانیم انسان مسلمان متخصص داشته باشیم، اما نمیتوانیم برنامه درسی اسلامی داشته باشیم. همان طوری که خنده آور است که بگیم برنامه درسی مسیحی یا یهودی.
بومیسازی، یکی از پایههای اصلی بازنگری در هر کشوری است. به این معنا که وقتی حرف از صنعت خاصی در ایران میزنیم، این صنعت در کشور ما در مقایسه با یک کشور دیگر متفاوت خواهد بود، مانند صنعت کشتی سازی، خودرو، موبایل یا در خصوص مسایل جامعهشناسی و علوم انسانی.
طبیعتا نوع نگاه و فرهنگ هر کشوری در عین داشتن مشترکات با دیگر کشورها ممکن است متفاوت باشد، اگر این تفاوتها لحاظ شود، میتوان گفت بومیسازی شده است. متاسفانه شورای تحول در ایران به جای بومیسازی به دنبال اسلامیسازی است و در نتیجه بازنگری از حیز انتفاع ساقط میشود. کشتیسازی بومی معنا دارد؛ اما کشتیسازی اسلامی هیچ معنایی ندارد. جامعه شناسی بومی و ایرانی میتواند معنادار باشد اما جامعه شناسی مسیحی یا اسلامی معنیدار نیست. همانطور که نمیتوان از کشتیسازی مسیحی سخن گفت. بازنگری و بومیسازی علوم در ایران امروز، یک هژمونی ایدئولوژیک است به جای این که یک بازنگری واقعی باشد.
دانشگاهها به ویژه دانشگاههای مادر که استادان نامآوری دارند و در بخشهای سیاستگذاری کلان کشور هم حضور دارند، این استادان میتوانند امکان هژمونی تاسیس یک رشته را بالا ببرند. وقتی این اتفاق در یک دانشگاه مادر بیفتد، سایر دانشگاهها هم متقاضی داشتن آن رشته میشوند. یعنی چیزی که از اول حتی وجودش هم احتمالا لازم نبود، گسترش پیدا میکند.
نکته بعدی موضوع انسان مطلوب یا رشته مطلوب است که برخی سیاستگذاران تصور میکنند، اصلا اهمیتی ندارد که برای یک رشته بازار کار وجود دارد یا نه، تقاضای اجتماعی دارد یا نه، ما به عنوان حاکمیت باید این رشته را تاسیس کنیم. این سیاستگذاری زمانی هم که با ایدئولوژی ارتباط وثیق پیدا کند، برنامههای درسی از وضعیت واقعی به وضعیت شبه واقعی جریان پیدا میکند.
امروز در ایران انواع پژوهشگاهها وجود دارد، هر کدام از این پژوهشگاهها به یک سازمان یا نهاد وابسته بودند و به تدریج به یک نهاد رانتی و بودجه بگیر کشور تبدیل شدهاند در حالی که اغلب رشتههای آنها مورد نیاز جامعه نبودهاند. قرار بوده اند پژوهش کنند. تا جایی که مانند دانشگاهها، دانشجو هم میگیرند، به جای پژوهش، آموزش و دانشجو تربیت میکنند.
فرمودید که برخی رشتهها در کشورهای مدرن، چند سال دایر هستند و سپس جمع میشوند، سوال من این است که استادان متخصصی که تدریس این رشتهها را بر عهده دارند، آیا با جمع شدن آن رشتهها احساس ناامنی شغلی پیدا نمیکنند؟
اینگونه نیست که یک استاد، تنها برای یک رشته وارد دانشگاه شود. استادان بر اساس نظام استخدام، وارد دانشگاه میشوند و به اقتضای شرایط، ممکن است در رشتهای جدید تدریس کنند.
برای مثال صنایع کشتیسازی، نیاز دارند ۵۰۰ نفر متخصص تربیت کند. در این راستا به دانشگاه پیشنهاد میدهد که با دریافت مبلغ مشخصی، رشتهای برای آموزش این نیروها تاسیس کند. استادان قبل از این درخواست در دانشگاه هستند و پس از تدریس این دوره هم به کارشان در دانشگاه ادامه میدهند.
آنچه گفتم، حالت ایدهآل است؛ اما این حالت در ایران اتفاق نمیافتد، نخست به این دلیل که تعداد شرکتها یا کمپانیهای خیلی بزرگ در ایران کم است و دیگر آن که همین تعداد کم هم ارتباطی با دانشگاه ندارند یا خودشان دانشگاه علمی-کاربردی تاسیس میکنند و نیروهای مورد نیازشان را آموزش میدهند.
برای این که این اتفاق نیفتد، در بسیاری از دانشگاهها، بین رشتهها ارتباط ایجاد کردهاند. برای مثال دانشجویی که رشتهاش در دوره کارشناسی ارشد، فیزیک است، می تواند دو درس خارج از رشته خودش هم انتخاب کند؛ مانند موسیقی یا جامعه شناسی یا هر درس دیگر. اگر این اتفاق بیفتد، نیازهای مختلف دانشجو در دانشگاه برطرف شود. در حالی که در ایران اگر کسی فیزیک بخواند، تا اخر فقط باید فیزیک بخواند و هیچ وقت نمیفهمد در رشتههای دیگر چه میگذرد.
آنها این امکان را به وجود آوردهاند که آگاهی دانشجویان گسترده شود. برای مثال رشتهای وجود دارد تحت عنوان حقوق دریا، دانشجویان حقوق نمیدانند دریا چیست؛ اما با گذران واحد درسی مربوط به مباحث پایه دریا، میتوانند با این حوزه آشنا شوند یا رشته برنامهریزی درسی که در حوزه علوم اجتماعی قرار دارد، اگر دانشجویان این رشته دو واحد درسی خود را در حوزه علوم اجتماعی انتخاب کنند، بدون شک یادگیری بهتری برایشان اتفاق خواهد افتاد.
متاسفانه در ایران همه دانشجویان مجبورند واحدهای درسی ثابتی را بگذارند و بین برنامه درسی رشتهها دیوار کشیده شده است. در حالت واقعیف یک دانشجوی مقطع دکتری باید واحدهای درسی خود را متناسب با موضوع رسالهاش انتخاب کند. به همین دلیل، در برخی کشورها وقتی دانشجویی میخواهد در یک رشته تحصیل کند، واحدهای درسیاش را به گونهای انتخاب می کنند که برایش کاربردی باشد. البته بازنگری اقتضائات دیگری هم دارد.
برنامههای درسی باید هر سه تا پنج سال تغییر کنند و منظور از تغییر، رصد شرایط جامعه و سپس تغییر برنامههاست. متاسفانه در ایران این تغییر ایدئولوژیک شده و هر چه جلوتر میرویم، برنامههای درسی ما به جای این که با جامعه سازگارتر شوند، از جامعه دورتر میشوند. البته این حرف، یک حکم کلی نیست اما در علوم انسانی بسیار دیده میشود.
رشته تحصیلی برخی مسئولان دانشگاهی، برنامهریزی درسی است و عضو هیئت علمی دانشگاه هم هستند. به نظر شما چرا با وجود تحصیلات مرتبطی که دارند؛ اما ضروری بازنگری اصولی را احساس نمیکنند یا احساس میکنند ولی اقدامی در این زمینه نمیکنند؟
کسانی که به عنوان مسئولان و متولی تعیین برنامههای درسی دانشگاهها انتخاب میشوند، هرچند ممکن است رشته تحصیلیشان مرتبط باشد؛ اما افرادی هستند که با آن ایدئولوژی حاکم هماهنگی بیشتری دارند. معمولا افرادی که به لحاظ علمی دگراندیش هستند و خیلی نگاههای خاص ایدیولویک حاکمیت را نمیپسند، در این گروههای برنامهریزی جایی ندارند.
به عبارت دیگر، انتخاب مسئولان تنها بر اساس توانایی علمی آنها نیست و تایید آنها از سوی حاکمیت تعیینکننده است. اگر انتخاب اعضای شورای تحول به درستی انجام شود، هرگز افراد محافظهکار نمیتوانند وارد این جایگاه شوند. مساله اینجاست که حتی برخی استادان خودشان هم به برنامهریزی درسی اسلامی قائل هستند، در حالی که صاحب نظران این حوزه چه در ایران و چه در جهان چنین رشتهای را به رسمیت نمیشناسند. وقتی با این نگاه بخواهیم در شورای تحول و یا هر نهاد دیگری برنامه ریزی کنیم، محصول این برنامهریزی از ابتدا تا حدودی قابل پیش بینی است.
انتهای پیام/
نظر شما