به گزارش خبرنگار بینالملل ایسکانیوز، اندیشکده «شورای سیاست خارجی آمریکا» در تحلیلی به قلم «مورا نامدار» به بررسی آنچه راهکارهای جایگزین دیپلماسی برای مواجهه با موضوع ایران خوانده شده، پرداخته است؛ رویکردی که به نظر میرسد اخیرا در بین برخی نخبگان سیاسی تندرو در آمریکا با استقبال مواجه شده است. بر اساس رویکرد مذکور، «به جای تعامل با نظام ایران، باید با مردم ایران تعامل کرد». میتوان تصور کرد که این دیدگاه غیرعقلانی و ناقص ناشی از شناخت نادرست و کانالیزه شده برخی گروههای نزدیک به حاکمیت آمریکا در قبال ایران است که مردم را در مقابل حاکمیت به تصویر میکشد.
این تحلیلگر آمریکایی بدون اشاره به نقض آشکار حقوق بشر در ایالات متحده و تبعیض نژادی در این کشور که مثالهای متعددی برای آن وجود دارد، استفاده از اهرم حقوق بشر در قبال ایران را ضروری معرفی میکند. وی در ابتدای تحلیل خود ضمن اشاره به گذشت چند هفته از دور جدید مذاکرات و ناموفق خواندن دیپلماسی در قبال ایران، اظهار میکند: «دولت بایدن که بیش از سه ماه از زمان روی کار آمدنش میگذرد، ایران را به کانون سیاست خاورمیانهای خود تبدیل کرده و به نظر میرسد با وجود نقصهای بیشمار توافق هستهای دولت اوباما با ایران، به دنبال احیای آن است».
از نظر نگارنده این تحلیل، فشار مجدد برای تعامل با ایران ناشی از اعتقاد کاخ سفید بایدن مبنی بر این است که هیچ جایگزین بدون خشونتی برای دیپلماسی با ایران وجود ندارد. این ایده نادرست که همواره تداوم یافته است، توسط کارشناسانی مطرح میشود که سیاست ایالات متحده در قبال ایران را به عنوان یک دو راهی بین جنگ و یا یک توافق گسترده شامل انگیزههای گسترده اقتصادی برای نظام ایران تعریف میکنند. اما واقعا اینها تنها گزینههای آمریکا نیستند. به اعتقاد کارشناس این اندیشکده، جایگزین روشنی که برای این رویکرد وجود دارد این است که ایالات متحده به جای تعامل با نظام حاکم بر ایران، به دنبال تعامل با مردم ایران باشد. او در ادامه سه عنصر اصلی برای رویکرد تجویزی خود معرفی میکند.
«اول اینکه آمریکا به سیاست تحریمی موثری نیاز دارد که عناصر اصلی نظام [ایران] را هدف قرار دهد؛ مشابه روشهایی که به تغییر آپارتاید آفریقای جنوبی کمک کرد. از سال 1948 و برای دههها پس از آن، دولت آفریقای جنوبی تبعیض نژادی نهادینه شده (معروف به آپارتاید) را اعمال کرد که به همه سطوح جامعه سرایت کرده بود. در طول دهه 1980، این کشور اقدام به دنبال کردن برنامههای سلاح هستهای نمود و تا پایان آن دهه با موفقیت کلاهکهای خود را تولید کرد. کنگره [آمریکا] در اوایل دهه 1990 در واکنش به هر دو موضوع، تحریمهای دو منظورهای را اعمال کرد که به تدریج کیپ تاون را مجبور به پایان دادن به آپارتاید کرد و سیاستگذاران آفریقای جنوبی را که مشتاق همکاری مجدد با جهان بودند، مجور کرد تا داوطلبانه از پیگیری برنامه هستهای خود دست بکشند».
این تحلیلگر آمریکایی سپس مدعی میشود که جامعه ایران نیز به همین صورت از آپارتاید مذهبی و جنسیتی رنج میبرد و نظام ایران رفتار نابرابرب با کسانی که مخالفان با «تفسیر افراطی آنها از اسلام شیعه» نامیده میشوند، اجرا میکند. وی برای اثبات مدعای خود، مسیحیان، یهودیان، مسلمانان غیر شیعه، آگنوستها و به ویژه گروههایی مانند جمعیت بهائیان ایران را مثال میزند و در ادامه زنان و اعضای جامعه همجنسگراها را به عنوان شهروند درجه دو در ایران معرفی میکند. نگارنده این تحلیل، مثالهای ذکر شده را دلایلی مهمتر دیگری برای فشار ایالات متحده نسبت به ایران میداند که حتی از تعقیب برنامه هستهای ایران اهمیت بیشتری دارد و «باید به جای نادیده گرفته شدن توسط واشنگتن، باید مورد توجه قرار گیرد».
دومین عنصر پیشنهادی ذکر شده در این تحلیل این است که ایالات متحده باید آشکارا و با جدیت تمام از آنچه «درخواست مردم ایران برای رفراندوم» خوانده شده، حمایت کند. مانند کمپین «نه» که در دهه 1980 در تقابل با سلطنت ظالمانه ژنرال آگوستو پینوشه در شیلی به وقوع پیوست و آن را پایان داد. این کمپین شرایط را برای رفراندوم تحت حمایت سازمان ملل ایجاد کرد که منجر به پایان حکومت نظامی پینوشه شد.
«مورا نامدار»، در ادامه مدعی میشود از آنجایی که مردم ایران سیگنالهای مخالفت خود با نظام فعلی را اعلام کرده و درخواست کمک بینالمللی برای حمایت از پایان جمهوری اسلامی میکنند، ایالات متحده به عنوان پیشرو دموکراسی جهان باید از طریق برگزاری یک رفراندوم تحت حمایت و نظارت سازمان ملل که به اراده ملت ایران اجازه میدهد آینده خود را تعیین کند، به خواست مردم ایران واکنش نشان دهد.
آخرین عنصر اشاره شده این است که واشنگتن هم کلامی و عملی از طریق شناسایی و تقویت فعالان برجسته، از حقوق بشر در ایران حمایت کند؛ به همان روشی که در گذشته از نلسون ماندلا آفریقای جنوبی، لخ والسا در لهستان و بسیاری دیگر پشتیبانی کرد. ایالات متحده باید به جای سفید کردن گناهان نظام ایران، این دولت را به دلیل نقض بیپایان و سیستماتیک حقوق بشر که در داخل و خارج از کشور مرتکب می شود، محاکمه کند. دولت ترامپ با اعتبار خود، این اقدام را در خط مقدم سیاست ایران خود قرار داد و صریحاً و به طور مداوم حمایت خود را از فعالانی که برای آزادی در داخل ایران میجنگیدند، ابراز میکرد.
از نظر این تحلیلگر آمریکایی، دولت بایدن نیز باید اکنون همان نوع اقدامات را در دستور کار قرار دهد؛ هم به این دلیل که ایالات متحده مسئولیت اخلاقی برای برجسته کردن وضعیت آنها دارد و هم به این دلیل که تعامل کرن با این عناصر مطمئنترین راه برای ادامه ارتباط آمریکا با آینده ایران است.
به اعتقاد وی، «حدود 12 سال پیش، هنگامی که ایرانیان به طور گسترده علیه نظام این کشور تظاهرات کردند، دولت نوپای اوباما به دلیل اشتیاق خود برای سازش با دولت ایران، سکوت را انتخاب کرد. او اینطور نتیجهگیری میکند که نتیجه نهایی رویکرد اوباما توافق هستهای سال 2015 بود که آنچه «رفتارهای بدخیم نظام ایران» خوانده شده را افزایش داد و «حتی دست آزادتری برای سرکوب مخالفتهای داخلی ایجاد کرد». به نظر میرسد اکنون دولت بایدن در همان مسیر قرار دارد و این باور غلط را ترویج میدهد که معاملهای دیگر تنها راه منطقی پیش رو است. این تحلیلگر آمریکایی در انتها مدعی میشود که درسهای تاریخی روشنی وجود دارد که نشان میدهد رویکرد متفاوتی برای ایالات متحده در دسترس است؛ روشی که هم امنیت ملی ایالات متحده و هم منافع مردم ایران را بهتر تأمین کند.
انتهای پیام/
نظر شما