یکی از ارزشمندترین نمادهای فرهنگی هر ملتی، شهدای آن است. شهادت، حکم تأییدی است بر جاری بودن آرمانها و ارزشهای یک جامعه و رقم خوردن چنین فداکاری عظیمی، نشان از تداوم حیاتِ فکری و تمدنی دارد. آنچنان که ایندرا گاندی میگوید: «شهادت چیزی را پایان نمیدهد، بلکه تنها سرآغاز است». این جایگاه برای شهدا در جامعه ایران نیز نمونههای بارزی دارد و احترامی که ایرانیان در طول تاریخ برای نامدارانی چون آریوبرزن تا عباسمیرزا و از امیرکبیر تا چمران و صیاد شیرازی قائل بودهاند، نمونه بارزی از حفظ حیاتِ ملتی است که برای صیانت از امنیت و ارزشهای خود، حاضر به فدا کردن ارزشمندترین داراییِ دنیوی یک انسان، یعنی جانِ اوست.
در عصر انقلاب اسلامی، به برکت فداکاری شهدا، ایران پیچ و خمهای دشواری را تاکنون پیموده است که آخرین نمونه آن، شکست طراحی نظامی دشمنان با کلیدواژه داعش در خاک کشورهای همسایه به دست رزمندگان شیعه زیر بیرق «دفاع از حرم» میباشد. «حمیدرضا بابالخانی» جوان اصفهانی متولد ۱۳۶۷، یکی از شهدای مدافع حرم است که به عنوان فارغالتحصیل مهندسی عمران از دانشگاه آزاد خمینیشهر و کارشناس ارشد پدافند غیرعامل از دانشگاه مالک اشتر، با وجود آینده شغلی مناسب در ایران و چشمانتظار بودن برای به دنیا آمدن فرزندش، راه جهاد را برگزید و سرانجام در صبحگاه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ در سوریه حین مأموریت مورد اصابت ترکش موشک قرار گرفت و به شهادت رسید. آنچه میخوانید گفتوگوی تفصیلی گروه سیاسی ایسکانیوز از اصفهان با مادر و همسر شهید مدافع حرم «مهندس حمیدرضا بابالخانی» است.
چه چیزی باعث شد شهید حمیدرضا بابالخانی راه شهادت را انتخاب کند؟
مادر شهید: مهمترین عامل وظیفهشناسی بود. او معتقد بود در هر شغلی باید آنچه وظیفه دارد را انجام دهد. دفاع از مظلوم و جهاد بر هر شخصی واجب است؛ مخصوصاً برای ما که مسلمان هستیم. ایشان قبل از ورود به سپاه در برههای که فقط فرآیند استخدامی را طی کرده بود، از من پرسید: «اگر توانستم در سپاه استخدام شوم به من اجازه میدهید به سوریه بروم؟»، ما هم مخالفتی نکردیم زیرا خودمان هم این مسیر را دوست داشتیم. هدفش از رفتن به سوریه بیشتر جهاد بود چون هر مسلمانی در هر کجای دنیا ندای مظلومی را بشنود، وظیفه او شتافتن و به فریاد مظلوم رسیدن است. هدف دیگر، دفاع از حرم حضرت زینب (س) بود؛ حمیدرضا اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) را حتی قبل از استخدام در سپاه نیز در ذهن داشت.
روحیه شهید بابالخانی هنگام اعزام به سوریه چگونه بود؟
همسر شهید: حمیدرضا طی سه سال، شش یا هفت بار اعزام شد. آخرین اعزام حدود شش ماه طول کشید. محل کارش به عنوان نیروی سپاه قدس، در تهران بود. لذا معمولاً ابتدا به تهران میرفت و مشخص نبود همان موقع پرواز باشد؛ گاهی به تهران میرفت و باز میگشت، زیرا پرواز کنسل شده بود. اولین بار که اعزام شد، پشت تلفن با هم خداحافظی کردیم چون ایشان تهران بود و من در خوابگاه؛ تماس گرفت و گفت مأموریت قطعی شده، میخواهد برود و ممکن است تا چند روز تماس نگیرد. حین اعزامهای بعدی که من هم حضور داشتم، حس شادی توأم با ناراحتی داشت. زیرا باید ما را تنها میگذاشت. وقتی به سوریه میرسید میگفت: «از حضرت زینب (س) خواستهام که به شما صبر بدهد». از طرفی وقتی به ایران باز میگشت، برای سوریه و جبهه خیلی دلتنگ بود. به همین دلیل همیشه قبل از اعزام، حس خوشحالی توأم با ناراحتی داشت.
آیا مواقعی که برای مرخصی به ایران باز میگشت، برای شما از وقایع سپری شده در سوریه هم میگفت؟
مادر شهید: خیلی صحبت نمیکرد و فقط قدری از خاطرات میگفت. زیرا اکثر مسائل، طبقهبندی شده بود و نمیتوانست همه چیز را برای ما تعریف کند. یکی از خاطراتی که اکنون بهخاطر دارم این است که گویا یک روز صبح خبر دادند داعش به منطقهای حمله کرده است؛ نیروها فوراً آماده و اعزام شدند و هنگامی که در گرگ و میش به موضع رسیدند، داعشیها هراسان در حال فرار بودهاند. رزمندگان منطقه را آزاد و داعشیها را خارج کردند. یا در خاطره دیگری برای ما بازگو کرد که وقتی خبر شهادت حاج قاسم رسید، متأثر بود که حتی نتوانسته یک عکس در کنار این شخصیت بزرگ داشته باشد و دورانی که همراه حاج قاسم در حرم حضرت زینب (س) حضور داشت، انگشتری رهبری را از ایشان هدیه گرفته بود. ما تا قبل از شهادت حاج قاسم، این جزئیات را نمیدانستیم.
شهید بابالخانی چهطور به سمت سپاه و بسیج سوق پیدا کرد؟ آیا خانواده بر این تصمیم تأثیری داشت؟
مادر شهید: حمیدرضا بعضی چیزها را ذاتاً در وجودش داشت؛ خلق و خوی بسیجی و کارهای فرهنگی از کودکی همراه با او بود. حضور در مسجد و پایگاه بسیج را دوست داشت و کارهای فرهنگی را از دوران نونهالی و نوجوانی انجام میداد. ما کمتر نقش هدایت کننده داشتیم، زیرا خودش علاقهمند بود. البته ایشان بهخاطر جوّ خوب سیاسی و ولایی بودنِ خانواده در این مسیر رشد کرد و علاقهمندی به اعزام به سوریه یک شبه صورت نگرفت. من و پدرش نیز هیچ مخالفتی نداشتیم.
دوران کودکی ایشان چهطور طی شد؟
مادر شهید: کودکی پر جنب و جوش و فعالی داشت و زرنگ بود. در دوران تحصیلاتِ ابتدایی، تازه به اصفهان برگشته بودیم؛ پیش از آن بهخاطر موقعیت شغلی پدرشان که فرهنگی بودند، خارج از اصفهان سکوت داشتیم. کلاس اول ابتدایی را خارج از اصفهان بود و کلاس دوم را در اصفهان گذراند. از کلاس سوم ابتدایی؛ به فعالیتهای ورزشی علاقه نشان داد و در ورزشگاه تختی در کلاس کشتی ثبتنامش کردیم. از طرف دیگر به کلاسهای قرآنی علاقه داشت و پرسوجو کرده بود که کجا میتواند در این کلاسها شرکت کند. با وجود سنّ کمی که داشت، خودش میگفت دوست دارم کلاس تواشیح، قرآن و مفاهیم شرکت کنم. حمیدرضا همه این کلاسها را گذراند؛ علاوه بر آنکه ما مشوق بودیم، خودش هم علاقهمند بود. در مدرسه معلمهایش هم میگفتند که در مراسم صبحگاه، دهه فجر و نماز جماعت بسیار پویا و فعال است.
وضعیت تحصیلی این شهید چگونه بود؟
مادر شهید: نمراتش در دوران ابتدایی اکثراً عالی بود، اما در مقطع راهنمایی و دبیرستان بهخاطر بازیگوشی متوسطِ رو به بالا بود. نمرات در دانشگاه دوباره بسیار عالی شد و به علت بهرهمندی از شرایط نخبگی، کمی از سربازی ایشان کسر شد. دانشجوی بسیار فعالی بودند و کارت مربیگری پدافند غیرعامل را هم داشت. اما وقتی برنامه سوریه و استخدام در سپاه پیش آمد، مربیگری پدافند را ادامه نداد.
شهید بابالخانی اوقات فراغت را چگونه میگذراند؟
مادر شهید: بیشتر اوقات را مشغول درس خواندن بود. ولی اوقات فراغت را غالباً در کنار خانواده میگذراند. با دوستانش هم گلستان شهدا و استخر میرفت.
رفتار شهید را با خانواده و والدین چهطور توصیف میکنید؟
همسر شهید: رفتار حمیدرضا با من و والدینش بسیار خوب بود؛ نه اینکه خشک و مبادی آداب باشد؛ بلکه خیلی صمیمانه و در عین حال برای من مانند یک مشاور خوب و با مادرشان مانند یک دوست صحبت میکرد. اگر کسی به من بگوید یکی از ویژگیهای ایشان که باعث شهادتش شد را بگو، به نظرم باید همین حُسن رفتار با خانواده را مثال زد؛ در احادیث داریم مردی که در خانواده به همسرش کمک میکند، یا شهید است یا از اولیای خاصّ خداوند. ایشان خصوصاً در روزهای منتهی به شهادت که مقارن با بارداری من بود بسیار به من و حتی به پدر و مادرش کمک میکرد.
شهید بابالخانی پیش از آخرین اعزام مطلب خاصی را خطاب به شما بیان کرد؟
مادر شهید: بارها گفته بود که برنامهریزی میکنم و برای زیارت به سوریه بیایید. اما من به خاطر نوههایم نمیتوانستم بروم. بار آخر که تماس گرفت، گفت بیایید، شاید دیگر نشود و آخرین بار باشد. همان هم شد؛ چون یک ماه بعد به شهادت رسید و اگر نرفته بودیم، دیگر قسمتمان نمیشد. الحمدلله در همان برهه برای زیارت به سوریه رفتیم و با فرزندم هم ملاقات کردم.
توصیه شهید بابالخانی به شما و فرزندتان چه بوده است؟
همسر شهید: توصیهای که حمیدرضا معمولاً خطاب به من میگفت، با توجه به رشته تحصیلیام یعنی هنر، انجام کار فرهنگی بود؛ مثل جهاد تبیین که مقام معظم رهبری بسیار توصیه میکنند. شهید بابالخانی معتقد بود باید در مسیر کار فرهنگی تلاش کنیم و از هنر و استعدادمان بهره ببریم. برای فرزندمان نتوانستیم زیاد صحبت کنیم چون در ماه چهارم بارداری بودم که حمیدرضا به شهادت رسید. اما با توجه به شناختی که از ایشان دارم، به نظرم دوست داشت فرزندش راهش را ادامه دهد و پشتیبان ولایت فقیه باشد. شهید بابالخانی به مقام معظم رهبری بسیار علاقهمند بود و دوست داشت خانواده و فرزندش بتوانند در آینده خدمتگزار کشور و هممیهنانمان باشند.
به عنوان پرسش آخر، پس از شهادت ایشان چه مسئولیتی را بر دوش خود احساس میکنید؟
همسر شهید: بزرگترین مسئولیتی که احساس میکنم، برگرفته از واقعه کربلا و رسالت حضرت زینب (س) است. در وهله اول باید صبور باشم و از خودم آنقدر ناراحتی و غم بروز ندهم تا اگر کسی در این مسیر قرار دارد و همسر رزمندهای در حال گذراندن دوران گذشته من است، ناامید نشود، نترسد و پشتیبان همسرش باشد. در وهله دوم، وظیفه تربیت پسرمان محمدحسن را بر دوش دارم و باید إنشاءالله بتوانم یک سرباز برای امام زمان (عج) تربیت کنم. در وهله سوم، تلاش میکنم تا حد امکان با دختران مسلمان اطرافم که به این مسیر علاقه دارند -حتی اگر این علاقه اندک باشد- صمیمانه برخورد کنم تا بتوانند احساس راحتی داشته باشند و از من به عنوان یک دوست مشورت بگیرند. همچنین سعی میکنم در جایی که تأثیرگذار است صحبت کنم، در فضای مجازی هم فعالیت داشته باشم و مطالبی را که میدانم از زبان یک همسر شهید میتواند برای جامعه تأثیرگذار باشد بیان کنم.
خبرنگار: مطهره السادات هاشمی
انتهای پیام/
نظر شما