به گزارش گروه علم و فناوری باشگاه خبرنگاران دانشجویی(ایسکانیوز)؛ نیما شهیدی سال ۱۳۵۲ در تهران در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمد. ۹ سالش بود که پدرش را در یک حادثه رانندگی از دست داد و به همین دلیل، با احساس مسئولیت در قبال مادر و خواهرش بزرگ شد. او همیشه دوست داشت زندگی راحتتری را برای خودش درست کند و این موضوع را فقط در گرو قبول شدن در دانشگاه میدید. پس تلاش بسیاری در این مسیر کرد.
به دلیل علاقه شدیدش به شیمی آلی در دبیرستان، رشته مهندسی پلیمر را در کنکور انتخاب کرد و در دانشگاه پلیتکنیک تهران پذیرفته شد. ولی بعد از فارغالتحصیلی وارد صنعت شد و ماجراهای جالبی در زندگیاش اتفاق افتاد که بهتر است آنها را از زبان خودش بشنوید.
این اتفاقات به گونهای رقم خورد که برخلاف میلش، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کند. در آنجا مهندسی شیمی، ولی با تخصص مهندسی پلیمر را تا مقطع دکتری ادامه داد و سپس وارد شرکت اینتل شد.
او تجربهها و سوابق بسیار درخشانی در غولهای فناوری از جمله اپل، تگزاس اینسترومنتس و گوگل دارد و طراحی ابزارهایی چون CPU، اپلواچ و آیفون نسل جدید را در پرونده کاری و تحقیقاتی خود دارد و هماکنون در شرکت گوگل در بخش طراحی پایگاه داده مشغول به کار است.
او ۱۸ اختراع از سیستمها و روشهای ساخت بستر نازک گرفته تا دستگاه و فرآیندی برای پودر کردن مواد پلیمری به نام خودش ثبت کرده است.
در ادامه مصاحبه ما را با این محقق پرتلاش میخوانید:
گویا خاطرات جالبی از دوره دبیرستان تا فارغالتحصیلی دانشگاه دارید. دوست داریم بشنویم.
دوره دبیرستان برای من دوره تغییر به سمت سختکوشی بود، زیرا دوستانی پیدا کردم که اهل درس خواندن و رقابت سالم بودند. از سال اول دبیرستان، تابستانها به جای بازی، با همدیگر کتابهای اصلی سال بعد را میخواندیم و از سوی دیگر معلمی داشتیم که از سال اول دبیرستان ما را تشویق میکرد که در کنکور دانشگاه آزاد شرکت کنیم.
من از سال سوم دبیرستان در دانشگاه آزاد پذیرفته شدم و یادم میآید که سال چهارم با وجودی که در دانشگاه آزاد، رشته مهندسی برق قبول شدم، ولی در کنکور سراسری رتبه ۴۵۰ را به دست آوردم؛ در حالی که رتبه بیشتر همکلاسیهایم دو رقمی شده بود. با این حال، از آنجا که درس شیمی آلی را خیلی دوست داشتم، رشته اولم را مهندسی پلیمر انتخاب کردم و دانشگاه پلیتکنیک تهران قبول شدم. اولین نصیحتی که به جوانان دارم، این است که رشته و کاری را ادامه دهند که دوست دارند.
سال آخر دوره کارشناسی با استادم دکتر ناصر محمدی آشنا شدم. او تازه دوره دکتریاش را از دانشگاه لیهای آمریکا گرفته بود و به ایران برگشته بود و این موضوع من را جذب او کرد. با کمک او و یکی از همکلاسیانم- دکتر نادر طاهری- در یک پروژه تحقیقاتی دستگاهی برای اندازهگیری چسب ساختیم که اسم آن را «سن چسب» گذاشتیم. آنقدر بابت ساخت این دستگاه ذوق و شوق داشتیم که هر روز جلوی در اتاق استادمان منتظر میایستادیم تا برسد و زودتر کار ساخت دستگاه را شروع کنیم. این پروژه در جشنواره خوارزمی سال ۱۳۷۴، رتبه سوم بهترین اختراع را برد و با وجودی که اسم من و دوستم جزو مخترعان نبود، این مساله باعث افزایش اعتماد به نفسم شد.
آن زمان که من درس میخواندم، خیلی به ندرت میشد کسی را پیدا کرد که به آمریکا مهاجرت کرده باشد. من هم تصمیمم را گرفته بودم که در ایران بمانم و شانسم را امتحان کنم. در این اثنا، اعلامیهای را روی بورد دانشگاه دیدم که روی آن نوشته بود یک شرکت به دنبال یک مهندس پلیمر است و یک شماره تلفن هم گذاشته بود.
به آن شماره زنگ زدم و آقایی که پشت تلفن بود گفت: اگر این کار را میخواهی، فردا صبح به کارخانه صنایع ورق در شهر صنعتی رشت برو. از آنجا که تصمیمم را گرفته بودم، شب به خانه رفتم و به مادرم گفتم: فردا صبح به رشت میروم!
فردا صبح به رشت رفتم و تا یک سال و نیم آنجا ماندگار شدم. از همان روز اول شروع به کار در کارخانه کردم و شبها را در اتاقی در همانجا میگذراندم.
در آن زمان، رشته مهندسی پلیمر تازه در ایران راه افتاده بود و مهندس این رشته بسیار کم بود. به همین دلیل، موسسه پلیمر ایران اعلام کرد که مهندسان پلیمری که جایی شاغل هستند، میتوانند با کمک هزینه یک شرکت ایتالیایی برای گذراندن یک دوره تخصصی به این کشور بروند. به یکی از مدیران شرکت درخواست دادم تا من را برای گذراندن این دوره معرفی کنند، ولی بعدها متوجه شدم که یکی از اقوامش را به جای من فرستاده است. این شد که تصمیم گرفتم آن شرکت را ترک کنم و به تهران برگردم.
چه شد که به فکر مهاجرت افتادید؟
بعد از مدتی کار دیگری به من پیشنهاد شد؛ کاری که صفر تا صدش را باید خودم انجام میدادم و در واقع یک کارخانه راه میانداختم و شرایط را برای ساخت لولههای پلیاتیلن فراهم میکردم. مدیر شرکت از من خواست که به ابهر بروم و روی ساخت یک ماده پلیمری برای لولههای آبیاری کار کنم که تمام آن از مواد ایرانی درست شود. قبلا مواد اولیه این لولهها از خارج وارد میشد.
شب به مادرم گفتم: دارم به ابهر میروم!
یک سال طول کشید که لولهای بسازیم که تستهای کیفیت وزارت کشاورزی را با موفقیت بگذراند. آن زمان وزارت کشاورزی با دانشگاه پلیتکنیک کار میکرد و من برای تست ترکیبی که از دو نوع پلیاتیلن برای ساخت لوله ساخته بودم، به دانشگاه پلیتکنیک رفتم و نمونه این لولهها را پس از تستهای اولیه در لابراتوار خودم به استادی در این دانشگاه دادم.
ولی در کمال ناباوری در پروسه گذراندن تستها متوجه شدم که مدیر شرکت با آن استاد ارتباط گرفته و مستقیما شروع به کار با او کرده و در نهایت با وجودی که ترکیب را من ساخته بودم، من کنار گذاشته شدم. جالبتر اینجاست که آن استاد با ایده من یک شرکت تاسیس کرد که هنوز هم پابرجا و فعال است.
نصیحت دومم به جوانان این است که تا میتوانند دامنه ارتباطاتشان را گسترش دهند و با افراد باز صحبت کنند، چون فرصتها از همین ارتباطات و صحبتها به دست میآید. داستانی که تعریف میکنم، کاملا گویای اهمیت این موضوع است. این شرکت سازنده لوله پلیاتیلن یک دفتر مرکزی در تهران داشت که من برای راهاندازی ماشینآلات مختلف، زیاد به آنجا سر میزدم. مهندسی به نام سعید ارسطوپور مسئول این دفتر بود که با او آشنا بودم. یک روز از من خواست که او را تا خانهشان برسانم. در طول مسیر داستان زندگیام را برایش تعریف کردم و گفتم که قصد داشتم به آمریکا بروم، ولی سر از ابهر درآوردهام.
مهندس ارسطوپور گفت که برادرش رئیس دانشکده مهندسی شیمی در شیکاگو است و به من پیشنهاد کرد که رزومهام را برای برادرش بفرستم. این در شرایطی بود که در آن زمان ارسال محتوا به صورت آنلاین حداقل برای من قابل درک نبود و به همین دلیل این موضوع را پشت گوش انداختم. تا اینکه یک روز مهندس ارسطوپور به من زنگ زد و گفت که برادرش به ایران آمده و اگر فرصت دارم برای صحبت کردن با او به دفتر کارش بروم. آن لحظه سرکار بودم و مجبور شدم با سر و وضعی نامناسب سوار ماشین شوم و به تهران و دفتر دکتر ارسطوپور بروم. در آنجا دکتر با دانشجوها در حال مصاحبه بود. متوجه شدم که شرط او برای پذیرفتن دانشجویان در دانشگاه شیکاگو این بود که هزینه سال اول دانشگاه را خودشان تقبل کنند.
نفر آخری بودم که با دکتر مصاحبه داشتم. در مورد کارها و پژوهشهایی که تا آن موقع انجام داده بودم، صحبت کردم و در آخر گفتم که من ۵۰۰ دلار پول دارم و هزینه سال اول دانشگاهم را میپردازم. دکتر با تعجب از من پرسید که میدانی هزینه دانشگاه در آمریکا چقدر است؟ هزینه سالانه دانشگاه ۲۵ هزار دلار است! و من در جواب گفتم: به غیر از ۵۰۰ دلار، دو دست و دو پا دارم؛ کار میکنم و هزینه دانشگاهم را میدهم.
در عین ناباوری، دکتر به خاطر همین حرفم من را قبول کرد و چند روز بعد برایم از آمریکا دعوتنامه فرستاد و گفت که به غیر از هزینه دانشگاه، ماهانه ۸۰۰ دلار هم بابت مخارجم پرداخت میکند!
این دفعه رفتم خانه و به مادرم گفتم که دارم به شیکاگو میروم.
سومین نکتهای که دوست دارم به جوانان بگویم این است که هیچوقت افرادی را که دستمان را گرفتند و کمکمان کردند، فراموش نکنیم. من زمانی که به ایران میآیم هم به مهندس ارسطوپور و هم به آن مهندسی که اقوامش را به جای من به ایتالیا فرستاد، سر میزنم.
گویا گرفتن ویزا برای آمریکا هم داستان خودش را داشته است. میشود آن را هم تعریف کنید؟
برای انجام کارهای مهاجرت و گرفتن ویزا به سفارتخانه رفتم. حدود ۵۰ نفر متقاضی آنجا حضور داشتند و اکثرشان پوشهای در دست داشتند که در آن سند خانه و ماشین وجود داشت تا ثابت کنند که دوباره به ایران برمیگردند. و من فقط برگه استادم را همراهم داشتم که در آن نوشته بود هزینه دانشگاهم را تقبل میکند. همه افرادی که جلوتر از من آمده بودند، رد شدند.
مسئول با تمسخر گفت که تو فقط همین برگه را داری. پس چطور میخواهی ثابت کنی که دوباره به ایران برمیگردی؟ و من با انگلیسی دست و پا شکسته اصرار میکردم که من به هر قیمتی که شده برمیگردم. در نهایت از من پرسید که اگر استادت یک میلیون دلار بهت بدهد، باز هم برمیگردی؟ و من خیلی سریع جواب دادم: نه برنمیگردم!
با حرف من، از شدت خنده از صندلی روی زمین افتاد و گفت من همین الان ویزای تو را میدهم. حتی اشتباه کرد و به جای ویزای دانشجویی، ویزای ویزیتوری بهم داد.
نکته چهارم این است که سعی نکنید با دروغ گفتن و به قول معروف زرنگی به جایی برسید. صادقانه صحبت کردن نشان از حماقت انسان نیست.
اولین شغلتان در آمریکا چه بود؟
بعد از مهاجرت به آمریکا با دکتر ارسطوپور در موسسه فناوری ایلینوی مشغول به تحصیل شدم و ۶ سال طول کشید تا فوق لیسانس و دکتریام را در همان رشته مهندسی شیمی، ولی با تخصص مهندسی پلیمر بگیرم. بعد از فارغالتحصیلی یک سال وقت داشتم که کار پیدا کنم. ابتدا سعی کردم که وارد شرکت دوپون (DuPont) شوم که یکی از غولهای تولید مواد پلیمری در جهان به شمار میآید. تلاشم برای ورود به این شرکت بینتیجه ماند و من برای مصاحبه به شرکت جنرال الکتریک (GE) رفتم و قبول نشدم.
از سوی دیگر، متوجه شدم که اینتل مهندسی پلیمر نیاز دارد. برای آنجا اپلای کردم. اینتل در آن زمان تنها شرکتی بود که فناوری سیلیکون تولید میکرد و ورود به آن برای ایرانیها (به دلیل تحریمها) تقریبا غیرممکن بود. جستجو کردم تا ببینم چه کسانی در گروههای تحقیقاتی این شرکت کار میکنند و متوجه شدم که رئیس یکی از گروهها یک ایرانی است که چند سال قبل از من، از دانشگاه پلیتکنیک در همان رشته مهندسی پلیمر فارغالتحصیل شده است. برای او ایمیلی فرستادم و توضیح دادم که همدانشگاهی هستیم و با دکتر محمدی روی چندین پروژه کار کردهام. در جواب گفت که اتفاقا من دنبال چنین نیرویی میگردم و به این ترتیب در سال 2005 وارد اینتل شدم.
توصیه بعدیام این است که برای استخدام در جای جدید، به دنبال فرد معرفی باشید که از نظر کاری و اخلاقی شما را میشناسد. معمولا رزومههایی که متقاضیان برای استخدام به شرکتها میفرستند، توسط افراد غیرمتخصص بررسی میشوند و خیلی اوقات کسی که شایسته آن شغل است، انتخاب نمیشود. به همین دلیل بهتر است از افراد آشنا از نظر کاری، کمک بگیرید تا معرفتان باشند.
حدود ۶ سال در اینتل در سمت «مهندس بستهبندی میکروالکترونیک» کار کردم که مربوط به طراحی و تولید محفظههایی برای دستگاههای الکترونیک است و از دستگاههای نیمههادی منفرد گرفته تا سیستمهای کامل مانند کامپیوترهای بزرگ را شامل میشود. در بستهبندی یک سیستم الکترونیک باید محافظت در برابر آسیبهای مکانیکی، خنک کننده، انتشار نویز فرکانس رادیویی و تخلیه الکترواستاتیک را در نظر گرفت. در واقع، مونتاژ و متصل کردن قطعات سیلیکونی در لوازم الکترونیک به مهندسی مواد پلیمری مربوط میشود و در گروه تحقیقاتیای مشغول به تحقیق شدم که روی طراحی CPU کار میکرد و ما توانستیم برای مکبوک ایر شرکت اپل که توسط استیو جابز به دنیا معرفی شد، CPU طراحی کنیم و بسازیم.
توصیه ششمم به جوانان این است که خیلی زود کارشان را تغییر ندهند. تغییر خوب است، اما در کوتاه مدت نه. زیرا لازم است از هر کاری تجربه کافی کسب کنید.
چه شد که تصمیم گرفتید به اپل بروید؟ در اپل روی چه محصولات و پروژههایی کار کردید؟
بعد از مدتی احساس کردم که به دنبال تغییرم و دوست دارم مسئولیتم بیشتر شود و به همین دلیل در سال ۲۰۱۰ در شرکت تگزاس اینسترومنتس مشغول به کار شدم که یک شرکت بزرگ آمریکایی است و در زمینه ادوات نیمهرسانا و فناوری کامپیوتر فعالیت میکند و سومین شرکت بزرگ در زمینه تولید نیمهرساناها پس از اینتل و سامسونگ و همینطور بزرگترین تولیدکننده قطعات نیمهرسانای آنالوگ و پردازندههای سیگنال دیجیتال یا DSP به شمار میرود.
توصیه هفتم به جوانان این است که همیشه هدف را در نظر داشته باشند و بدانند که برای رسیدن به آن حتما نباید مسیر مستقیمی را طی کنند. گاهی ممکن است چندین راه را امتحان کنند تا به نتیجه برسند. من هر دو سال یک بار به ایران برمیگردم و در کوچه پس کوچههای تهران قدم میزنم و با خودم فکر میکنم که از کجا شروع کردم، هدفم چیست و الان کجای مسیر هستم.
من از زمانی که روی تراشههای مکبوک ایر کار کردم، هدفم رفتن به شرکت اپل بود، ولی متوجه شدم که مستقیما نمیتوانم وارد این شرکت شوم و تصمیم گرفتم که اول شرکت تگزاس اینسترومنتس را امتحان کنم. در این شرکت روی اسمبلی و پردازنده اپلیکیشن بلکبری و نوکیا تحقیق کردم. پردازنده اپلیکیشن موبایل یک محیط عملیاتی است که تمام قابلیتهای سیستم مورد نیاز برای پشتیبانی از برنامههای یک دستگاه، از جمله مدیریت حافظه، پردازش گرافیکی و رمزگشایی چند رسانهای را بررسی میکند.
این سالها مصادف شد با روی کار آمدن و پیشی گرفتن آیفون از گوشیهای نوکیا و بلکبری، و پردازنده اپلیکیشن بلکبری و نوکیا کم کم از رونق افتاد. در آن زمان، گوشیها به سمت گوشیهای هوشمند پیش رفتند و شرکت تگزاس اینسترومنتس رو به ورشکستگی میرفت و به همین دلیل شرکت حدود ۴ هزار نفر را اخراج کرد. من جزو آن افراد نبودم و تا دو سال نیز در شرکت فعالیت کردم، ولی در نهایت متوجه شدم که شرکت اپل در مسیر درستی در حال حرکت است و برای ورود به آن تقاضا دادم و با معرفی یکی از همکاران سابقم در اینتل که چینی بود، پذیرفته شدم.
همزمان با اپل، از سوی بخش پیشرانش ناسا هم پیشنهاد کاری داشتم. در آن زمان، فیروز نادری همچنان ناسا و مشغول کار بود و با وجودی که کار کردن در ناسا همیشه جزو آرزوهایم بود، تصمیم گرفتم که در اپل کار کنم و در سال 2015 وارد این شرکت شدم. اولین محصولی که بعد از ورودم به اپل روی آن کار کردیم، آیفون ۷ و دومین محصول اپلواچ بود. نسل دوم و سوم اپلواچ هم دست تیمی بود که من درونش بودم و احتمالا فناوریهایی که چند وقت پیش روی آنها کار کردم، درون دو نسل آینده گوشی آیفون یا اپلواچ به بازار عرضه خواهند شد.
من در اپل در بخش اسمبلی یا به هم بستن کل قطعات فعالیت میکردم و در فرآیند طراحی گرفته تا مراحل مختلف تولید نظارت میکردم و به همین دلیل خیلی از مواقع مجبور بودم به شانگهای چین سفر کنم تا مشکلات طراحی را در آنجا ببینم و دوباره به شرکت برگردم و آنها را اصلاح کنم تا در نهایت همه مشکلات برطرف شود.
در اپل در تمامی بخشهای تحقیق و توسعه یا R&D سه محصول اصلی اپل یعنی آیفون، اپل ایرپاد و اپلواچ کار کردم.
از چه زمانی وارد گوگل شدهاید و در آنجا چه میکنید؟
حدود سه ماه پیش بود که با وجودی که از همان ابتدای مهاجرتم به آمریکا هدفم ورود به اپل بود، تصمیم گرفتم که به شرکت گوگل بروم. برای ورود به اپل نیز یکی از همکاران سابقم که هندی بود، معرفم شد. هماکنون در گوگل روی فناوریهای جدید سختافزاری پایگاه داده در سمت مهندس ارشد کار میکنم.
به نظرتان مهمترین فرق اپل و گوگل در چیست؟
فرق عمده اپل و گوگل این است که در اپل تصدیگری از بالا به پایین است. به این معنا که یک نفر در راس کار است که به همه میگوید چه کار کنند. در حالی که گوگل کاملا برعکس آن است. تصدیگری از پایین به بالاست. به این معنا که مهندسان یک فناوری را طراحی میکنند و این سلسله مراتب طی میشود تا مدیر آن را تائید کند. به همین دلیل کارمندان در اپل خیلی جای مانور ندارند و هر کاری که به آنها دیکته میشود، انجام میدهند.
از سوی دیگر، یک اشتباه در اپل –به دلیل بزرگ بودن پروژه- تبعات بسیاری دارد؛ گاهی خسارات مالی زیادی به همراه دارد و ممکن است کل یک پروژه را به هم بریزد. ولی در گوگل، با وجودی که طراحی فناوری پیچیدهتر است، چون مقیاس پروژهها کوچک است، مدیریت آنها آسانتر از اپل است.
تاکنون چه دستاوردهایی داشتهاید؟ لطفا در مورد چند تا از آنها توضیح دهید.
بیشتر کارهای من مربوط به مینیاتوری کردن محصولات الکترونیک میشود. به طور مثال، همه محصولات اپل آیفون و مکبوک فضای کافی برای کار گذاشتن قطعات الکترونیک را دارند، ولی زمانی که محصولی مانند اپلواچ (ساعت هوشمند) میخواهد طراحی شود، حجم کل آن تقریبا به یک دهم میرسد و این یعنی مینیاتوری یا کوچکسازی قطعات که پیچیدگیهای بسیاری دارد.
در این روش که به آن مونتاژ الکترونیک با بستر متصل به ستون مسی گفته میشود، یک ستون مسی به بستر بورد متصل میشود که شامل یک لایه دیالکتریک است. روی این لایه دیالکتریک را یک لایه مقاوم در برابر لحیمکاری پوشانده است که «لایه مقاوم لحیم» گفته میشود و دارای تعداد زیادی دهانه در آن است و تعداد زیادی ردپای موازی روی لایه دیالکتریک مذکور تشکیل شده که هر ردی دارای یک قسمت انتهایی اول، یک قسمت انتهایی دوم و یک قسمت میانی است. قسمتهای انتهایی اول و دوم توسط لایه مقاوم لحیم پوشانده شده است و همین امر موجب میشود که در مونتاژ قطعات روی بورد الکترونیک، مقیاس سیمها از میلیمتر به میکرون کاهش پیدا کند.
در این مسیر باید فاصله بین ورودی و خروجی بورد ساعت هوشمند را آنقدر به هم نزدیک کنیم تا بتوانیم تمام ارتباط بین سیلیکون و قطعات دیگر درون ساعت را برقرار کنیم. در واقع، ایجاد ارتباط بین این قطعات مهمترین کار در کوچکسازی مقیاس ابزار است.
نکته دوم در مورد دستاوردهای من این است که زمانی که در شرکت تولید لولههای پلیاتیلن زرخیزان در رشت مشغول به کار بودم، روی ساخت مواد پلیمری تحقیق میکردم که دوستدار محیط زیست باشند. بعدها متوجه شدم که استادم در آمریکا از روشی مشابه این روش استفاده میکرد و مواد پلیمر یا پلاستیکی را به صورت پودر درمیآورد تا بتواند دوباره آن را به چرخه بازیافت برگرداند.
به همین دلیل از زمانی که با این استاد مشغول به تحقیق شدم، وارد فعالیتهای محیط زیستی شدم و تا همین الان روی این زمینه کار میکنم.
حتی با کمک استادم، پروپوزالی ارائه کردم تا این روش را به بیزینس تبدیل کنم و کاملا وارد فیلد تولید پلیمر بازیافتی بشوم. این پروپوزال را به سازمان حفاظت از محیط زیست ایالات متحده آمریکا فرستادیم، ولی بودجهای در اختیارمان قرار ندادند.
اما بعد از آن، حدود ۱۰ سال در هیات مشورتی این سازمان، پروپوزالهای مربوط به تحقیقات نوآوری در کسبوکارهای کوچک را مرور میکردم. آخرین کاری هم که در این زمینه در اپل انجام دادم، مربوط به تغییری در طراحی آیفون نسل جدید است - که سال آینده به بازار عرضه خواهد شد- که در آن، مقدار زیادی از مصرف طلا را کم میکند. تاثیر محیط زیستی طلا در دنیا این است که معمولا استخراج فلزات گرانبها مثل طلا با بیگاری کشیدن از کارگرها همراه است. از این رو، برخی از شرکتها مانند گوگل و اپل سعی در مصرف کمتر طلا در محصولاتشان هستند.
شما آینده دنیای علم و فناوری را چگونه میبینید؟
آیندهای که تصور میکنم، آینده خوبی برای انسانها نیست، چون انسانها در حال غرق شدن در ابزارها و فناوریها هستند. زمانی که وارد رستوران یا کافه میشویم، اکثرا میبینیم که همه سرشان در گوشیشان است و هیچ دریافت و توجهی از محیط اطرافشان ندارند.
به دلیل همین ترس است که من همیشه گوشیهای نسبتا قدیمی دستم میگیرم و فقط دو اپلیکیشن ضروری روی آن نصب دارم. چون به نظرم گوشی فقط برای تماس گرفتن و پیغام فرستادن است و زمانی که شما با دوستانتان به رستوران یا کافه میروید، باید با هم صحبت کنید نه اینکه مدام گوشیتان را چک کنید. به نظر من آینده یعنی حضور پررنگ هوش مصنوعی، یادگیری ماشینی و خودروهای خودران و این یعنی دیگر انسانها مستقیما با هم صحبت نمیکنند و در فضای مجازی با هم ارتباط پیدا خواهند کرد.
معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام میدهید؟
هر روز مدیتیشن میکنم و سرگرمیهای دیگری مثل تنیس و غواصی هم دارم. ولی یکی از بهترین کارهایی که حدود ۱۰ سال است، انجام میدهم سفالگری است و احتمالا شغل بعدیام همان سفالگری باشد.
چه کتابهایی میخوانید و چه فیلمهایی تماشا میکنید؟ کدام کتاب یا فیلم را پیشنهاد میکنید؟
بیشتر کتابهای اتوبیوگرافی میخوانم که شخص در مورد خودش مینویسد و در این زمینه کتاب «استیو جابز» را که خودش نوشته پیشنهاد میدهم.
معمولا فیلمهای مستند تماشا میکنم و یکی از آخرین فیلمهایی که دیدم و واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم، فیلم «کتاب سبز» به کارگردانی پیتر فارلی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. «ذهن زیبا» و «مرد بارانی» هم فیلمهایی هستند که به همه پیشنهاد میکنم. مرد بارانی به کارگردانی بری لوینسون محصول سال ۱۹۸۸ است که در آن تام کروز و داستین هافمن نقش ایفا میکنند.
به نظر شما نظام آموزش عالی ایران با آمریکا چه تفاوت اساسیای با هم دارند؟
فرق اساسی این دو سیستم با هم در ارتباط بین دانشگاه و صنعت است. در ایران این ارتباط زیاد به چشم نمیخورد، ولی در آمریکا این ارتباط به قدری تنگاتنگ است که شرکتها وارد دانشگاه میشوند، دانشجوهای مستعد را مستقیما انتخاب میکنند و با تقبل شهریه دانشگاه، هم کارهای تحقیقاتی خود را پیش میبرند و هم در نهایت دانشجو را استخدام میکنند. ایکاش میشد این کار را در ایران هم پیاده کرد.
به نظر شما محققان ایرانی از نظر علم و فناوری در چه سطحی هستند و چقدر با سطح جهانی فاصله دارند؟
در آمریکا زمانی که روی موضوع خاصی تحقیق میشود، همه کارها و امور به سمت همان موضوع خاص میرود؛ حتی دولت هم روی آن تمرکز میکند تا زودتر به نتیجه برسند. در حالی که در ایران پروژهها خیلی آپدیت نیستند و یک فاصله زمانی بین پروژههایی که در آمریکا انجام میشود و در ایران انجام میشود، وجود دارد. حتی در آمریکا برای هر پروژه تحقیقاتی که تعریف میکنند، برنامه زمانی دارند و میدانند که مثلا در پنج سال آینده به کجا میرسند.
نکته دیگر این است که مثلا تصور کنید محققان در ایران روی یادگیری ماشین تحقیق میکنند. بعد از اینکه به نتیجه رسیدند کجا میخواهند از آن استفاده کنند؟ در واقع پروژهها مطابق با امکانات و همچنین نیازهای صنعت نیست. در نتیجه بیشتر کارهای علمی در ایران به سمت تئوری و شبیهسازی پیش میرود.
از آنجا که شما هم در دانشگاه درس خواندهاید و هم در صنعت کار کردهاید، ارتباط بین این دو در آمریکا چطور شکل میگیرد و چطور تقویت میشود؟
در آمریکا دو نوع دانشگاه داریم؛ دانشگاههایی مثل جورجیاتک که در آن شرکتها دفاتر مخصوص به خود را دارند و پروژههای علمی دانشگاه را حمایت مالی میکنند و همچنین دانشگاههایی مثل ایلینوی در شیکاگو بیشتر روی آموزش و تحقیق تمرکز دارند.
با این حال، شرکتها و صنایع برای رعایت اصل تنوع ایده و افزایش خلاقیت، محققانشان را از یک دانشگاه انتخاب نمیکنند، بلکه حتی از دانشگاههایی مانند ایلینوی انتخاب میکنند که دانشجویانش بیشتر مطالعات پایهای دارند. خود من یکی از آنها هستم. تمام کارهای دوره دکتری من مطالعات پایهای بود و اصلا با صنعت بستهبندی میکروالکترونیک آشنایی نداشتم و احتمالا به این دلیل اینتل من را استخدام کرد که کلا متفاوت از دانشجوهای جورجیاتک به مسائل فکر میکردم. این امر باعث بروز نوآوری در کار میشد.
چه توصیهای به جوانان ایرانی دارید که در شرایط کنونی بتوانند پیشرفت کنند و موفق باشند؟
به جوانان توصیه میکنم که همیشه خارج از چارچوب فکر کنند و زوایای مختلف هر چیز را ببینند. میگویند پیشرفت زمانی به وجود میآید که شما از مکان آرامشتان بیرون بیایید. خود من همیشه اینطوری فکر میکنم و به طور مثال، زمانی که آخرین پروژهام را در اپل انجام دادم، با وجودی که در شرایط کاری و مالی خوبی هم قرار داشتم، همه چیز را پشت سرم گذاشتم تا ببینم بیرون از اپل چه خبر است.
کدام شرکت برای کار کردن بهتر است؟ گوگل یا اپل یا اینتل؟
به نظر من کار کردن در هر کدام از این شرکتها زیباییهای خاص خودش را داشت. مثلا در اینتل همانند یک دانشگاه، حدود ۳ هزار کورس آموزشی وجود داشت که بسته به حیطه کاری آنها را میگذراندیم و جالب اینجا بود که هر کدام از این کورسها را خود کارمندان اینتل تدریس میکرد. برای همین حس میکردم که هنوز در فضای آکادمیک و دانشگاه و در حال دانش آموختن هستم. در واقع تولید و توسعه فناوری در یک جا انجام میشد و هیچ شرکتی در آمریکا نیست که چنین روندی را داشته باشد.
زمانی که وارد تگزاس اینسترومنتس رفتم، تنوع کار برایم خیلی زیاد بود، زیرا در اینتل یک ابزار (CPU) را طراحی میکردیم، اما در این شرکت حدود ۱۰ هزار تا ابزار. همین باعث شد که با ابزارهای خیلی زیادی آشنا شوم.
نکته منحصر بهفرد شرکت اپل نیز این بود که همکاری و همدلی عمیقی بین کارمندان یک گروه بود و من این مساله را در هیچ شرکت دیگری ندیدهام. شاید دلیلش این بود که محصولاتشان (مثل آیفون) را در دست مردم میدیدند و همین انگیزه بسیار زیادی ایجاد میکرد که تا نیمههای شب کار کنند. با هر تغییر کوچکی که در فناوری ایجاد میکردیم، کل محصول این شرکت تغییر میکرد و ما آن تغییر را در دست میلیونها انسان دور و برمان مشاهده میکردیم. ولی نکتهای که من در مورد اپل دوست نداشتم این بود که حرف اول و آخر را تیم کوک میزد و بقیه کارمندان باید از آن اطاعت میکردند. به غیر از این، تیم کوک آنقدر با کارمندان تعامل مستقیم نداشت.
نکته جالب گوگل این است که مدیریت از سطح پایین به بالاست و از این رو، تعداد ایدهها بیشتر است و نوآوری بیشتر بروز میکند. به همین دلیل میبینید که محصولات گوگل چقدر تنوع دارند. از سوی دیگر ارتباط میان مدیرعامل و کارمندان خیلی بیشتر از اپل است و من در مدت پنج ماهی که در گوگل مشغول به کارم، چندین بار جلسه پرسش و پاسخ با ساندار پیچای، مدیرعامل شرکت داشتهایم. این مورد نشان میدهد که گوگل از انتقاد و چالش نمیترسد و با آغوش باز با همه چیز روبرو میشود. مثلا ما میتوانیم از مدیرعامل بپرسیم چرا انقدر حقوقت زیاد است و او جواب میدهد! در صورتی که اگر چنین سوالی را در اپل مطرح میکردیم، در جا اخراج میشدیم.
خود من زمانی که به رئیسم در اپل گفتم که میخواهم به یک شرکت دیگری برای کار بروم، بلافاصله بیمهام را قطع کردند و گوشیام را از دسترس خارج کردند و برای مدتی ارتباطم با تمام دنیا قطع شد. این موضوع را در مورد اپل دوست نداشتم؛ چون همه چیز پول نیست و کارمندان باید اجر و قرب خود داشته باشند.
این مساله را در جریان خودکشی کارگران فاکسکان، کارخانهای در چین که گوشیهای آیفون را برای اپل میسازد، میتوان به خوبی لمس کرد. در جریان این خودکشیها، اپل به جای اینکه سعی کند شرایط محیط کاری را بهبود بخشد و ساعات کاری آنها را کاهش دهد، در اقدامی ناباورانه، فقط تورهایی را در کنار دیوارها تعبیه کرد تا از کشته شدن کارگران جلوگیری کند.
به طور کلی، به نظر من هر شرکت فرهنگ مدیرعامل خود را دارد.
بزرگترین شکست و موفقیت زندگیتان چه بوده است؟
من در زندگیام شکستهای بسیاری خوردهام (تقریبا هر دو سال یک بار) و هر دفعه هم تصور میکردم که بزرگترین شکست زندگیام بوده، اما با گذشت زمان، پی بردهام که شکست بزرگی نبوده است. با این حال، تصور میکنم که بزرگترین شکستم این بوده که هیچ وقت خانوادهای برای خودم تشکیل ندادهام و همیشه کار، اولویت اول زندگیام بوده است.
بزرگترین شانس موفقیتم این است که دور و اطرافیانم انسانهای بسیار خوبی هستند و همیشه در کسب موفقیت من را کمک کردهاند.
زمانی که در آمریکا هستید، برای چه چیزی بیشتر از همه دلتنگ میشوید؟
غذاها و مکانهای دیدنی ایران. با این حال من خودم را متعلق به هیچ جایی نمیدانم؛ نه آمریکا و نه ایران.
بزرگترین آرزویتان برای خودتان و دنیا چیست؟
بزرگترین آرزو برای خودم این است که به جایی برسم که کارهایم را انجام داده باشم و شروع کنم به انجام امور خیریه و بشردوستانهای که تاثیر بزرگی روی جهان دارد.
آرزویم برای دنیا تصویری از دنیایی است که جان لنون در آهنگ «تصور کن» میسازد. در این آهنگ میگوید که تصور کن کشوری نیست، تصورش سخت نیست. دلیلی برای کشتن و مردن وجود ندارد. تصور کن همه مردم در صلح زندگی میکنند. ممکن است بگویی من خیالبافم، اما من تنها نیستم. امیدوارم روزی تو هم به ما بپیوندی و دنیا یکی بشود. در کل دوست دارم که انسانیت دوباره به جهان بازگردد.
هماکنون که شرایط پاندمی بهتر شده است، آیا باید در محل کار حضور داشته باشید؟
بله ۳ روز در هفته به محل کار میرویم و بقیه روزها را از خانه کار میکنیم. یکی از تفاوتهای دیگر شرکت اپل و گوگل در این است که ما در گوگل سه روز پشت سر هم سرکار میرویم و بقیه هفته را مثلا میتوانیم به مسافرت برویم، اما کارمندان اپل روز سه شنبه و چهارشنبه و جمعه را باید سرکار بروند و یک روز این وسط دورکار هستند. در نتیجه فقط مجبورند که از خانه کار کنند.
نظر شما