به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، روزهای آخر اسفند همیشه عجیب هستند؛ عجیب از این نظر که در میان دوندگیها و شلوغیهای پایان سال یکباره زمان متوقف میشود و به فکر فرو میروی که یک سال گذشت و من چه کردم؟ انگار آدمها این آخر سالی کمی عمیقتر به زندگی نگاه کرده و مدام آنچه پشتسر گذاشتند را مرور میکنند.
در این میان آدمهایی هستند که کمی بیشتر از دیگران توشه آخرت دارند و به قول سهراب سپهری، دستهاشان هوای صاف سخاوت را ورق میزند و مهربانی را به سمت ما میکوچاند. آدمهایی که فقط غر نمیزنند و زمین و زمان را به هم نمیدوزند و به اندازه سهم خود قدم بر میدارند تا دنیا جای بهتری برای زندگی شود.
گزارشهای اجتماعی همیشه طعم تلخی دارند اما این بار خواستم، جمعبندی آخر سال را با روایت قصه آدمهایی ببندم که حداقل در جامعه پیرامون خود تغییراتی ایجاد کردند تا هم خود بهتر زندگی کنند و هم دیگران نگاه بهتری به زندگی داشته باشند.
دوچرخهسوار ناجی معلولان
بهادر دهه شصتی است و در روستایی وسط طبیعت بکر و زیبای کرمانشاه به دنیا آمده است. بهادر از آن دهه شصتیهایی بود که در زمان کودکی دیوار صاف را بالا میرفتند و صدای پدر و مادر از شیطنتهایشان در میآوردند. یک اتفاق در ۶ سالگی باعث شد تا بهادر طعم معلولیت را بچشد اما زندگی اگرچه برای او سخت گرفت اما تسلیم نشد و نه تنها زندگی خود بلکه سعی کرد ناجی دیگر معلولان هم شود.
بهادر احمدی ماجرای آغاز معلولیت و دوران سختی که گذراند را اینطور برای ایسکانیوز روایت کرد: کودک بازیگوشی بودم و در حین بازی در ساختمانی نیمه کاره درون چاه آبی سقوط کردم. در اثر این اتفاق ضربه مغزی شده و سمت چپ بدنم فلج شد. کلاس اول بودم و در شرایط زندگی درروستا نمیدانستم چطور باید از خودم مراقبت کنم؛ دوست داشتم شبیه هم سن و سالانم بازی کنم و این تلاشها منجر به زمین خوردن و آسیب دیدنم میشد.
در آینه که نگاه میکردم، از خودم بدم میآمد
بهادر میگوید تا وقتی در روستا بود و سن کمی داشت، متوجه رفتار دیگران نمیشد و تمسخرها چندان تاثیری بر روانش نداشتند اما ماجرا جایی برای او سخت شد که برای ادامه تحصیل به شهر رفت. وی افزود: برخوردها باعث شد که ضربه روحی سختی بخورم. من تا سال اول دبیرستان شاگرد ممتازی بودم اما همین ضربه روحی باعث شد تا افت شدید تحصیلی داشته باشم. حتی در آینه که نگاه میکردم، از خودم بدم میآمد. بچهها من را با الفاظ بدی صدا میکردند و مدام مورد تمسخر قرار میگرفتم.
احمدی توضیح داد: تنها نقطه امید من پسردایی بود که از من حمایت میکرد. درس خواندن در کنار او باعث شد تا در کنکور پذیرفته شده و وارد رشته علوم سیاسی شوم. در این میان معلمی هم داشتم که به من اعتماد به نفس میداد. ورودم به دانشگاه، اعتماد به نفسم را بیشتر کرد. به قدری فعال بودم که اگر یک روز غیبت داشتم، رئیس دانشکده با من تماس میگرفت. از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتم و حتی خرید کتاب برایم سخت بود. مددکاری در بهزیستی به نام خانم عباسی بود که با سماجتهای من راضی شد که وامی برای کمک تحصیل به من بدهد. وامی که گرفتم به من کمک کرد و در هفت ترم، درسم را تمام کردم.
وی ماجرای آشنایی خود با مددکاران بهزیستی و شروع فعالیت کمک به معلولان مناطق محروم را اینطور روایت کرد: خانم عباسی بعد از فارغ التحصیلی به من کمک کرد که وام خوداشتغالی بگیرم و با آن وام اصطبلی خریدم و دامداری به راه انداختم اما بخت با من یار نبود و دامها بیمار و تلف شدند. در آن روزهای بیکاری مدام به بهزیستی مراجعه میکردم و با مددکاری آشنا شدم که از من خواست در اجرای طرح سیبیآر (نجات معلولان از انزوا) به او کمک کنم. سیبیآر طرح بسیار خوبی است اما در بسیاری از شهرها به درستی اجرا نمیشود. متاسفانه حتی مددکاران هم آگاهی بالایی از این طرح ندارند.
بهادر تعریف کرد: این همکاری باعث شد که من از روستایی به روستای دیگر بروم و با وضعیت معلولان آشنا شوم. بعد از تهیه این گزارش متوجه وضعیت اسفبار معلولان شدم و به کمک آن مددکار تصمیم گرفتیم که طرح را اجرا و به آنها کمک کنیم. از نقاط مثبت آقای مددکاری که من را همراهی میکرد، این بود که برای اجرای طرح از خود معلولان استفاده میکرد و با همین کار زمینه اشتغال معلولان منطقه را فراهم آورده بود.
وی ادامه داد: این نقطه آغازی شد که به عنوان رابط مددکار و مددجو مشغول به کار شوم. معلولانی بودند که حتی حمام نداشتند و سقفشان چکه میکرد. از معمارهای محلی استفاده میکردم و آنها هم گاهی به من تخفیف میدادند تا در نهایت بتوانیم مشکلات معلولان را حل کنیم. اولین حقوقی که گرفتم ۱۵۰ هزار تومان بود و با آن پول دوچرخهای خریدم که رفت و آمدم به روستاها راحتتر شود. هر روز ۷۰ کیلومتر با دوچرخه میرفتم تا به روستاها و معلولان سر بزنم. کم کم دیگر همه اهالی من را میشناختند. با فرماندار، استاندار و مسئولان دیگر دیدار میکردم تا بتوانم مشکلات معلولان را حل کنم.
چالش اول معلولان خانوادههای آنها هستند
مددکار دوچرخهسوار قصه ما بعد از آنکه هم خود رنج نگاه بد جامعه به معلولیت را چشید و هم رنج دیگر معلولان را دید، تصمیم میگیرد که به سهم خود فرهنگسازی کند. وی در این باره توضیح داد: نگاه جامعه به معلولان خوب نبود و نیاز به فرهنگسازی احساس میشد. برای مثال مسیری برای نابینایان ساخته شده بود اما کسی اطلاعی نداشت و حتی ماشین خود را در مسیر پارک میکردند. تلاش کردم تا نگاه جامعه پیرامون خود را به معلولان تغییر دهم و اولین قدم را هم از خانواده خودم آغاز کردم. این تلاشها باعث شد تا در روستایی که من را با الفاظ فلج و شل صدا میکردند، نگاهشان تغییر کند و معلولان و توانمندی آنها را باور کنند. چالش اول معلولان، خانوادههای آنها هستند که حتی گاهی نمیگذارند معلولان کار کنند.
وی ادامه داد: همان روزها بود که شنیدم دانشگاه آزاد شهریه معلولان را پرداخت میکند و من در مقطع ارشد رشته روانشناسی تحصیل کردم. بهزیستی آزمون استخدامی برگزار کرد اما من با وجود قبولی و سابقه کار در بهزیستی رد شدم چون معلول بودم؛ یعنی حتی به قانون هم عمل نکردند. همین شکست باعث شد تا سراغ کارآفرینی بروم، بارها کسب و کار راه انداختم و شکست خوردم اما ناامید نشدم تا امروز که ۲ اشتغالزایی پایدار راهاندازی کردهام و افراد زیادی هم با من کار میکنند. در کنار آن در مرکز ترک اعتیادی به عنوان روانشناس کار میکنم و همچنان فعالیتهایی برای ارتقای آگاهی جامعه نسبت به معلولان دارم. چالش و مشکلات در حوزه معلولان بسیار زیاد است اما نباید ناامید شوند و باید برای تغییر جامعه تلاش کنند.
دو دهه تلاش برای فرهنگسازی درباره اچ آی وی
وحید جهانمیری متولد ۱۳۵۶ در شیراز و پزشکی خوانده است. ماجرای او از روزی آغاز شد که عنوان پایاننامه خود را نگرش مردم به بیماری اچ آی وی انتخاب کرد. همین کافی بود تا زندگی، او را به جای اینکه در مطبی بند کند، به دل خیابان و آسیبهای اجتماعی بکشاند تا شاید بتواند نگاه جامعه را به این بیماری تغییر دهد.
جهانمیری قصه خود را اینطور برای ایسکانیوز روایت کرد: پایاننامه من در سال ۸۲ درباره اچ آی وی بود و البته بیشتر به میزان آگاهی و نحوه نگرش مردم نسبت به این بیماری پرداخته بودم. تحقیقاتم یک سال طول کشید و نکته جالب این بود که از جمعیت هزار نفری که من از آنها نظرسنجی کردم، ۹۵ درصد گفته بودند که باید با بیماران مبتلا احساس همدلی کرد اما ۵۰ درصد از همین افراد گفته بودند که باید بیماران را از کار اخراج کرد. این باعث شد تا به اهمیت افزایش آگاهی اجتماعی پی ببرم چراکه اگر این جمعیت از روشهای انتقال بیماری آگاهی داشتند، اینطور فکر نمیکردند.
وی افزود: این پایاننامه باعث شد تا من از توانمندیام در نویسندگی و تولید محتوا استفاده کنم تا آگاهی جامعه را بالا ببرم. امروز ۲ دهه است که من در این حوزه فعالیت میکنم؛ تغییرات قابل مشاهدهای اتفاق افتاده اما همچنان نیاز به فرهنگسازی حتی در میان کادر درمان هم احساس میشود. به همین دلیل همچنان در این حوزه فعالیت میکنم.
رنج دوستم را به چشم دیدم
قصه او جایی غمانگیز میشود که رنج دوستش را از نزدیک مشاهده میکند. وی توضیح داد: در دهه هشتاد و در جریان فعالیتهایم متوجه شدم که یکی از دوستانم به بیماری مبتلا شده است. بیماری او پیشرفت کرد و من در روزهای آخر زندگی او در شیراز شاهد برخوردهای تبعیضآمیز کادر درمان بودم. نمونهگیر آزمایشگاه یا پرستاری که مسئول تعویض پانسمان بود، کار خود را انجام نمیدادند. حتی کسی که مسئول پخش غذا بود، ۲ ماسک و ۲ دستکش میپوشید، غذا را روی زمین میگذاشت و با پا به سمت تخت هل میداد. دوست من از دنیا رفت و آنچه دیده بودم انگیزهای شد تا بیشتر در این حوزه فعالیت کنم.
جهانمیری تعریف کرد: یکی از فعالیتهایی که میکردیم، تشکیل گروههایی برای آموزش مستقیم بود. به مدارس و دانشگاهها یا هرجایی که از ما استقبال میکردند، میرفتیم و آموزش میدادیم. از شیوه آموزش همسان استفاده میکردم که تاثیر بالایی داشته باشد؛ یعنی از خود دانشجویان یا سربازان استفاده میکردم که در دوره چند ماهه آموزش ببینند و بعد به دیگران آموزش بدهند. چراکه افراد حرف همسالان خود را بهتر میپذیرند. آموزشهای متعددی هم در زندانهای استان فارس، تهران و کرج داشتم.
اجرای تئاتر از البرز تا هرمز
وی ادامه داد: اولین قدم تولید محتوا ساخت تیزر بود و بعد با کمک هنرمندان نمایشهای خیابانی طراحی کردیم. از سال ۹۰ هم پردهخوانی را اجرا کردم که هزار و ۲۰۰ اجرا در ۱۰ استان داشتیم؛ از کرج تا جزیره هرمز این نمایش اجرا شد که درباره اعتیاد و اچ آی وی بود. انیمیشن و ویدیوکلیپهای مختلفی هم تولید کردیم.
تریق ۳۰۰۰ دوز واکسن برای کودکان زبالهگرد
این پزشک فعالیتهای بسیاری هم در حوزه کودکان کار داشته که اینطور شرح داد: چند سالی مسئول باشگاه سلامت نوجوانان بودم و به این واسطه در حوزه نوجوانانی کار میکردم که درگیر آسیبهای اجتماعی و در معرض بیماریهای عفونی قرار داشتند. از اینجا بیشتر درگیر مسائل کودکان کار شدم. طبق تحقیقاتی که انجام دادیم، متوجه شدیم که برخی از این کودکان از مناطقی از افغانستان آمده بودند که واکسیناسیون رایج نبوده؛ به همین جهت واکسیناسیون آنها را آغاز کردیم. این کودکان بسیار در معرض خطر بودند چراکه در حین زبالهگردی دستشان زخمی میشد و خطر ابتلا به هپاتیت ب به دلیل سرایت بالاتری که در مقایسه با اچ آی وی دارد، وجود داشت. در حدود پنج سال حدود سه هزار دوز واکسن هپاتیت برای بچههای زبالهگرد تزریق کردیم.
وی ادامه داد: در باشگاه سلامت که زیرنظر یونیسف و وزارت بهداشت بود، نوجوانان را با بازی و سرگرمی جذب میکردیم تا در کنار سرگرمی آموزشهای لازم را ببینند و هم از اعتیاد و رفتارهای پرخطر پیشگیری کنیم و هم توانمند شوند و کسب و کاری یاد بگیرند. شیرینترین خاطره من توانمند شدن نوجوانان بود. تلخترین خاطره هم درباره نوجوانی بود که در باشگاه نماند و مسیر اعتیاد را طی کرد و در نهایت در یک شب سرد زمستانی در خیابان از دنیا رفت و مرگ او بسیار برای من تلخ بود.
جهانمیری با بیان اینکه دانش پیشگیری در کشور ما جدی گرفته نمیشود و در حد شعار است، گفت: برنامهها واقعبینانه نیستند و با نگاههای سطحی سعی دربه نتیجه رساندن آنها در زمان کوتاه دارند که این امکانپذیر نیست. جدی گرفتن دانش پیشگیری در همه زمینهها جامعه را جای بهتری میکند.
ماجرای مامان تیارا، حامی کوتاه قامتان
فاطمه طاعتی و همسرش بعد از اینکه خانوادههایی را میبینند که کودکان خود را به دلیل کوتاه قامت بودن، رها میکنند، مصمم میشوند که کودکی را به سرپرستی بگیرند که کوتاه قامت است. پس از دوندگیهای بسیار، تیارا به جمع سه نفره خانواده آنها اضافه میشود و یک خانواده چهار نفره را تشکیل میدهند. مادر تیارا حالا هوای دیگر خانوادهها را هم دارد و سعی کرده نگاه جامعه را به این کودکان تغییر دهد.
فاطمه طاعتی ماجرای خود را اینطور برای ایسکانیوز تعریف کرد: من و همسرم در خیریه بهشت امام رضا (ع) فعالیت میکردیم که متوجه شدیم برخی خانوادهها بچههایشان را به دلیل کوتاه قامت بودن و ترس از نگاه تمسخرآمیز مردم، رها میکنند. همین موضوع باعث شد تا تصمیم بگیریم از بچههای کوتاه قامت حمایت کنیم. بعد از آن بود که با تلاش بسیار موفق شدم دخترم تیارا را به سرپرستی بگیرم. حمایتها باعث شد تا خانوادهای که کودک خود را رها کرده بودند، بیاید و او را با خود ببرد.
وی افزود: بعد از آن تلاش کردم تا مانع سقط جنینهایی شوم که این مشکل را داشتند. با کمک دیگران بارها جهیزیه جوانان کوتاه قامت را تهیه کردیم و همه اینها برای بازگداندن امید به زندگی در این افراد بود.
طاعتی معتقد است: ناآگاهی بسیاری در مورد این افراد در جامعه وجود دارد، درحالی که آدمهای کوتاه قامت تنها قدشان از دیگران کوتاهتر است و تفاوت دیگری ندارند. این بچهها سرشار از استعداد و توانایی هستند و بارها آنها را به مشاغل مختلف معرفی کردیم و افراد موفقی شدند. این فعالیتها باعث میشود که نگاه مردم تغییر کند.
وی ادامه داد: وقتی تیارا را به فرزندی قبول کردم، میخواستم نگاه جامعه اطرافم را تغییر بدهم و نگران حرف مردم نبودم. من به عنوان مادر باید نگاه خودم را تغییر بدهم نه اینکه مردم در رفتار من تاثیربگذارند. بچهها گناهی ندارند چرا باید قربانی کجفهمی جامعه شوند؟ من بیش از ۱۰۰ مادر که فرزند کوتاه قامت دارند را دور هم جمع کردهام و نهادهای دولتی هم باید همراهی کنند که هم مشکلات کودکان حل شود و هم نگاه جامعه تغییر کند.
طاعتی از مشکل داروی این کودکان گفت: مشکل بزرگ این بچهها تامین دارو است و بارها پیگیری کردیم و تجمعات متعددی هم برگزار کردیم اما سازمان غذا و دارو توجهی به خواسته ما نمیکند.
معلمی که طبیعت کلاس درس او است
علی صیدی یکی از معلمان نمونه کشوری از دیار کردستان است که سعی کرده فارغ از فضای سنتی کلاس درس، دانشآموزان را به دل طبیعت ببرد تا تجربه کنند و بیاموزند. دغدغه محیط زیست باعث شده تا آقای صیدی همراه بچهها ۴۰۰ نهال بلوط بکارد، طبیعت را از شر زبالهها راحت کند و مهمتر از همه اینکه نسل جدید را با اهیت حفظ محیط زیست آشنا کند.
صیدی ماجرای بلوطها را اینطور برای ایسکانیوز شرح داد: فعالیتهای ما محدود به این موضوع نمیشد و برای افزایش مشارکت بچهها، نهالها را به نام آنها نامگذاری و مدام از نهالها مراقبت میکردیم. یکی از معضلات منطقه ما، قطع کردن درختان بلوط است. این اتفاق ناشی از ناآگاهی نسبت به اهمیت این درختان است. درختان بلوط منطقه، عامل پایداری خاک هستند و شبکه غذایی اکوسیستم منطقه وابسته به آنها است. آموزش عملی در محیط، به دانشآموزان کمک میکند که اهمیت حفظ محیط طبیعی خود را درک و برای پایدار ماندن آن تلاش کنند.
صیدی توضیح داد: فعالیت دیگر ما در حوزه محیط زیست، راهاندازی کمپینهایی برای جمعآوری زباله از محیطهای طبیعی بود. این حرکت نمادین در راستای فرهنگسازی انجام شد و به مرور مردم هم با ما همراه شدند و در جمعآوری زباله کمک کردند.
معلم نمونه کشوری با اشاره به فعالیتهای خود در حوزه آموزش نحوه رفتار با معلولان عنوان کرد: علاوه بر این در راستای آشنایی دانشآموزان با فعالیتهای اجتماعی، بستههای آموزشی با هدف آموزش نحوه رفتار درست با افراد دارای معلولیت طراحی میکردیم.
صیدی ضمن انتقاد از بیتوجهی آموزش و پرورش به آموزش مسائل اجتماعی بیان کرد: جای آموزش کنشگری اجتماعی در مدارس خالی است و لازم است که دانشآموزان با انجام فعالیتهای اجتماعی، نحوه رفتار درست در اجتماع را بیاموزند. چراکه دانشآموزان مسئولیتپذیر و دغدغهمند، در آینده هم نسبت به محیط زیست و جامعه خود احساس مسئولیت میکنند. اگر این نگاه در آموزش و پرورش ما وجود داشته باشد، در آینده جامعه و کشور بهتری خواهیم داشت.
معلمی که بذر امید در دل بچهها کاشت
اهل اشنویه است و ۱۸ سال از عمر خود را صرف تدریس کرده است. روزهای اولی که قرار شد آقای احمدپور برای تدریس به روستایی محروم برود، حال چندان خوشی نداشت اما مردم روستا طوری نمکگیرش کردند که نه فقط یک معلم بلکه حامی آنها شد و کودکان بازمانده از تحصیل بسیاری را به آغوش دانش بازگرداند.
آرام احمدپور معلم اشنویهای که به عنوان برترین معلم ایران انتخاب شده است، ماجرای خود را اینطور برای ایسکانیوز شرح داد: ۱۸ سال است که در روستایی مرزی و عشایری تحت عنوان گلاو معلم هستم؛ روستایی در منطقه کوهستانی که مسیری صعب العبور و پر از گردنههای خطرناک دارد که در زمان برف و باران هم راه بسته میشود.
دانشآموز ترک تحصیل کرده دیروز، معلم امروز
وی افزود: در آن روزها خانوادهها برای تحصیل فرزندانشان اهمیت قائل نبودند. همین موضوع انگیزهای شد تا در این روستا ماندگار شوم و با کمک همکارانم، دانشآموزان بسیاری را به چرخه علم و دانش بازگرداندیم. بارها از مسئولان دعوت کردم تا مردم را قانع کنند که فرزندانشان را به مدرسه بفرستند. یکی از همان کودکانی که ترک تحصیل کرده بود و با صحبتهای ما به مدرسه بازگشت، امروز معلم شده و همکار ما است.
وی ادامه داد: این روستا مردم مظلومی دارد و نمیتوانم از آنها دل بکنم. بعد از ۱۸ سال طوری با مردم این منطقه اخت شدهام که هر روز یا من مهمان آنها هستم یا آنها مهمان من هستند. در شادی و غم کنارشان بودم و بخشی از آنها شدهام. اگر بازنشسته هم بشوم، از این مردم دل نمیکنم و با خدای خودم عهد بستهام که در کنارشان باشم.
این معلم نمونه کشوری درخصوص مشکلات دانشآموزان این روستا توضیح داد: این روستا از سال ۱۳۸۷ با وجود تعداد بالای دانشآموزان، مدرسه ابتدایی ندارد. قبل از آن مدرسهای داشتیم اما کارشناسان نوسازی در بازدیدی که داشتند، اعلام کردند که مدرسه فرسوده است و باید تخریب شود، امروز ۱۵ سال است که ما مدرسه ابتدایی نداریم. بچههای ابتدایی باید تا مدرسه راهنمایی بیایند که مسافت زیادی است و خطر حمله حیوانات وحشی هم وجود دارد.
احمدپور درباره مشکلات آموزش و پرورش عنوان کرد: یکی از مهمترین مشکلات آموزش و پرورش در حوزه نیروی انسانی است. آموزش و پرورش باید در گزینش و استخدام معلمان دقت بالایی داشته باش تا کسانی وارد این شغل شوند که علاقهمند و متخصص باشند. امروز افرادی معلم شدهاند که علاقهمند به کودکان و این حرفه نیستند و با انگیزه کار نمیکنند. علاوه بر این مشکلات معیشتی و حقوقهای اندک انگیزه را از معلمان گرفته است. رتبهبندی هم اگرچه اجرا شد اما میتوانست با کیفیت بیشتری اجرا شود تا معلمانی که روشهای تدریس خلاق دارند، تفاوتی با معلمان بیانگیزه داشته باشند.
به گزارش ایسکانیوز، این پنج نفر تنها نمونه آدمهای تاثیرگذاری بودند که ما معرفی کردیم و این مملکت پهناور آدمهای بسیاری دارد که هر کدام تلاش میکنند تا دنیا جای بهتری برای زندگی شود. کافی است هر کدام از ما در خود به دنبال آن توانایی بگردیم که میتوانیم با کمک آن تغییری در جامعه پیرامون خود ایجاد کنیم. چه زیبا گفت سهراب: «چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله ات را بگشا، تو به اندازه پروانه شدن زیبایی».
انتهای پیام /
نظر شما