به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، آنچه در ادامه میخوانید مشروح مصاحبه ایسکانیوز با دختری است که سالها به زندگی با بیماری اچ آی وی خو گرفته و تلاش میکند تا درباره این بیماری فرهنگسازی کند.
ماجرا از کجا شروع شد، چطور درگیر اعتیاد شدید؟
من به کسی علاقه داشتم و عاشق این آدم بودم. این علاقه باعث شد تا همراه وی سیگار کشیدن را تجربه کنم. شناختی از مواد مخدر نداشتم و در این زمینه بسیار ناآگاه بودم. از خودم دور میدیدم که مصرف مواد مخدر را امتحان کنم. یک بار این فرد چیزی برای من آورد و گفت که شبیه سیگار است و مشکلی ایجاد نمیکند. علاقه من به این فرد باعث شده بود تا نتوانم پاسخ منفی به وی بدهم و چند باری مصرف مخدر را همراه وی تجربه کردم، درحالی که نمیدانستم چیزی که مصرف میکنم، مخدر است.
حالتهای اولیهای که با مصرف تجربه میکردم، برایم جالب بود اما تصور نمیکردم که انتهای این مسیر چه چیزی در انتظار من است. آن روزها شغل بسیار خوبی داشتم و صاحب یک زندگی تقریبا مرفه بودم. زیبایی، سلامتی و اعتباری داشتم که به مرور تک تک آنها را از دست دادم. مهمترین چیزهایی که از دست دادم خانواده و سلامتی بود.
به کارتنخوابی رسیدم
برخود خانواده در این مدت با شما چطور بود؟
کار به جایی رسید که خانواده من را طرد میکرد و به کارتنخوابی رسیده بودم. در دوران کارتنخوابی سختی بسیاری کشیدم و بلاهای زیادی به سرم آمد. راه برگشتی هم نداشتم و چند بار ترک کردم اما توان ادامه دادن نداشتم چراکه هر بار که سراغ عشقم میرفتم، دوباره مواد مخدر مصرف میکردم.
محرک اصلی برای مصرف همان فردی بود که عاشقش بودم. خانواده هم من را رها کرده و به همه گفته بودند که من مردهام.
تزریق با سرنگ مشترک در بیهوشی
چطور به بیماری اچ آی وی مبتلا شدید؟
برادر یکی از دوستانم به من علاقهمند شد. برادر او اعتیاد داشت و چند باری ابراز علاقه کرد اما من درگیر مصرف مواد بودم و تمام فکرم معطوف به این بود که مواد امروزم را چطور تهیه کنم. یک روز وقتی میخواستم به خواهرش سر بزنم، من را در راه دید و مجددا ابراز علاقه کرد، وقتی از سوی من مورد بیتوجهی قرار گرفت، کتکم زد. شدت ضربهها طوری بود که از هوش رفتم و متوجه نشدم که چطور من را دزدید.
نمیدانم چند ساعت یا حتی چند روز بیهوش بودم اما در این مدت این فرد با یک سرنگ به من و خودش مواد تزریق کرد. من تا به آن روز تزریق مواد را تجربه نکرده بودم. بعدها متوجه شدم که همین تزریق مشترک باعث ابتلای من به اچ آی وی شده است.
بارها شکنجه شدم
شما را زندانی کرد؟ کسی متوجه غیبت شما نشد؟
بله این فرد من را در خانه زندانی کرده بود و حتی خواهرش هم متوجه نشده بود که این کار را با من کرده است. وقتهایی که خواهرش میآمد من را تهدید و در اتاق حبس میکرد.
جثه بزرگی داشت و بارها من را شکنجه کرده بود و من به شدت از او میترسیدم. به همین جهت هر بار که کسی میآمد من از ترس شکنجهها سکوت میکردم.
یک روز به سختی به یکی از دوستانش فهماندم که من در اتاق حبس شدهام. از این طریق خبر به گوش خواهرش رسید و من را نجات داد.
شدت آسیبها در من زیاد بود و به همین جهت در بیمارستان بستری شدم.
در بیمارستان متوجه ابتلا به بیماری شدید؟
بله پزشکان به من گفتند که مشکوک هستم. خواهر این مرد هم به من اطلاع داد که برادرش مبتلاست و از من خواست که پیگیر درمان شوم.
سقوط از ساختمان پنج طبقه
شکایت نکردید؟
بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، شکایت کردم اما وقتی متوجه شد، سراغ من آمد و با تهدید من را بالای ساختمان نیمهکارهای که پنج طبقه داشت برد و از طبقه پنجم من را به پایین پرت کرد.
چطور بعد از سقوظ از ساختمانی پنج طبقه نجات پیدا کردید؟
نمیدانم چطور شد اما کار خدا بود که من زنده بمانم. نمیدانم چه کسی من را پیدا کرد و به بیمارستان برد اما مدت طولانی در کما بودم. کمای طولانی مدت و سقوط باعث شده بود که حافظهام را از دست بدهم. حافظه من آن روزها شبیه به بچهای شیرخواره بود.
هیچ چیز را به خاظر نمیآوردم و حتی نمیدانستم که نامم چیست. بعد از یک سال در کما بودن تنها کاری که میتوانستم انجام دهم، دراز کشیدن روی تخت بیمارستان و نگاه کردن به آدمها بود.
خوانواده پیگیر شما نشده بود؟
خانواده فکر میکردند که همان پسر بلایی سر من آورده است. وقتی بیمارستان بودم خانواده میخواستند شکایت کنند اما من نگذاشتم و میخواستم خودم انتقام بگیرم. بعد از آن که مرخص و ناپدید شدم، آنها تصور کردند که همان پسر من را کشته است. پیگیر شده بودند که جنازه من کجاست اما به نتیجهای نرسیده بودند. خانواده دل خوشی هم از من نداشت و چندان اهمیتی برایشان نداشتم.
بیمارستان پیگیر پیدا کردن خانواده شما نبود؟
بیمارستان مدتی پیگیری کرد اما بعد چون مشکوک به اچ آی وی مثبت بودم، بهزیستی هم من را قبول نمیکرد. وضعیت من طوری بود که حتی توان راه رفتن نداشتم. بیمارستان بعد از مدتی من را در مسیر دوری رها کرد. لباس بیمارستان تنم بود و نمیدانستم که باید چه کنم و از ۱۰ صبح تا ۶ بعد از ظهر همان جا نشسته بودم.
پلیس راهنمایی و رانندگی سراغ من آمد و من به بیمارستان دیگری منتقل شدم. ۹ ماه هم در آن بیمارستان بودم و شبیه به تکه گوشتی روی تخت افتاده بودم. همچنان بهزیستی حاضر نبود که من را بپذیرد و من بعد از ۹ ماه به گرمخانهای که متعلق به زنان بود، منتقل شدم. آنجا بیشتر برای من شبیه به زندان بود.
از چه نظر فکر میکنید که آنجا زندان بود؟
در این مرکز زنان کارتنخواب و معتاد را نگهداری میکردند و همه پنجرهها نرده داشت. کسی نمیتوانست از آنجا خارج شود. همه درها قفل بود و افراد در اتاقهایی با تختهای ۲ طبقه زندگی میکردند. گاهی برای هواخوری به حیاط میرفتیم.
دلیل این کار چه بود؟ میخواستند که به شیوه سنتی شما را از مصرف مواد مخدر دور کنند؟
نه همه در آن مرکز معتاد نبودند. برای من هم به قدری مدت در کما بودن طولانی بود که دیگر ناخودآگاه ترک کرده بودم. بیشتر کسانی که در این مرکز بودند، سرپناهی نداشتند. بیشتر قوانین سلیقهای مدیر آن مرکز بود و افرادی هم که آنجا بودند دوست داشتند که زودتر از آن محل خارج شوند.
مددکاران با خانواده این افراد صحبت میکردند و اگر میپذیرفتند به خانه باز میگشتند و اگر نه آنها را به بهزیستی میسپردند. اگر هم کسی آنها را نمیپذیرفت، رهایشان میکردند و دوباره بعد از چند روز به این مرکز منتقل میکردند و این تبدیل به منبع درآمدی برای آن مرکز شده بود که در ازای آنها بودجه بگیرد.
وضعیت شما چطور بود؟
من حتی نمیتوانستم راه بروم اما برای من هم محیط شبیه به زندان بود. ۱۰ ماه در این مرکز بودم و یک روز کاملا اتفاقی شماره تماس و اسم مادرم را به یاد آوردم.
واکنش مادر بعد از این همه مدت چه بود؟
باور نکرد و گفت که دختر من مرده است. مادرم باور نکرد و حاضر نشد که سراغی از من بگیرد و از صحت خبر مطمئن شود. تا اینکه یکی از اقوام نزدیک پیگیر شد و برای دیدن من به مرکز آمد. او به مادرم گفت که من تغییر کردهام ودیگر شبیه زمانی که معتاد بودم، نیستم. همین تغییرات ظاهری کمک کرد که خانواده من را بپذیرد.
دندانهایم در اثر شکنجهها و سقوط ریخته بود و چند شکستی هم داشتم اما چهرهام نسبت به زمانی که اعتیاد داشتم، تغییر کرده بود.
به خانه بازگشتم و در اثر شدت آسیب روحی که من وارد شده بود تا چند سال خودم را در خانه حبس کردم.
مواجهه با بیماری
بیماری در چه سطحی بود و کی برای درمان اقدام کردید؟
یکی از دوستانم من را به انجمنی معرفی کرد که مختص زنان مبتلا بود. به سختی خود را راضی و همراه مادر به این مرکز مراجعه کردم. از تنها رفتن میترسیدم و مادر همراه من بود.
مراجعه به آن انجمن اتفاق خوبی بود و مشاوران مرکز با آرامش شرایط را برای من توضیح دادند. برایم عجیب بود که چرا آدمهایی که اینجا هستند با شادی زندگی میکنند. از خودم میپرسیدم که چطور وقتی میدانند مبتلا هستند و میمیرند میتوانند بخندند؟
با آدمهای مختلف آشنا شدم و کم کم بزرگی این ویروس در ذهنم شکست. به مرور اطلاعاتم را بالا بردم و تلاش کردم که اطلاعات خانواده را هم افزایش بدهم.
یکی از دلایلی که خانواده من را رها کرده بود، اچ آی وی بود و باید تلاش میکردم که آگاهشان کنم. با مادر و پدرم زندگی میکردم و همه وسایلم جدا بود. فامیل و آشنا هم با من رفت و آمد نمیکرد. تلاشهای بسیاری داشتم تا بتوانند من را بپذیرند.
پذیرفته نشدن از سوی خانواده برای من عذابآورتر از زمانی بود که اعتیاد داشتم. این یکی از مشکلات بزرگ افراد مبتلا به اچ آی وی است. زنان مبتلا را به چشم بدی میبینند و از این نظر شرایط برای زنان بدتر از مردان مبتلا است.
انگ زدنها افراد را به سمت انتقام از جامعه سوق میدهد
اطلاعرسانیها چطور است؟
بسیار ضعیف است؛ مثلا وقتی به مدرسه مراجعه میکنیم با مقاومت مدیر مدرسه مواجه میشویم. اجازه بدهید که نوجوانان ما آگاه شوند.
لباس و وسایل مشترک عامل انتقال نیست اما هنوز بسیاری افراد این را نمیدانند. حتی اچ آی وی از طریق آب دهان و دست دادن هم منتقل نمیشود.
تنها راه انتقال خونی است و حتی در رابطه جنسی هم انتقال قطعی نیست. امروز علم پیشرفت کرده و مصرف دارو باعث میشود که تعداد ویروس در خون آن فرد صفر شود و حتی از طریق رابطه جنسی هم ویروس را منتقل نکند.
حتی تحقیقات در حال انجام است که ویروس از مادر به نوزاد هم منتقل نشود. فرد مبتلا میتواند بچهدار شود و بچه سالمی داشته باشد تنها باید تحت نظر باشد.
آگاهی باعث میشود که مردم از ما فرار نکنند. حتی پزشکی که من را عمل میکرد، آگاهی کافی نداشت و برخورد مناسبی با من نداشت.
اچ آی وی تا زمانی که کنترل شود، تبدیل به ایدز نمیشود. امروز علم تا جایی پیشرفت کرده که حتی میتوان فردی را که وارد مرحله ایدز شده به مرحله اچ آی وی بازگرداند. امید داریم که درمان قطعی بیماری پیدا شود.
در واقع شناسایی بیماران و حفظ آنها در چرخه درمان اهمیت بالایی دارد اما یکی از مشکلاتی که بیماران مبتلا با آن مواجه هستند، هزینه زیاد آزمایشات و چکاپهای دورهای است. مثلا هزینه واکسن گارداسیل بسیار زیاد و از توان ما خارج است. البته درمان محرمانه است و داروها رایگان اما چکاپها و آزمایشات هزینهبر هستند.
از طرفی به دلیل انگ و تبعیض، بیکاری در این افراد زیاد است و همین هم باعث میشود که افراد از چرخه درمان خارج شوند. گاهی این انگها افراد را به سمت انتقام جویی هدایت میکند.
انتهای پیام /
نظر شما