به گزارش گروه علم و فناوری باشگاه خبرنگاران دانشجویی (ایسکانیوز)؛ پژمان اکبری، متولد 1352 در تهران است و در خانوادهای پنج نفره به دنیا آمد. در سال 1371 کارشناسی هوا-فضای دانشگاه صنعتی شریف قبول شد. کارشناسی ارشدش را نیز در همین دانشگاه گذراند و سال ۱۳۷۸ فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۷۹ برای اولین بار آزمون دکتری هوا-فضا در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد و فقط سه نفر برای این دوره در سطح کشور پذیرش شدند که یکی از آنها پژمان بود.
در همان سال اول دوره دکتری با یک استاد ایرانی در دانشگاه ایالتی میشیگان به نام منوچهر کوچاصفهانی آشنا شد و در سفری برای شرکت در یک کنفرانس در آمریکا او را ملاقات کرد. در همانجا دکتر کوچاصفهانی به او پیشنهاد داد در آمریکا بماند و دوره دکتریاش را در آنجا شروع کند. او هم بدون بازگشت به ایران، از دانشگاه صنعتی شریف انصراف داد و دوره دکتریاش را در دانشگاه ایالتی میشیگان در رشته مهندسی مکانیک، شاخه حرارت سیالات شروع کرد.
بعد از چهار سال دوره دکتریاش را به پایان رساند و از آنجا که همچنان یک شهروند ایرانی به شمار میآمد و ویزای دانشجویی داشت، امکان کار در سازمانهای دولتی و غیردولتی را با ویزای دانشجویی نداشت و ترجیح داد که ادامه تحصیل بدهد. دوره فوقدکتری را در دانشگاه پردو در ایندیانا پلیس با یک استاد مطرح آمریکایی در زمینه ساخت موتور هواپیما گذراند.
بعد از دوره فوقدکتری، دانشگاه منهتن در نیویورک به او پیشنهاد استادیاری داد و اسال ۲۰۰۶ مشغول به تدریس شد. او هماکنون حدود 6 سال است که به عنوان دانشیار و محقق در دانشگاه پلیتکنیک پومونا در کالیفرنیا فعالیت میکند.
مصاحبه ما را با این محقق میخوانید:
گویا اتفاق بزرگی در زندگیتان رخ داده که کل شرایطتان را تحت تاثیر قرار داده و شما را از جامعه علمی دور کرده است. میشود آن را تعریف کنید؟
در سال 2008، زمانی که در دانشگاه منهتن تدریس میکردم، اتفاقی برایم افتاد که مسیر زندگیام را به کل تغییر داد. در این زمان برای گرفتن اقامت و گرین کارت از طریق کانال شغلی اقدام کرده بودم. همه چیز به خوبی پیش میرفت تا اینکه در مقطعی FBI به محل کارم در دانشگاه آمد و از من در مورد تحصیلاتم در ایران و آمریکا و کارهای پژوهشی که در زمینه هوا-فضا کرده بودم، سوال پرسید. این ماجرا هر ماه و در طول یک سال تکرار و مصادف با زمانی شد که جورج بوش روی کار آمده بود و خیلی روی ایرانیها حساس شده بودند؛ مخصوصا ایرانیهای موفق.
در نهایت حفاظت اطلاعات آمریکا من را تائید نکرد و به من گرین کارت نداد و به یکباره اجازه کارم را هم از دست دادم. این موضوع را سریع به دانشگاه خبر دادم تا دانشگاه برای گرفتن اقامت کمکم کند، اما در کمال تعجب نه تنها کمکی به من نکرد، بلکه از من خواست که به دلیل از دست دادن اجازه کار موقتم، دانشگاه را هم ترک کنم. و من بعد از دو سال تدریس موفق در دانشگاه منهتن بیکار شدم.
این همه ماجرا نبود؛ دقیقا همان شب که از سرکار به خانهام رسیدم، صاحبخانهام جلوی در آمد و گفت که شنیده است شغلم را از دست دادهام. این خبر را از منشی دپارتمان دانشگاهمان که از قضا مستاجر او بود، شنیده بود. صاحبخانهام گفت که به دلیل از دست دادن شغلم باید خانه را تخلیه کنم. با وجودی که به او گفتم من از پس کرایه خانه برمیآیم، موافقت نکرد. و من در ۲۴ ساعت هم بیکار شدم و هم بیخانمان! مدتها در شوک این مساله بودم، چون تا به حال این داستان برای کسی -مخصوصا که تحصیلات عالی در آمریکا داشته باشد-پیش نیامده بود.
از آنجا که دوست نداشتم از پدرم در ایران کمک مالی بگیرم، مستاصل مانده بودم که چه کار کنم. چون تا آن زمان که ۳۲ سالم بود، فقط درس خوانده بودم و هیچ حرفهای بلد نبودم. به یاد یکی از دوستانم افتادم که با او ورزش و یوگا میکردم و او همیشه به من میگفت که در ورزش هم بااستعدادم. به پیشنهاد او در دوره مربیگری یوگا ثبتنام کردم و سه ماه دوره دیدم تا توانستم مربی یوگا شوم. در نتیجه کار جدیدی را شروع کردم که کاملا بیربط به سوابق کاریام بود و با توجه به اتفاقاتی که برایم افتاده بود، کاملا از کارهای علمی فاصله گرفتم. سه سال از طریق تدریس یوگا امرار معاش کردم، ولی چون با افراد زیادی از سطوح مختلف جامعه سروکار داشتم، احساس میکردم که بعد اجتماعی وجود من در حال توسعه است. خیلی چیزها در مورد نقاط ضعف و قوت خودم و دیگران یاد گرفتم.
با این حال، بعد از سه سال احساس کردم که دلم برای کار علمی تنگ شده است. عمرم را برای تحصیلات و درس گذاشته بودم و از سوی دیگر در مدتی که از جامعه علمی دور مانده بودم، چیزهای مختلفی را تجربه کرده بودم که باعث شده بود جور دیگری با مسائل روبهرو شوم، چون هم صبرم زیاد شده بود و هم قدر همه چیز را بیشتر میدانستم. این شد که دوباره برای تدریس در دانشگاه درخواست دادم و به سرعت به عنوان استاد مدعو در دانشگاه کلمبیا و در نهایت به صورت استاد تمام وقت در دانشگاه پلیتکنیک پومونا شروع به کار کردم.
این اتفاقات چه تاثیری روی شما گذاشت؟
سالهای اول فکر میکردم که چقدر بدشانسم، اما بعد از گذشت چند سال فهمیدم که حکمتی در آن بوده است. زمانی که دوباره به فضای آکادمیک برگشتم، احساس کردم که آدم دیگری شدهام؛ دیگر همه اهدافم هدفهای علمی نبود و متوجه شده بودم که همه موفقیتها به افزایش تعداد مقالات و دانشجوها و تجهیز کردن آزمایشگاه نیست و باید سعی کنم در همه ابعاد زندگی موفق باشم. به غیر از این، یوگا باعث شد که یک فرد آکادمیک سالم باشم و کارهایی را انجام دهم که شاید برای افراد همسن خودم سخت باشد و از همان موقع آرامش نسبتا خوبی در زندگی و در رابطه با دیگران دارم.
بزرگترین دستاورد زندگیتان چه بوده؟
بزرگترین دستاوردی که به آن افتخار میکنم، تربیت دانشجوهایی است که خیلی از آنها در زمینه کاریشان موفق هستند. رفتاری که سر کلاس دارم، طوری در آنها انگیزه ایجاد کرده که در مسیر موفقیت گام برمیدارند؛ به طور مثال یکی از دانشجوهایم هماکنون در ناسا –همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم- کار میکند. هماکنون با خیلی از دانشجوهای سابقم دوست هستم.
دستاورد دیگرم ازدواج موفق و ارتباط قوی با اعضای خانواده و دوستانم و حتی با کشورم ایران است. همکارانی دارم که اسم ایران که میآید جز خاطرات بد از آن چیزی نمیگویند، اما من هم خاطره بد و هم خاطرات شیرین در ذهنم از سرزمین مادریام دارم که با مرور آنها حس خوبی به من دست میدهد.
من حداقل سالی دو سه بار به ایران میآیم و مدت نسبتا طولانی را در کنار خانوادهام سپری میکنم. آرزویم این است که شرایط به نوعی ایجاد شود تا برای همیشه به ایران برگردم و به کشور مادریام خدمت کنم.
این شرایط چطور باید عوض شود؟
باید همه چیز به جای خودش برگردد. مثلا استاد دانشگاه نباید برای امرار معاش، دنبال کسبوکار بیرون دانشگاه باشد، چون وظیفه او تدریس و پژوهش است و برای محقق شدن این موضوع باید اساتید دانشگاه به حدی در رفاه اجتماعی باشند که دیگر نیازی به کار کردن نداشته باشند. به همین منوال صاحبان کسبوکار هم نباید وارد فعالیتهای پژوهشی شوند.
کارهای پژوهشی که تاکنون انجام دادهاید، در چه زمینهای بوده و به چه نتایجی رسیدهاید؟
من بیش از ۱۰ حق اختراع دارم و توانستم در طول سالهایی که در دانشگاه تحقیق میکردم، ایدههایم را در مورد موتورهای جدید به محصول آزمایشگاهی تبدیل کنم و گاهی این موضوع مرا متعجب میکند که چطور ایدههایی که اول روی کاغذ میآیند، چطور طراحی و ساخته میشوند و به قولی در دنیای واقعی ظهور میکنند. خیلی اوقات ایدههای جالب محققان در گورستان تاریخ دفن میشوند، ولی اینکه یک شرکت یا سازمان دولتی ایده درون مغز شما را به یک محصول تبدیل و وارد مرحله تست کند، واقعا جالب و هیجانانگیز است و به من حس موفقیت میدهد.
یکی از کارهای پژوهشی که انجام دادهام مربوط به ایدهای است که با دکتر کاوه قربانیان، یکی از اساتید هوا-فضای دانشگاه صنعتی شریف، روی آن کار کردیم. دکتر قربانیان در طول سالهایی که استادم بود، حق زیادی به گردنم دارد.
ماجرا این است که محفظه احتراق همه موتورهای هواپیما استوانهای است و ما این ایده را دادیم که این محفظه به شکل یک دیسک باشد تا فضای کمتری اشغال کند. سالها روی این ایده از او راهنمایی گرفتم و نتیجه این شد که چند سازمان پژوهشی آمریکا به آن علاقه نشان دادند. به همین دلیل به همراه دانشجوهایم برای تست این ایده وارد عمل شدیم و کارهای خیلی موفقیتآمیز آزمایشگاهی انجام دادیم. البته باید یادآوری کنم با توجه به هزینهبر بودن تغییر محفظه احتراق و همچنین حساس بودن سفرهای هواپیمایی از نظر جان مسافران، استفاده و بهکارگیری از این ایده در موتورهای جدید شدنی نیست و نیازمند زمان بیشتری است. با این حال ما از نظر علمی نشان دادیم که استفاده از این نوع محفظههای جدید احتراق شدنی است.
کار پژوهشی دیگرم باز هم مربوط به محفظه احتراق موتور هواپیماست. محفظه احتراق موتور هواپیما یک مشکل اساسی دارد؛ زمانی که سوخت و هوا با هم میسوزند، فشار خروجی آن افت پیدا میکند. در واقع در انتهای محفظه فشار سوخت و هوا قدری افت میکند که راندمان هواپیما را کاهش میدهد. به همین دلیل روشی را ارائه دادیم که نه تنها از افت فشار جلوگیری میکند، بلکه فشار را هم تقویت میکند. برای این کار طراحی محفظه احتراق را تغییر دادیم و به شکلی آن را بازطراحی کردیم که با ثابت نگه داشتن حجم محفظه، میزان فشار مربوط به سوختن سوخت و هوا را افزایش دهد. حسن این روش این است که زمانی که فشار مواد احتراقی زیاد میشود، انرژی بیشتری به توربین میرسد که دقیقا بعد از مرحله احتراق قرار دارد. روی این موضوع از زمان فوق دکتری کار کردم.
ما (یعنی من و اساتید و همدانشگاهیانم) این موضوع را برای اولین بار در دنیا در سال 2006 مطرح کردیم و این ایده تازه بعد از تقریبا 16 سال به یکی از عناوین داغ علمی تبدیل شده است.
برای کارهای پژوهشی مربوط به محفظه احتراق موتور هواپیما یکی از سازمانهای پژوهشی آمریکا از ما حمایت مالی کرد و اجازه داد که ایدههای علمیام را با کمک دانشجوهایم در آزمایشگاه تست و بررسی کنیم. تست این ایدهها همگی جواب داد و چندین مقاله در این زمینه در ژورنالهای معتبری مانند مجله گاز و قدرت ASME به چاپ رساندیم.
سازمانهای پژوهشی آمریکا این امکانات را در اختیار شما قرار داد؟ چرا در آزمایشگاه آنها این کار پژوهشی را انجام دادید؟
بله. در آمریکا اگر محقق یا استادی ایدههای خیلی خوبی داشته باشد، ارگانهای دولتی مرتبط با آن کار پژوهشی از او دعوت میکنند تا از آزمایشگاههای پیشرفتهشان استفاده کنند، زیرا امکان ایجاد این آزمایشگاهها در دانشگاه وجود ندارد. و نه تنها مبلغی بابت این کار از آنها نمیگیرند، بلکه بابت زمانی که صرف این تحقیقات میکنند هم به آنها حقوق میدهند. از آنجا که آزمایشگاههای مربوط به محفظه سوخت هواپیما بسیار پیشرفته و ساخت آنها بسیار هزینهبر است و از سوی دیگر، خود سازمان پژوهشی این آزمایشگاه را آماده داشت، از ما دعوت کرد که برای تست ایدههایمان به آنجا برویم.
هماکنون روی چه پروژهای کار میکنید؟
هماکنون روی پروژهای کار میکنم که کانادا از آن حمایت مالی میکند. به عنوان مشاور یک شرکت خصوصی در کانادا در تولید هیدروژن به عنوان یک سوخت تمیز فعالیت میکنم. روشهای تولید هیدروژن مثل الکترولیز آب معمولا روشهای کلاسیک هستند، اما من به همراه یک گروه تحقیقاتی روش جدیدی را برای تولید این گاز ابداع کردیم که سه تا از ثبت اختراعاتم مربوط به همین روش میشود. در این روش، هیدروژن را از طریق فشار بالای گاز طبیعی در شهر تولید میکنیم. هر زمان که فشار بالایی را روی سوختی اعمال کنیم، مولکولهای آن شکسته میشود و به هیدروژن و کربن تجزیه میشود. ایده ما این بود که این فشار را از فشاری که به طور طبیعی در لولههای گاز طبیعی در دسترس است، تامین کنیم. تا به حال کسی روی این روش کار نکرده است و ما اولین گروه تحقیقاتی در ایم زمینه هستیم.
کانادا در صنعت گاز طبیعی و تولید هیدروژن سرآمد است و در همین راستا از پروژههای تحقیقاتی مربوط به این صنعت استقبال میکند. از این رو، یک شرکت خصوصی در این کشور از ایده ما حمایت مالی کرده و حدود 9 میلیون دلار کانادا در این پروژه پژوهشی سرمایهگذاری کرده است. من کارهای تئوری این پروژه را انجام میدهم و همکارانم در کانادا کارهای عملی آن را انجام میدهند. در واقع این پروژه یک کار مشترک بین دانشگاه آمریکا و کانادا است.
چه توصیهای به کسانی که مصاحبه شما را میخوانند، دارید؟
اگر کسی این مصاحبهها را میخواند و میبیند که کسی از نظر علمی موفق است، لزوما نباید احساس حسادت یا سرخوردگی یا عدم اعتماد به نفس به او دست بدهد. باید بداند که آن شخص حتما هزینه سنگینی را برای رسیدن به این مرحله داده است. این هزینه سنگین میتواند دوری از خانواده یا تخریب زندگی زناشوئیاش باشد. این مساله صددرصدی نیست، اما در مورد اکثر محققان صدق میکند.
اگر میبینیم که محققی آزمایشگاه مجهز خود را دارد و در حال تحقیق است، نگوییم ایکاش جای او بودم. برای اینکه ما چیزی از زندگی شخصی او نمیدانیم و آن چیزی که معمولا میشنویم یا میبینیم نسخه فتوشاپ شده اوست. آدمها هیچ وقت از ضعفهایشان در فضاهای عمومی صحبت کنند؛ تازه خیلی اوقات در مورد نکات مثبت خود هم اغراق میکنند. پس اگر کسی مصاحبه من را میخواند، نگوید ایکاش من جای پژمان اکبری بودم، چون زندگی نسخهای نیست که بتوان آن را برای همه پیچید.
متاسفانه فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هم به این موضوع دامن زدهاند و معمولا آدمها آن چیزی که در فضای مجازی نشان میدهند، نیستند. موفقیت یک مساله نسبی است و نمیتوان تعریف یا معیاری برای آن در نظر گرفت. سوال مهم اینجاست که آیا واقعا موفقیت شغلی یک شخص دلیل بر زندگی موفق اوست؟
از نظر شما موفقیت در چیست و موفقیت را چطور تعریف میکنید؟
یکی از اساتید یوگایم یک بار حرف جالبی زد؛ گفت اینکه قیافهات شبیه انسان است و روی دو پا راه میروی، فقط ۱۰ درصد اعتبار توست و ۹۰ درصد بقیه مربوط به اخلاق، روش زندگی و انسانیت توست. بسیاری از انسانهایی که ابعاد علمی قویای دارند، لزوما آدمهای موفقی در زندگی شخصی به شمار نمیآیند.
به نظر من موفقیت فقط مربوط به موفقیت کاری نیست، بلکه موفقیت این است که تاثیر مثبتی در دنیا داشته باشی، زندگی یک انسان را تغییر داده باشی. به این شکل که وقتی از دنیا میروی، خیرت به جامعه و آدمهای اطرافت رسیده باشد؛ حتی در مقیاس خیلی کم. زمانی که کسی دانشجویی را تربیت میکند یا فرزند خوبی را به جامعه تحویل میدهد، در واقع خوب زندگی کرده است.
با محققانی که قبل از شما مصاحبه کردم، همه متفقالقول بودند که زمانی که وارد سیستم کشورهای توسعه یافتهای مانند آمریکا میشوید، این سیستم همواره در حال پاداشدهی به شماست و این باعث میشود که شما هم بیشتر در سیستم تلاش کنید و در نهایت موفق شوید. این موضوع چقدر با گفتههای شما تناقض دارد؟
تا حدودی تناقض وجود دارد. چون ممکن است خود آن سیستم مشکل داشته باشد. به طور مثال سیستم آمریکا ارزش بسیار زیادی برای زنان قائل است که قابل تقدیر است و در بسیاری موارد امتیازات ویژهای بابت زن بودن به آنها میدهد، اما همین رویکرد میتواند باعث آسیب زندگی زنان و خانوادهشان شود. خانمی را تصور کنید که در سمت بالای مدیریتی در یک سازمان مشغول به کار سنگین است؛ به دلیل مسئولیتهایی که دارد، باید یا دائم به مسافرتهای کاری برود یا در جلسات طولانی شرکت کند و در نهایت بیشتر از هشت ساعت کار میکند و تازه زمانی که به خانه برمیگردد، آنجا هم درگیرهای کارهای خانه میشود. این خودش باعث پیری زودرس و استهلاک جسمی و عاطفی میشود. همچنین اکثرا باید از وقت همسر و فرزندش بزند تا بتواند در کارهایش موفق عمل کند.
این مساله در مورد مردان هم صدق میکند و بسیاری از دوستان و همکاران من به دلیل پاداشدهی سیستم، زندگی خانوادگیشان را به مرور از دست دادهاند. خیلی از آنها نیز به دلیل کار زیاد سلامت جسمیشان را به خطر انداختهاند.
پس سیستم تو را تشویق میکند که موفق شوی، اما برای سیستم اهمیت ندارد که زندگی شخصیات چطور میگذرد. زمانی که سیستم به شما پر و بال میدهد و از کارهایتان قدردانی میکند، یادتان نرود که ابعاد انسانی در شما ممکن است کمتر حس شود، چون وقتی ندارید که روی آنها کار کنید. پس نباید اجازه دهید که سیستم آنقدر شما را غرق کار کند که از خانواده و خودسازی روحی دور شوید. مثلا من دوستانی دارم که از نظر علمی درجه بسیار بالایی دارند و آدمهای موفقی هستند، ولی آنقدر غرق کار شدهاند که سالهاست نتوانستهاند به پدر و مادر پیرشان در ایران سر بزنند. یا استیو جابز، مدیرعامل سابق شرکت اپل، که دنیا را با محصولاتش متحول کرد، به دلیل مشغولیت بیش از حدش به کار، آسیب بسیاری به خانوادهاش زد.
به همین دلیل به محققان توصیه میکنم که نگذارید سیستم آموزشی یا ارگانی شما را از انسانیت دربیاورد. بسیاری از محققان در آزمایشگاه خود قهرمان هستند، ولی زمانی که پایشان را از آزمایشگاه بیرون میگذارند، به آدمهای منزوی تبدیل میشوند که حتی نمیتوانند با فرزندان خودشان صحبت کنند. در واقع زندگیشان ۱۶ اینچ صفحه نمایش لپتاپ است. یکی دیگر از اساتیدم روزی سوال قشنگی از ما پرسید؛ چه چیزی در زندگیتان مهمترین است؟ اکثر جوابها غلط بود و جواب درست «زندگیمان» بود.
زمانی که در بحران زندگیام – که تعریف کردم- قرار گرفتم، به این نتیجه رسیدم که واقعا نوشتن مقالهای که ممکن است در کتابخانه خاک بخورد به هیچ دردی نمیخورد و من اگر بتوانم دو دانشجو را طوری تربیت کنم که در زندگی دیگران تاثیرگذار باشند، این موفقیت محسوب میشود.
از نظر شما محققان ایرانی از نظر علوم و فناوری در چه سطحی هستند و چقدر با سطح جهانی فاصله دارند؟
نظر شخصی من این است که محققان ایرانی در سطح جهانی خیلی حرفی برای گفتن ندارند. در واقع ما قرنهاست که در علم جهان مطرح نیستیم و مثال بارز آن این است که متاسفانه هیچ محقق ایرانی تاکنون نتوانسته جایزه نوبل دریافت کند. به نظرم از زمان ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و خیام نتوانستهایم در زمینه علمی در دنیا قدر باشیم؛ اگرچه نوابغی هم بودند که در سطح جهان مطرح شدند، اما تعداد آنها آنقدر کم است که نتوانسته سطح دانش کشورمان را در دنیا بالا ببرد. به نظرم ما محققان خوبی داریم، ولی تعداد آنها نسبت به جمعیتی که داریم انگشتشمار است.
به نظر شما نظام آموزش عالی ایران در مقایسه با آمریکا چه مزایا یا معایب و نقصهایی دارد؟
به نظر من نظام آموزش عالی ایران معایب بسیاری دارد و شاید تنها نکته مثبت آن قوی بودن در رشته ریاضیات است، ولی آنقدر بار ریاضی و حجم این درسها در دانشگاه زیاد است که دانشجوها بعد از مدتی از آن زده میشوند و ذهنشان حتی مسائل ساده را پیچیده میبیند.
به نظرتان فرق اساتید آمریکایی و ایرانی در چیست؟
تجربه شخصی من این است که استادهای آمریکایی از اینکه دانشجوهایشان فراغت خاطر و وقت استراحت داشته باشند، ناراحت نمیشوند، برای اینکه به این اعتقاد دارند که انسان باید چندبعدی باشد. در حالی که برای برخی اساتید ایرانی اگر ببینند دانشجویشان به غیر از کار علمی به کارهایی مثل ورزش و هنر میپردازد، ایجاد شبهه میشود و تصور میکنند که دانشجو کارش را درست انجام نمیدهد. این موضوع را در کشورهای خاورمیانه زیاد دیدهام. اساتید این کشورها احساس میکنند که دانشجو برای رسیدن به موفقیت باید زجر بکشد و اضطراب داشته باشد. در نتیجه زمانی که دانشجو میخواهد زمانی را برای خودش داشته باشد، باید هزار بهانه بزرگ برای استادش بیاورد، در حالی که در آمریکا فقط کافی است که دانشجو به استادش بگوید نیاز به استراحت یا تفریح دارد. به همین دلیل کار کردن در کشورهای غربی این حسن را دارد که انسانها را چندبعدی بار میآورد.
آیا با دانشگاههای ایران همکاری دارید و به عنوان استاد مشاور به دانشجوها کمک میکنید؟
به دلیل شرایط تحریم تحمیلی در زمینه کاری من -احتراق و پیشرانش و موتور هواپیما- امکان همکاری با دانشگاههای ایران برای من وجود نداشته و البته این موضوع من را غمگین میکند، زیرا اگر شرایط سیاسی به این شکل نبود، اساتید بسیار خوبی در ایران وجود دارند که امکان همکاریهای بزرگ را ایجاد میکرد.
محققان ایرانی چطور میتوانند سطح علمی و پژوهشی خود را بالا ببرند؟
برای این کار باید با محققان کشورهای دیگر همکاری داشته باشند؛ چه حضوری و چه غیرحضوری و باید بتوانند با محققان خارجی ارتباط بگیرند. زیرا دنیای امروز دنیای ارتباطات است و در نتیجه هر گونه ارتباط با محققان خارجی عامل موفقیت آنهاست و برای این کار یا باید برای مدتی به خارج از کشور سفر کنند – که به دلیل شرایط سیاسی کنونی کار راحتی نیست- و یا باید در پروژههای بینالمللی مشارکت کنند. میدانم که به دلیل تحریم و شرایط سیاسی کشور در دنیا این کار آسان نیست، ولی شدنی است.
معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام می دهید؟
از زمانی که بچهدار شدهام عملا اوقات فراغتی ندارم و اگر زمان فراغتی داشته باشم، معمولا استراحت میکنم. ولی قبل از بچهدار شدن در این اوقات خیلی یوگا انجام میدادم و با دوستانم معاشرت میکردم.
بزرگترین آرزویتان برای خودتان و برای دنیا چیست؟
برای خودم و خانوادهام آسایش و آرامش و سلامتی دائم و بیشتر آرزو دارم. برای دنیا هم آرزو دارم که سرعت مصرفگرایی و به تبع آن نابودی محیط زیست کم شود.
بزرگترین شکست و موفقیتتان در زندگی چه بوده؟
بزرگترین شکستم را از دست دادن خواهرم میدانم. او اخیرا در جوانی به سرطان مبتلا شد و خیلی زود او را از دست دادیم و افسوس این را میخورم که ایکاش بیشتر در کنارش بودم. چون ۲۰ سالی که در خارج از کشور بودم، فرصت بودن با او را از دست دادم.
موفقیتم در زندگی این است که غیر از کارهای علمی، کارهای غیرعلمی زیادی هم انجام دادهام که این کار از من یک انسان متعادل ساخته است.
فرزندتان چند ساله است؟ آیا تحقیقات باعث میشود که به خانوادهتان لطمهای وارد شود؟ شما چطور مدیریت میکنید؟
پسرم ۱۰ ماهه است. از زمانی که او به دنیا آمده به دلیل تعهدی که در قبال او و همسرم دارم، زمانم برای کارهای علمی کمتر شده، ولی از طرف دیگر روحیهای که این تعاملات به من میدهد باعث میشود که بازدهی کارم مثل سابق بالا باشد. چون حمایت همسرم و وجود فرزندم حس امیدی به من میدهد که کیفیت کارم را بالا میبرد.
نظر شما