کامپیوترها از آدم‌ها باهوش‌تر می‌شوند/ دوراهی زندگی شخصی و پیشرفت کاری در آمریکا

استاد دانشگاه در آمریکا می‌گوید: تا ۳۰ سال دیگر کامپیوترها از ما باهوش‌تر خواهند شد و کنترل بسیاری از امور به دست هوش مصنوعی خواهد افتاد.

به گزارش گروه علم و فناوری باشگاه خبرنگاران دانشجویی(ایسکانیوز)؛ ایمان دهزنگی متولد سال 1362 در شیراز و از یک خانواده متوسط است. با وجودی که دانش‌آموز درس‌خوانی نبود، دروس ادبیات و ریاضی را با عشق بسیاری می‌خواند. با وجودی که معدلش در دوره دبیرستان 14/5 بود، معلم‌ها همیشه برای حل مسائل ریاضی او را پای تخته صدا می‌کردند. حتی یک بار معلم سوم دبستانش به او گفت که به دلیل قوی بودن ریاضیاتش، جایش میز اول دانشگاه است و این حرف به او اعتماد به نفس خوبی داد.

بعد از پایان دبیرستان، یکی از دوستانش تست زدن را به او یاد داد و او به یکباره به طور جدی شروع به درس خواندن برای کنکور کرد. البته انگیزه دیگرش برای درس خواندن این بود که به دلیل شرایط مالی خانواده، امکان تحصیل در دانشگاه آزاد را کمابیش نداشت.

زمانی که نتیجه دانشگاه آمد، بدون هیچ دید علمی و فقط به دلیل اینکه برادرش در دانشگاه شیراز رشته مهندسی کامپیوتر می‌خواند، این رشته را انتخاب کرد. به همین دلیل سال‌های اول دانشگاه هنوز نتوانسته بود با این رشته ارتباط برقرار کند، ولی در نهایت به این رشته علاقه‌مند شد و کارشناسی‌اش را در رشته مهندسی کامپیوتر سخت‌افزار از دانشگاه شیراز گرفت؛ دوره‌ای که به قول خودش، بهترین و آخرین دوره خوش زندگی‌اش بود.

بعد از پایان دوره کارشناسی، در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کرد و زمانی که قبول نشد، تصمیم به مهاجرت گرفت. او به سه قاره سفر کرد تا در نهایت بتواند کار و تحقیقی را که دوست دارد به دست آورد. کارشناسی ارشدش را در رشته بیوانفورماتیک و یادگیری ماشینی در دانشگاه مالتیمدیای مالزی گرفت و سپس برای دوره دکتری به استرالیا مهاجرت کرد و در رشته یادگیری ماشینی بیوانفورماتیک و زیست‌شناسی محاسباتی در دانشگاه گریفیث شروع به تحصیل کرد. فوق دکتری‌اش را نیز از دانشگاه آیووا گرفت و در دانشگاه مورگان استیت شروع به تدریس کرد.

ایمان دهزنگی هم‌اکنون استادیار دانشگاه راتگرز در ایالت نیوجرسی در دپارتمان علوم کامپیوتر و همچنین محقق در مرکز تحقیقات محاسباتی و یکپارچه زیست‌شناسی (CCIB) است.

مصاحبه ما را با این محقق فعال می‌خوانید:

چه شد که به فکر مهاجرت افتادید؟

بعد از پایان دوره کارشناسی، خیلی دوست داشتم که فوق لیسانسم را بگیرم و به تدریس مشغول شوم، اما با وجود آمادگی بسیار، به دلیل استرس شدید سر جلسه کنکور نتوانستم قبول شوم و به این نتیجه رسیدم که کنکور و امتحان به یک مو بند است.

چند نفر از دوستانم در مالزی مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بودند و به من هم پیشنهاد مهاجرت دادند. من بدون هیچ نقشه قبلی برای چند دانشگاه در مالزی درخواست دادم و در رشته فناوری اطلاعات در دانشگاه مالتیمدیا –که دانشگاهی متوسط است، ولی زبان اصلی‌شان انگلیسی است- پذیرفته شدم. اقامت در خوابگاه و کار کردن همزمان با درس، این دوره را سپری کردم. کارشناسی ارشدم را هم در رشته کاربرد یادگیری ماشینی در بیوانفورماتیک خواندم. در این مدت هفت مقاله در زمینه استفاده از ابزار یادگیری ماشین برای حل مسائل زیست‌شناسی مثل پیش‌بینی ساختار سه‌بعدی پروتئین نوشتم. به همین دلیل رزومه خوبی برای خودم درست کردم و توانستم از دانشگاه گریفیث در استرالیا اسکالرشیپ دوره دکتری را بگیرم. این شد که از آسیا به قاره دوم یعنی اقیانوسیه مهاجرت کردم و در همان رشته کارشناسی ارشدم شروع به تحصیل کردم.  

در دوره دکتری تحقیقات دوره کارشناسی ارشدم را با روش‌های قوی‌تری ادامه دادم و داده‌های جدید و خصوصیات جدید ساختارهای زیستی را مورد تحقیق قرار دادم. در این دوره ۲۵ مقاله منتشر کردم و توانستم رکورد بیشترین تعداد مقاله در دوره دکتری را در این دانشگاه از آن خود کنم.

2015 دکتری‌اش را گرفتم و همان سال برای فوق دکتری در دانشگاه آیووا در آمریکا پذیرفته شدم و به قاره سوم رفتم.

چه کارهای پژوهشی در دوره فوق دکتری داشتید؟

در دوره فوق دکتری روی ژنتیک محاسباتی متمرکز شدم. روی تغییرات ژنومیک انسان و اثر آن روی اختلالات روانی (سایکلوتیک) مانند اسکیزوفرنی و اوتیسم تحقیق کردم تا بتوانم جهش‌های مربوط به منطقه پروتئین‌ساز و کدساز و همچنین منطقه غیرکدساز بین ژن‌ها را توجیه و تاثیر آنها را بر بروز بیماری‌های روان‌گسیختگی شناسایی کنم.

دوره فوق دکتری را خیلی زود تمام کردم. چون استاد راهنمایم تجربه زیادی در زمینه تحقیقاتی من نداشت و در ضمن آگاهی زیادی هم در مورد دانشجوهای خارجی نداشت و به همین دلیل روی من حساب نمی‌کرد و خیلی از کارها را به من نمی‌سپرد. همین موضوع باعث شد که بعد از یک سال کار کردن با او، برای پست‌های دیگر اقدام کنم و توانستم بعد از یک سال و نیم کار آکادمی‌ام را شروع کنم.

 تدریس را ابتدا در دانشگاه مورگان استیت در شهر بالتیمور شروع کردم که به صورت تاریخی حدود ۱۵۰ سال پیش برای سیاه‌پوستان تاسیس شده است. بعد از سه سال تدریس در این دانشگاه، در سال ۲۰۲۰ دقیقا وسط پاندمی کرونا وارد دانشگاه راتگرز در ایالت نیوجرسی شدم و به غیر از تدریس شروع به تحقیق هم کردم. از آنجا که تحقیقات را به صورت پویا انجام می‌دهم، تقریبا هر سال ۱۰ مقاله به چاپ می‌رسانم.

مرکز زیست‌شناسی محاسباتی و یکپارچه چه نوع مرکزی است و در آن چه کار می‌کنید؟

در این مرکز، روی حوزه‌های مختلف مثل زیست‌شناسی محاسباتی، پروتئومیک (دانش بررسی ساختار و عملکرد پروتئین‌ها در مقیاس بزرگ)، ژنتیک، زیست‌شناسی ساختاری، زیست‌شناسی گیاهی و بیوانفورماتیک تحقیق می‌کنیم. این مرکز وابسته به هیات علمی دانشگاه راتگرز است و هدف آن درک منادی پیامدهای نامطلوب (عمدتا سپسیس و عواب آن) در افراد تحت درمان تروماست.

مهم‌ترین کارهای تحقیقاتی‌تان چه بوده؟ لطفا در موردشان توضیح دهید.

پروتئین‌ها مهم‌ترین ریزمولکول بدن به شمار می‌آیند و تمام عملکردهای بدن از حمل اکسیژن در گلبول‌های قرمز تا تولید هورمون‌ها توسط آنها انجام می‌شود. اگر پروتئین‌ها به ساختار سه‌بعدی طبیعی و اصلی خودشان درنیایند یا به اصطلاح تا نشوند (fold)، به دلیل نداشتن تعامل درست با مولکول‌های دیگر بدن، عملکرد واقعی خود را از دست می‌دهند و موجب بروز بیماری‌های مختلفی مثل سرطان می‌شوند. به همین دلیل، دانستن ساختار سه‌بعدی پروتئین بسیار حائز اهمیت است و پیش‌بینی این ساختار در حال حاضر توسط روش‌های تجربی بسیار زمان‌بر و گران و گاهی حتی غیرممکن است. این موضوع چالشی بود که دانشمندان زیست‌شناسی حدود ۵۰ سال روی آن کار ‌کردند.

در تحقیق دکتری‌ام روی پیش‌بینی ساختار سه‌بعدی پروتئین‌ها کار کردم. در این پروژه، روی 125 خصوصیت فیزیکی و شیمیایی مختلف آمینواسیدها و پروتئین‌ها تحقیق کردم و توانستم یک سری ویژگی‌ها را بر پایه ساختارهای دو بعدی پروتئین شناسایی کنم. سپس با کمک مدل یادگیری ماشینی که نوشتم و ارائه این ویژگی‌ها به عنوان ورودی هوش مصنوعی، نحوه پیش‌بینی ساختار سه‌بعدی پروتئین‌ها را بهبود ببخشم.

مقاله مربوط به این تحقیق در یک مجله معتبر در زمینه زیست‌شناسی محاسباتی و بیوانفورماتیک مربوط به موسسه مهندسان برق و الکترونیک آمریکا منتشر شد و تاکنون بیش از 250 بار به آن رجوع (citation) شده است.  

دومین پروژه تحقیقاتی‌ام، پیش‌بینی ساختار دو بعدی پروتئین است که در آن از روش یادگیری عمیق –که عنوان Spider 2 نام گرفته- استفاده کردم تا نه تنها ساختار دو بعدی گسسته، بلکه ساختار دو بعدی پیوسته از جمله زوایای بین اسیدهای آمینه و مولکول‌های مجاور را پیش‌بینی کند تا درک بهتری از این ساختار پیدا کنیم.

مقاله مربوط به این تحقیق نیز بیش از 350 بار ارجاع شده و مدل هوش مصنوعی آن بسیار معروف شد.

کار سومم که در دوره فوق دکتری انجام دادم، متفاوت از کارهای پژوهشی‌ قبلی‌ام است و در آن به جای تحقیق روی پروتئین، روی خود ژن کار کردم. به این شکل که تغییرات یا جهش ژنوم‌ها را در قسمت‌های کدینگ یا توالی‌های دی‌ان‌ای رمزدار و غیرکدینگ یا توالی‌های دی‌ان‌ای بی‌رمز بررسی کردم. گفتنی است که ما فقط ۲ درصد از ژنوم‌های بدن‌مان را می‌شناسیم و می‌دانیم که این ۲ درصد از ۲۲ هزار ژن انسان برای ساخت پروتئین‌ها کد شده‌اند. ولی هنوز نمی‌دانیم که ۹۸ درصد ژنوم‌ها بدن دقیقا چه کار می‌کنند.

در این پروژه با استفاده از داده‌هایی با حجم ۱۰۰ گیگابایت، فاصله تغییرات از ژن‌های مختلف روی کروموزوم‌های مشابه و متفاوت و همچنین تاثیر تغییرات ژن‌ها در قسمت بی‌رمز را روی بیماری‌های سایکلوتیک بررسی کردم.

هم‌اکنون می‌دانیم که چه ژن‌هایی باعث این بیماری‌ها می‌شوند، ولی نمی‌دانیم که هر کدام از آنها چقدر تاثیر دارند و اطلاعات بسیار اندکی در مورد تاثیر ژن‌های قسمت بی‌رمز داریم. به همین دلیل هنوز نمی‌توانیم بیماری‌هایی مثل اسکیزوفرنی را ریشه‌کن کنیم. من برای این کار به دپارتمان زیست‌شناسی رفتم تا بتوانم درک بهتری از ژنتیک پیدا کنم و با دنیای دیگری مواجه شدم؛ دنیایی با یک دید متفاوت‌تر از دنیای مهندسی. به غیر از این، متوجه شدم که چقدر نحوه درس خواندن، روی فکر کردن و تصمیم‌گیری‌مان تاثیر می‌گذارد.

معمولا در اوقات فراغت چه کارهایی انجام می‌دهید؟

 اکثر اوقات کارهای داوطلبانه انجام می‌دهم و در قالب انجمن‌های مختلف برنامه‌های طبیعت‌گردی، شعرخوانی و نقد و بررسی فیلم برگزار می‌کنم. به غیر از این، فیلم زیاد تماشا می‌کنم و به سفرهای یک روزه می‌روم.

معمولا چه فیلم‌هایی تماشا می‌کنید و چه کتاب‌هایی می‌خوانید؟ کدام یک از این فیلم‌ها و کتاب‌ها را پیشنهاد می‌کنید؟

معمولا فیلم‌هایی را تماشا می‌کنم که خوب کارگردانی شده باشند. اخیرا فیلم «دست خدا» محصول ایتالیا به کارگردانی پائولو سورنتینو را تماشا کردم که در مورد دیگو مارادونا، بازیکن فوتبال پیشین آرژانتینی است. دست خدا عبارتی است که مارادونا برای توصیف گلی که در یک‌چهارم نهایی بین آرژانتین و انگلیس در جام جهانی فوتبال ۱۹۸۶ به ثمر رساند، استفاده کرد. از آنجا که داوران دید واضحی از بازی نداشتند و فناوری کمک داور ویدئویی هنوز وجود نداشت، این بازی با برتری دو بر یک آرژانتینی‌ها به پایان رسید و به لطف گل دوم این تیم توسط مارادونا، معروف به «گل قرن»، به ثمر رسید. پس از مسابقه، مارادونا اعتراف کرد که این گل «کمی با سر و کمی با دست» به ثمر رسیده ‌است.

به طور کلی، فیلم‌های مورد علاقه‌ام «هفت سامورایی»، به کارگردانی آکیرا کوروساوا، «بری لیندون»، ساخته استنلی کوبریک، «خون به پا می‌شود»، ساخته پل توماس اندرسن و «زیبایی بزرگ»، ساخته پائولو سورنتینو هستند.

کتاب هم معمولا کلاسیک مثل کتاب‌های «براداران کارامازوف» و «جنایت و مکافات» از داستایوفسکی، «پیرمرد و دریا» از ارنست همینگوی، ژرمینال، اثر امیل زولا و «وقتی نیچه گریست» از اروین یالوم را دوست دارم و مطالعه می‌کنم.

براساس تحقیقاتی که هم‌اکنون انجام می‌دهید، آینده دنیای علم و فناوری را چگونه تصور می‌کنید؟

می‌توانم با قدرت بگویم که حداقل تا 30 سال دیگر کامپیوترها از ما باهوش‌تر خواهند شد و کنترل بسیاری از امور به دست هوش مصنوعی خواهد افتاد؛ حتی نوآوری‌ها. این موضوع همانند فیلم‌های علمی-تخیلی که ساخته شده‌اند، هم تبعات مثبت و هم تبعات منفی به همراه دارد. تبعات مثبت آن از بین رفتن بیماری‌ها و رفاه بیشتر انسان‌ها و تبعات منفی آن، غیرقابل کنترل شدن کامپیوترها و هوش مصنوعی است.

در زمینه ژنتیک، ما فناوری «کریسپر» را داریم که ژن‌ها را اصلاح می‌کند تا بسیاری از بیماری‌ها را ریشه‌کن کنیم. همه این امور در نگاه اول عالی هستند، زیرا زمانی که کارها را کامپیوتر انجام دهد، ما انسان‌ها زمان کافی برای بازآفرینش خودمان داریم، کارها را سریع‌تر انجام می‌دهیم و مسائل پیچیده را سریع‌تر حل می‌کنیم، ولی همه این فناوری‌ها می‌توانند شمشیر دو لبه باشند. به طور مثال، قشر پولدارتر راحت‌تر و سریع‌تر به اصلاح ژنتیک دست پیدا خواهند کرد تا بیماری‌هایشان را از بین ببرند و باهوش‌تر و قوی‌تر شوند؛ در مقابل که افراد ضعیف‌تر از نظر مالی به این امکانات اصلا دسترسی پیدا نخواهند کرد. در این مسیر پیشرفت، باید خودمان را برای آینده آماده کنیم و مانع شدن برای آن هدف‌مان نباشد.

آیا در آمریکا بنیاد یا سازمانی در زمینه اخلاق در علم وجود دارد تا از وقوع برخی مسائل منفی در پیشرفت فناوری جلوگیری کند؟

موسسه ملی سلامت و بنیاد ملی علوم آمریکا معمولا پروژه‌های تحقیقاتی را از حیث اخلاقی می‌سنجند. با این حال در آمریکا هیچ محدودیتی در راه پیشرفت علم وجود ندارد، اما قشر سنتی و مذهبی آمریکا با برخی از این پیشرفت‌ها برخورد و تقابل دارد.

به نظر شما فرق اساسی بین نظام آموزش عالی ایران با استرالیا و آمریکا در چیست؟

دوست دارم از سیستم آموزش شروع کنم. در ایران در دوره دبیرستان معلمان با دانش‌آموزان برخورد فیزیکی داشتند و همین امر باعث می‌شد که برخی از دانش‌آموزان از درس بیزار شوند و اعتماد به نفس‌شان پایین بیاید. به غیر از این، کارهای داوطلبانه در این دوره بسیار کم بود. در حالی که در کشورهایی مثل آمریکا و استرالیا، افراد کارهای داوطلبانه را از دوره دبیرستان یاد می‌گیرند.

نظام آموزش عالی ایران تا جایی که می‌دانم تا حدود زیادی از نظام آموزش عالی آمریکا برداشته شده است. با این حال در دوره ما در دانشگاه به شدت استادسالاری بود و اساتید حرف اول و آخر را می‌زدند.

به غیر از اینها تفاوتی که در کشورهای مختلف تجربه کردم، این بود که در استرالیا، سیستم آموزش عالی بیشتر از کشورهای دیگر مبتنی بر تحقیقات است و تمام امکانات پژوهشی در اختیار دانشجویان قرار می‌گیرد. با این حال، نظام آموزش عالی در آمریکا و استرالیا به شکلی است که روش‌های متفاوتی در تدریس وجود دارد و اساتید بسیار پویاتر به دانشجویان درس می‌دهند و بازخورد دانشجویان در تدریس‌شان بسیار اهمیت دارد.

در آمریکا چه معیاری برای ارتقای اساتید وجود دارد؟

در دانشگاه‌های آمریکا سیستم بازخورددهی وجود دارد. به این شکل که آخر ترم، از دانشجویان نظرسنجی می‌کنند تا اساتید را بسنجند. به طور کلی، روش تدریس اساتید به قدری اهمیت دارد که در دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها کلاس‌های آموزشی برای اساتید برگزار می‌شود که گاهی در قبال آنها مبلغی نیز به آنها تعلق می‌گیرد. در این کلاس‌ها، روش‌های پویا و تعاملی تدریس، آموزش داده می‌شود و در آخر هم به اساتید مدارکی ارائه می‌شود. علاوه براین، ورکشاپ‌هایی نیز در طول ترم تحصیلی برگزار می‌شود تا منابع درسی را بازنگری کنند.

آیا مراکز یا بنیادهایی برای حمایت از دانشجویان در دانشگاه‌های آمریکا یا استرالیا وجود دارد؟

مراکزی مثل مرکز حمایت دانشجویی نیز در دانشگاه‌های آمریکا وجود دارد که از حقوق دانشجویان حمایت می‌کنند تا در صورت بروز مشکلات وارد عمل شوند و چالش‌های بین دانشجو و استاد را بررسی و برطرف کنند.

دانشگاه‌های استرالیا در این زمینه یک گام هم جلوتر رفته‌اند. با وجودی که در دوره دکتری بورس تحصیلی گرفته بودیم، حق این را داشتیم که اساتیدی را که از نحوه تدریس یا تحقیق‌شان ناراضی بودیم، عوض کنیم. در مورد من این موضوع صدق نکرد، چون اساتید دوره دکتری من بسیار توانمند و خوب بودند، ولی نیمی از همکارانم حداقل یک بار استادشان را عوض کردند. به نظر من دانشگاه‌های استرالیا به شدت دانشجومحور هستند.

در دانشگاه‌های آمریکا و استرالیا، اساتید از نظر اخلاقی چطور با دانشجوها برخورد می‌کنند؟

احترام متقابل در میان اساتید و دانشجویان به شدت دیده می‌شود. این احترام در فرهنگ ما ایرانی‌ها هم وجود دارد و از این نظر شباهت‌های زیادی دیده می‌شود؛ احترام سن، احترام سواد و مراحل علمی. ولی چیزی که در دانشگاه‌های ایران ندیدم، احترام به شخصیت است، زیرا اساتید در ایران نگاه از بالا به پایین دارند و با سیستم مشت آهنین برخورد می‌کنند و حتی برخی اساتیدی که از ایران به خارج از کشور می‌آیند، نسبت به دانشجوهای ایرانی خود این حالت را دارند. البته این رفتار در اساتیدی که از کشورهای سلسله مراتبی می‌آیند نیز دیده می‌شود. ولی در آمریکا، این رفتار کمتر دیده می‌شود و به همین دلیل، دانشجویان با اساتید خود احساس راحت‌تری دارند و به طور کلی، خیلی حرفه‌ای با هم رفتار می‌کنند.

به نظر من، محیط‌های کاری و علمی در آمریکا به نسبت کشورهای دیگر حرفه‌ای‌تر است و از اساتید و دانشجوها به نسبت سواد و مرحله علمی‌شان توقع دارند.

به نظر شما فرق اساسی بین پروژه‌های تحقیقاتی که در آمریکا تعریف می‌شوند با پروژه‌های تحقیقاتی ایران در چیست؟

به نظر من در آمریکا با وجودی که بروکراسی و کار اداری برای تعریف پروژه‌های پژوهشی وجود دارد، اما در نهایت سیستم مبتنی بر شایسته‌سالاری است و این امر تفاوت اساسی ایجاد می‌کند. در آمریکا کار ارزش است و کسی که بهتر و بیشتر کار می‌کند، ارتقای بیشتری می‌گیرد و ارزشمندتر است.

خود شما برای اینکه نحوه تدریس‌تان را بهبود ببخشید و نحوه تعامل‌تان را با دانشجویان بهتر کنید، چه کارهایی انجام می‌دهید؟

اول از همه سعی می‌کنم مطالبی که تدریس می‌کنم، کاملا جدید باشد و خودم روی آن مسلط باشم. حتی درسی که چندین بار درس داده‌ام، دوباره مرور می‌کنم. سعی می‌کنم کلاس کاملا تعاملی برگزار شود و از دانشجویان بازخورد بگیرم. به آنها میدان می‌دهم تا صحبت کنند و نظر بدهند و به خاطر فعالیت‌شان در سر کلاس پاداش بگیرند.

جو کلاسم کاملا گرم است و به دانشجویان القا می‌کنم که هیچ سوالی احمقانه نیست و شاید سوال نصف کلاس باشد. همیشه تاکید می‌کنم که من هم به عنوان استاد اشتباه می‌کنم. سعی می‌کنم زمانی را در دفترم حضورم داشته باشم تا پاسخگوی دانشجویان باشم و ایمیل‌هایشان را سریع جواب بدهم. در نهایت هدف من این است که در عین نظم، آرامش را به دانشجوهایم القا کنم.

در آمریکا برای تقویت ارتباط بین دانشگاه و صنعت چه راهکارهایی وجود دارد؟

خیلی از پروژه‌ها توسط صنعت فاند می‌شوند و منابع مالی پروژه‌ها توسط شرکت‌ها تامین می‌شود. حتی وزارتخانه‌های مختلف هم مسائل‌شان را به دانشگاه‌ها ارجاع می‌دهند تا دانشگاه‌ها مشکلات آنها را برطرف کنند. به غیر از این، اساتیدی که با صنعت آشناتر هستند، شانس گرفتن گرنت یا فاند پروژه‌های دولتی را بیشتر دارند.

به طور کلی، آمریکا از نظر صنعتی به شدت قوی است و بودجه تحقیقاتی سالانه شرکت بزرگی بسیار بالا است. البته استاندارد زندگی در استرالیا نسبت به آمریکا خیلی بالاتر است، ولی آمریکا از نظر صنعتی خیلی قوی‌تر است و از این نظر هیچ کشوری نمی‌تواند تنه به تنه آن بزند. و دلیل آن بالا بودن ارزش کار و همچنین بالا بردن سطح دانش در آمریکاست که در نهایت تفکر رقابت و بهترین بودن را به موازات ارائه امکانات و تسهیلات ایجاد می‌کند.

پس با این اوصاف که افراد در آمریکا باید بیشتر کار کنند و بیشتر پاداش بگیرند. پس بحث زندگی شخصی چه می‌شود و چگونه بین این دو تعادل ایجاد می‌شود؟

این مساله‌ای است که بیشتر کشورهای پیشرفته با آن دست به گریبان هستند و جواب مستقیمی هم برای آن وجود ندارد. در این سیستم، افراد تشویق می‌شوند که فعال‌تر باشند، راندمان بالاتری داشته باشند و کارهایشان را به صورت بهینه انجام دهند. در واقع نظمی در زندگی ایجاد می‌شود که در کنار کارهای تحقیقاتی و علمی می‌توان به کارهای جانبی و تعاملات فردی هم رسید. ولی از یک مرحله‌ای به بعد کاملا تصمیم شخصی و چالشی می‌شود. به این شکل که فرد تصمیم می‌گیرد که می‌خواهد در زمینه حرفه‌ای خود پیشرفت کند یا به خانواده خود بیشتر برسد. با این حال، به نظر من این تفکر کار و جامعه پویا در آمریکا باعث می‌شود که افراد تعادل بیشتری را بین این دو ایجاد کنند. در واقع، فرد با فعالیت‌های حرفه‌ای بیشتر، اعتماد به‌نفس و انگیزه بیشتری پیدا می‌کند و این موضوع در زندگی شخصی‌اش هم وارد می‌شود.

معمولا چند ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید؟ به نظرتان این میزان کافی است؟

۶ ساعت در روز می‌خوابم و به نظرم این میزان زیاد هم هاست و باید آن را به پنج ساعت در روز برسانم. به شخصه از خواب لذت نمی‌برم و ترجیح می‌دهم که تفریح بیشتری داشته باشم تا بیشتر بخوابم.

بزرگ‌ترین شکست و موفقیت‌تان در زندگی چه بوده است؟

همه موفقیت‌هایم برایم مهم هستند، ولی آن موفقیتی که مسیر من رو مشخص کرد، قبولی در کنکور بوده است. در این مرحله بود که توانستم از یک دبیرستان سطح پایین به دانشگاهی بروم که اکثر دانشجویانش تیزهوش بودند و این موضوع به من انگیزه داد.

هر مقاله‌ و اسکالرشیپی که نگرفتم برایم شکست محسوب می‌شود. قبول نشدن در کارشناسی ارشد هم جزو این شکست‌ها به شمار می‌آید. کل  سعی میکنم کع از کوچک‌ترین اتفاقات در زندگی‌ام لذت می‌برم و انگیزه برای ادامه کار دارم.

زمانی که در آمریکا هستید، برای چه چیزی در ایران دلتنگ می‌شوید؟

برای حافظیه و باغ ارم و آخر اسفند ماه شیراز.

همه پدر و مادرها برای فرزندانشان آرزو دارند و اکثرا دوست دارند که دکتر یا مهندس شوند. آیا پدر و مادر شما از این نظر به آرزویشان رسیده‌اند؟

به نظر من بله رسیده‌اند. زیرا من و برادرانم از نظر علمی به سطح بالایی رسیدیم. برادرم آرش استاد دانشگاه نورث وسترن در زمینه فیزیک کوانتوم و امید استاد میشیگان در رشته یادگیری ماشین در پزشکی است.

کد خبر: 1156532

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =