به گزارش خبرنگار علم و فناوری ایسکانیوز؛ ظهور اقتصاد دانشمحور همراه با روند جهانی شدن و پیش آمدن بحرانهای مالی و زیست محیطی، چالشهای بیسابقهای هستند که باعث شدند دانشگاهها خود را طراحی مجدد کنند و روی ماموریتهای جدید خود متمرکز شوند. در واقع، همانطور که جوامع در حال تغییرند، انتظارات و ارزشهای آنها نیز در حال تغییر است و دانشگاهها هم از این قاعده مستثنی نیستند. حتی در سالهای اخیر فشار فزایندهای بر دانشگاهها وجود داشته است تا رویکرد خود را از آموزش و انجام پژوهش تغییر دهند و «ماموریت سومی» برای آنها تعریف شد که «کمک به جامعه» است.
دانشگاههایی که در فعالیتهای خود رویکرد کمک به جامعه را سرلوحه کار خود کرده اند، در حال تبدیل شدن به موتورهایی هستند که نه تنها به توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مناطقی که در آن فعالیت میکنند، کمک میکنند، بلکه با انتقال دانش و فناوری به صنعت و به طور کلی به جامعه مشارکت دارند.
از این رو، دانشگاه با چالشهایی نیز مواجه است تا بتواند هم احساس مسئولیت خود و هم استفاده کارآمد از بودجه عمومی را با معرفی مدیریت استراتژیک نشان دهد.
در این مقاله به مفهوم «ماموریت سوم» نگاه ویژهای کرده است و میگوید: عبارت ماموریت سوم نسبتا مبهم است، ولی از نظر دیدگاه کلی، از مفاهیم گسترده و تکراری مانند «دانشگاه کارآفرین»، «انتقال فناوری» و «مشارکت مدل مارپیچ سهگانه» تشکیل شده است.
مدل مارپیچ سهگانه به مجموعهای از تعاملات بین دانشگاه، صنعت و دولت برای تقویت توسعه اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد. در نظریه چارچوب مارپیچ نوآوری، هر بخش با یک دایره (مارپیچ)، با همپوشانی نشان دهنده تعاملات نشان داده شده است. مدلسازی اولیه از 2 بعد برای نشان دادن تعاملات پیچیدهتر، به عنوان مثال در طول زمان، پیشرفت کرده است. تعاملات بین دانشگاهها، صنایع و دولتها باعث ایجاد نهادهای واسطهای جدید، مانند دفاتر انتقال فناوری و پارکهای علمی شده است.
از سوی دیگر، مفهوم ماموریت سوم به مجموعه گستردهای از فعالیتهای انجام شده توسط موسسات آموزش عالی اشاره دارد که به دنبال انتقال دانش به جامعه به طور کلی و سازمانها و همچنین ارتقای مهارتهای کارآفرینی، نوآوری، رفاه اجتماعی و شکلگیری سرمایه انسانی دلالت دارد. علاوه بر این، به توسعه علم و جامعه از طریق اشکال مختلف ارتباط و مشارکت اجتماعی مربوط میشود. این فعالیتها معمولاً در ارتباط با تحقیق (انتقال فناوری و نوآوری)، آموزش (یادگیری مادامالعمر/ آموزش مداوم) و مشارکت دانشگاه در زندگی اجتماعی و فرهنگی طبقهبندی میشوند.
به عبارت دیگر، ماموریت سوم یک پدیده پیچیده و در حال تحول است که در چند دهه گذشته و در نتیجه گفتوگوی بین دانشگاه، صنعت، دولت و جامعه در سیاست بیان شده است. از این منظر، دانشگاهها با رویکرد ماموریت سوم تلاش میکنند تا محیط مطلوبتری ایجاد کنند. بنابراین، یکی از چالشهای اساسی این است که چگونه میتوان به بهترین نحو سهم پژوهش و به طور کلی آموزش عالی در زندگی فرهنگی ملتها را دوباره کشف کرد، درک کرد و آن را به تصویر کشید. برای این منظور، مشارکت دانشگاهها در فعالیتهای ماموریت سوم نشاندهنده انحراف رادیکال از موضع سنتی یا «برج عاج» آنها است که در آن تدریس و تحقیق همیشه بهعنوان هدف اصلی تلقی میشوند. این بدان معناست که دانشگاهها باید برجهای عاج خود را رها کنند و به نیازهای اجتماعی و اهداف صنعتی نیز بپردازند.
از قرن نوزدهم اصطلاح برج عاج اشاره به جهان یا محیطی دارد که اندیشمندان در آن مشغول پیجوییهایی منفک از دغدغههای عملی زندگی روزمره میشوند. این لفظ معمولاً حامل دلالتهای تحقیرآمیز در خصوص انفکاک عمدی از جهان روزمره است: پژوهش خفیه، بیش از حد تخصصی، یا حتی بیحاصل و نخبه گرایی آکادمیک.
مفهوم ماموریت سوم از اواخر دهه 1980 وارد ادبیات دانشگاهی شده و بحثهای قابل توجهی را نیز مطرح کرده است. در واقع، ماموریت سوم اغلب با ماموریتهای آکادمیک، ارزشها و فرهنگ سنتی در تضاد بوده و حتی گاهی اوقات بحرانهای هویتی فردی را در میان محققان ایجاد کرده است. از این رو، ماموریت سوم به طور بالقوه هم حیاتیترین ماموریت به شمار میآید و هم ماموریتی است که بیشترین نیاز را به نوآوری در سازمان دانشگاهها دارد.
مفهوم و تعاریف تکاملی
طیف وسیعی از مطالعات مربوط به رویکرد دانشگاهها، «دانشگاه کارآفرین» را به عنوان دانشگاهی تعریف میکند که ماموریت سومی برای خود تعیین کرده است. دانشگاه کارآفرین نشان دهنده تغییر تدریجی دانشگاهها به سمت فعالیتهای مبتنی بر اقتصاد یا الهام گرفته از تجاریسازی دانش است و از این رو، به دانشگاههایی اتلاق میشود که تحقیقاتشان را به سمت تجاریسازی نتایج فناوری و نوآورانه سوق میدهند.
با این حال، در ادبیات رو به رشد دانشگاهها، ماموریت سوم بیشتر معنی و مفهوم تجاریسازی تحقیقات علمی را میدهد، اما محدود به آن نیست. در واقع، ماموریت سوم فرآیند بازسازی منطقهای و پشتیبانی تعاملی است، زیرا جامعه اطراف را درگیر میکند و به معنای ارائه آموزش به مخاطبان فراتر از دانشجویان سنتی و مشارکت در بحثهای عمومی و فعالیتهای فرهنگی است.
برخی از محققان پیشنهاد کرده اند که ماموریت سوم را خدماتی تعریف کنیم که دانشگاه فراتر از تدریس و تحقیق به جامعه ارائه میکند و ماموریت سوم در واقع تلاشی عمدی از سوی مسئولات دانشگاه برای انتشار حس مشارکت متقابل جامعه است.
تعاریف اجتماعی مشخص میکنند که خدمت به جامعه داوطلبانه است و تنها در محیطی دوستانه میتواند موفق باشد که قادر باشد:
- یکپارچگی سیاستهای نوآوری را تضمین کند.
- مشارکتهای تحقیق و توسعه دولتی و خصوصی را ایجاد و توسعه دهد
- انتقال دانش به همه کاربران را ترویج کند.
علاوه بر این، خدمت به جامعه براساس وظیفه دانشگاه برای جبران تلاشهای اقتصادی جامعه و تمدید قراردادهای اولیه بین دانشگاهها و مناطق آنها است.
تعاریف زیاد دیگری نیز وجود دارد. برخی از مطالعات به طور موثر ادعا میکنند که ماموریت سوم شامل هر چیزی است که به عنوان آموزش و تحقیق طبقه بندی نمی شود و توسط دانشگاهها و در رابطه با آن انجام میشود. با این حال، همانطور که گفته شد، چون هیچ اتفاق نظری در مورد تعریف دقیق ماموریت سوم وجود ندارد، دانشگاهها به توسعه ماموریت سوم به عنوان یک مفهوم در حال تکامل ادامه میدهند. اما تمرکز همه این تعاریف بر مفهوم دانشگاه کارآفرین است که به عنوان اولین مدل ماموریت سوم شناخته شده است.
تغییر کارآفرینی در آموزش عالی
نیاز روزافزون به تولید، انتقال و بهرهبرداری تجاری از یافتههای پژوهشی بادوام، دانشگاهها را به تدریج به بازنگری و تنظیم نقش خود در زمینههای بومی، ملی و بینالمللی سوق داده است. این چرخش در آموزش عالی برای اولین بار توسط اتزکوویتز (1983) مورد بررسی قرار گرفت، که برای اولین بار اصطلاح دانشگاه کارآفرین را برای توصیف دانشگاهها به عنوان موسساتی ابداع کرد که برای توسعه اقتصادی منطقهای حیاتی شده اند. از نقطه نظر تاریخی، انتقال از دانشگاه تحقیقاتی به دانشگاه کارآفرینی در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا آغاز شد. مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) و دانشگاه استنفورد اولین مؤسسههایی بودند که مأموریتهای سنتی خود را در آموزش و انجام تحقیقات گسترش دادند و اولین محرکهایی به شمار میروند که تحقیقات کاربردی بیشتری را با ارتباط تجاری در برنامههای خود گنجانیدند. علاوه بر این، آنها همچنین شروع به انتقال دانش به محیط غیر آکادمیک و همچنین حمایت از صنعت کردند.
به طور کلی باید گفت که دانشگاههای آمریکا از همان ابتدای پیداش و به طور سنتی بر پایه وجوه خصوصی و قراردادهای شرکتی بوده اند و بخش قابل توجهی از درآمدشان را از طریق این قراردادها تامین میکردند. در نتیجه این دانشگاهها جهتگیری خودکار و طبیعیتری به بازار دارند؛ در حالی که دانشگاههای اروپایی هنوز عمدتاً توسط دولت تأمین مالی میشوند.
محرکهای دانشگاه کارآفرین
براساس بسیاری از مطالعات، فرآیندی که منجر به پیدایش دانشگاه کارآفرین شده به شدت تحت تاثیر محدودیت بودجهای است که دانشگاهها از دولتهای ملی دریافت میکنند. همین کاهش در سیستمهای تامین مالی تحقیقات اخیرا باعث افزایش رقابت بین دانشگاهها شده است. در واقع، امروزه به نظر میرسد که دانشگاهها تحت فشار دائمی برای بهبود نتایج خود -به ویژه از نظر اقتصادی- و همچنین مقابله با توسعه جهانی هستند. بنابراین، فرهنگ کارآفرینی اغلب توسط دانشگاهها به عنوان روشی جدید برای آوردن منابع مورد نیاز مانند بودجه، همکاری و دسترسی به امکانات، از منابع مختلف تلقی میشود.
همراه با فشار تحمیل شده توسط محیط اقتصادی در حال تغییر، محرکهای دیگری نیز در تغییر کارآفرینی در آموزش عالی دخیل هستند. به طور مثال برخی دانشگاهها بر شرایط عملیاتی داخلی دانشگاه تمرکز میکنند تا بر سرعت و جهت جریان دانش تاثیر بگذارند. توسعه «فناوری علمی» یا techno-sciences و علاقه فزاینده صنایع به آزمایشگاههای دانشگاهی نیز به تغییر به سمت کارآفرینی دانشگاهی کمک کرده است. تغییرات در قوانین ملی و بینالمللی در مورد حقوق مالکیت معنوی همچنین نقش کلیدی در افزایش علاقه روزافزون به ابتکارات کارآفرینی در آموزش عالی ایفا کرده است.
اما جالب است بدانید که چند مطالعه و تحقیق انجام شدهاند که از ماهیت تغییر اقتصاد سیاسی که گرایش به سمت کارآفرینی آکادمیک را تشویق و تقویت کرده است، انتقاد میکنند. زیرا تصور میشود که این جریان باعث افزایش سرمایه گذاری دولتی در آموزش عالی میشود. محققان این ایده معتبدند که سیاستگذاران به تدریج تمایل دارند که آموزش عالی و تحقیقات را به عنوان یک سرمایه گذاری شخصی و خصوصی به جای یک کالای عمومی ببینند.
تعریف کلی دانشگاه کارآفرین
برخی از مطالعات بیان کرده اند که دانشگاه کارآفرین یک پدیده جهانی با مسیر توسعه ایزومورفیک (یکریخت) است. برخی دانشگاه کارآفرین را به عنوان دانشگاهی توصیف میکنند که یک سیستم داخلی جامع را برای تجاریسازی و کالایی کردن دانش خود توسعه داده است و برخی میگویند که دانشگاه کارآفرین یک انکوباتور طبیعی است که ماموریتهای آموزشی خود را انجام میدهد.
طبق گفته گونتر و واگنر (2008) دانشگاه کارآفرین از سازوکارهای مستقیم و غیرمستقیم برای پیوند دانشگاه با کسب و کار تشکیل شده است. در این مسیر، تسهیلات انتقال فناوری، مانند دفاتر انتقال فناوری (TTOs)، انکوباتورها و پارکهای علمی مستقر در دانشگاه، به منظور ثبت اختراع و مجوز فناوری جدید یا ایجاد شرکتها راهاندازی میشوند. با این حال، چندین مطالعه دانشگاه کارآفرین را هر فعالیت نوآورانهای میدانند که خارج از مأموریتهای سنتی تدریس و تحقیق رخ میدهد. در حالی که دیگران ادعا میکنند که دانشگاه کارآفرین بر ابتکار عمل و ریسکپذیری افراد و گروهها برای دستیابی به حداکثر سود سیاسی و مالی در بازار متکی است و این نشان دهنده یک فرآیند است؛ کسب منافع اقتصادی به منظور حفاظت از آزادی دانشگاهی و مشارکت در تحقیقات بیشتر.
برخی تحلیلگران پدیده دانشگاه کارآفرین را با تفسیر 2 مفهوم مورد بررسی قرار دادهاند: کارآفرینی آکادمیک و کارآفرینی دانشگاهی. اولی یک فرصت کارآفرینی است که توسط یک فرد یا یک تیم هیات علمی دانشگاهی هدایت میشود و براساس یا مربوط به تحقیقات خودشان است با نتایج خاصی که به دنبال آن هستند. دومی یعنی کارآفرینی دانشگاهی، پیگیری یک فرصت کارآفرینی است که توسط موسسه رهبری میشود و در این مورد، این فرصت مبتنی بر تحقیقات انجام شده توسط یک فرد یا کارکنان دانشگاهی است یا به آن مربوط میشود. در نهایت، برخی کارآفرینی دانشگاهی را به عنوان یک فرآیند سازمانی میبینند که توسط رفتار کارآفرینانه سیستمی، قابل توجه و پایدار هدایت میشود و برای دستیابی به نتایج مطلوب سازمانی طراحی شده است.
در کنار تعریف بیش از حد پراکنده دانشگاه کارآفرین به عنوان مدلی از ماموریت سوم دانشگاه، اصطلاحاتی چون «دانشگاههای نوآور» و مدلهایی مثل مدل «سرمایهداری آکادمیک» ابداع شد که براساس منابع به کار رفته در بازار و یا رفتار بازار مانند دانشگاهها و اساتید آن است. اصطلاح «دانشگاه سازمانی» نیز در سال 2000 مطرح شد که وضعیتی را توصیف میکند که در آن حکمرانی دانشگاهی با فرهنگ جدیدی از مدیریت اجرایی جایگزین میشود. این مدل با تغییر از تصمیمگیری دموکراتیک به تصمیمگیری متمرکز مشخص میشود، بنابراین در اینجا، فرهنگ سازمانی به عنوان پاسخی به کاهش بودجه عمومی در نظر گرفته میشود.
مطابق با مدلهای قبلی، «دانشگاه شرکتی» نیز وجود دارد، اصطلاحی که در سال 2000 ابداع شد. این مدل منحصراً مبتنی بر سود، جمعآوری سرمایه و مشارکت خصوصی است. این بدان معناست که دانشگاه کاملاً در معرض نیروهای بازار است که ممکن است بر تدریس و تحقیق اولویت داشته باشند. در نتیجه، آزادی آکادمیک محدود شده است و کالایی شدن محصولات و خدمات دانشگاه نقش مسلط را ایفا میکند.
مشارکت دانشگاهیان و ذینفعان
دانشگاهها به طور گستردهای در حال حاضر تجاریسازی دانش را به طرق مختلف معرفی میکنند. ولی در عین حال، به طور فزایندهای تحت فشار قرار میگیرند تا فراتر از این عملکرد بروند و تشویق میشوند تا در توسعه جوامعی که به آنها تعلق دارند، کمک کنند. در نتیجه، ایجاد تعامل عمیقتر با دانشگاهیان و ذینفعان خارجی به یک دغدغه کلیدی برای دانشگاهها به منظور دستیابی به فعالیتهای ماموریت سوم تبدیل شده است.
تاکید شده است که مشارکت جامعه یک اصطلاح گسترده است، زیرا مشخص نیست چه چیزی ممکن است تحت پوشش قرار گیرد، چه نتایجی ممکن است داشته باشد، یا حتی چگونه دانشگاهها ممکن است در مورد آن تصمیم بگیرند. از سوی دیگر، مشارکت جامعه میتواند به عنوان یک فرآیند دو طرفه بین دانشگاهها و حوزههای گستردهتر آنها، با فرصتهایی برای یادگیری متقابل مادامالعمر دیده شود. از نقطه نظر عملی، دانشگاهها برای حفظ گفتوگوی مستمر با گروههای مورد علاقه و توسعه مکانیسمهای مشارکتی برای ارائه پلی بین فعالیتهای خود و نیازها و انتظارات بازیگران خارجی کار میکنند.
با این حال، رویکردهای مشارکتی و تلاشهای مشترک برای ماموریت سوم چالشهای مهمی را برای دانشگاهها ایجاد میکند. مشارکت در ابتکارات ماموریت سوم هم به تلاش ذینفعان داخلی از جمله دانشپژوهان، دانشجویان، فارغالتحصیلان، کارکنان اداری و دانشگاه و هم مشارکت جمعی از شرکای غیر دانشگاهی مانند صنعت، دولت، جوامع محلی، سازمانهای واسطه و شهروندان نیاز دارد.
تاثیر ماموریت سوم
این فرض که دانشگاهها قادر به کمک به توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مناطقی هستند که در آن فعالیت میکنند، به طور گسترده پذیرفته شده است. با این حال، روند کلی کاهش بودجه دولتی به دانشگاهها، فشار بیشتری را بر دانشگاهها وارد کرده است تا نه تنها از منابع به طور کارآمدتر استفاده کنند، بلکه نتایج قابل اندازهگیری نیز ارائه دهند. بنابراین، همراه با ایجاد ارزش، دانشگاهها همچنین با چالش نشان دادن هزینههای بودجه کارآمد برای سبد سهامداران خود از جمله دولت، شهروندان، دانشجویان، شرکتها و سرمایهگذاران مواجه هستند.
در این زمینه، معیارهای عملکرد برای اندازهگیری ماموریت سوم به دلیل افزایش تقاضا برای شفافیت و پاسخگویی با توجه به تأثیر اجتماعی-اقتصادی دانشگاه، حیاتی شدهاند. واضح است که 2 دلیل استراتژیک برای سنجش عملکرد ماموریت سوم و تاثیر آن وجود دارد. اول، تشویق دانشگاهها به گفتمان با جامعه در کل و دوم، ارائه انگیزهای به دانشگاهها برای در نظر گرفتن مشارکت خود در جامعه به عنوان یک فعالیت اصلی در کنار مأموریتهای سنتی آموزش و پژوهش خود.
با این وجود، بسیاری از مطالعات استدلال میکنند که بحث در مورد مناسب بودن معیارهای موجود برای ارزیابی عملکرد ماموریت سوم و توسعه شاخصهای جدید هنوز کاملاً باز است و نیاز به تحقیقات بیشتر وجود دارد. به ویژه، فقدان هر روش منسجمی برای ارزیابی یک ماموریت سوم و تأثیر آن بر ذینفعان خارجی وجود دارد. در واقع، سیستمهای ارزیابی ناکافی، ضعیف یا توسعه نیافته هستند و معمولاً در ارزیابی موفقیتهای یک دانشگاه در اجرای طرحهای ماموریت سوم شکست میخورند.
با این حال، برخی محققان از اندازهگیری عملکردهای آموزشی و پژوهشی فراتر رفته و شاخصهای جدیدی را برای ارزیابی ابتکارات ماموریت سوم معرفی میکنند. آنها پیشنهاد کردند که ماموریت سوم حداقل سه بعد دارد: رویکرد غیرانتفاعی-اجتماعی، تمرکز بر کارآفرینی و یک تقریب نوآورانه. رویکرد غیرانتفاعی-اجتماعی میتواند به شاخصهای خدمات اجتماعی مرتبط باشد. دانشگاه متعهد به جامعه است و خدمات را با هزینه کم یا بدون هزینه برای کاربر نهایی خدمات سازماندهی میکند. خدمات اجتماعی میتواند به شکل انتشار غیر آکادمیک، ارتباطات رسانهای، مشارکتهای داوطلبانه به جامعه (کار، تخصص، گسترش آموزشی)، شبکههای اجتماعی یا مشارکت در سیاست عمومی باشد. این بعد همچنین شامل شاخصهای زیر میشود:
خدمات برای پرسنل ارشد بازنشسته، مدارس تابستانی برای فرزندان کارمندان، دورههای ارائه شده به هیات علمی در زمینه آموزشی و فعالیتهای فرهنگی مانند نمایشگاههای هنری و انجمنهای فیلم و غیره.
با توجه به تمرکز کارآفرینی، دانشگاهها باید سعی کنند درآمدهای خود را متنوع و منابع مالی را با توسعه خدمات ارائه شده به جامعه، صنعت، سایر مؤسسات و یا دانشجویان سابق ایجاد کنند. این بعد شامل شاخصهایی مانند مشاوره برای صنعت، ثبت اختراع، تجاریسازی مالکیت معنوی، کار مشاوره و قراردادها، توسعه مشترک تحقیقات، دستور کارهای حل مساله یا حتی قرارداد و تحقیق مشترک میشود. از دیدگاه آموزش مداوم، شاخصها عبارتند از: فعالیتهای یادگیری و تدریس مادامالعمر، همسویی برنامه درسی با نیازهای جامعه، آموزش آزاد و از راه دور (ODL)، تجاریسازی امکانات و برگزاری کنفرانسها.
جهتگیری استراتژیک ماموریت سوم
به نظر میرسد که دانشگاهها در دوراهی آموزش، پژوهش و ماموریت سوم قرار دارند. در واقع، پویایی تولید دانش در حال تغییر است، همانطور که جامعه در مورد انتظارات و ارزشها ایستاده است. دانشگاه نقش مهم و پیچیدهای را در غنیسازی جامعه ایفا میکند و از تعریف صرف شاخصهای عملکرد برای داراییهای مشهود فراتر میرود. علاوه بر آموزش و تحقیق در بالاترین سطح، دانشگاهها با ذینفعان خود برای تقویت نوآوری و کمک به توسعه سرمایه انسانی و رفاه جامعه محلی و بینالمللی همکاری خواهند کرد.
با این حال، ترکیب ماموریت سوم چالشهای مهمی را برای جهت گیری استراتژیک دانشگاهها ایجاد میکند. شکافهای قابلتوجه و همچنین موانع بیرونی و داخلی، با توجه به حکمرانی و مدیریت ماموریت سوم وجود دارد. این در زمانی اتفاق میافتد که دانشگاهها در حال حاضر با فشار گستردهای برای تغییر هر جنبه از موجودیت نهادی خود مواجه هستند و سؤالاتی را در مورد اینکه آیا ماموریت سوم واقعاً میتواند یک هدف استراتژیک برای دانشگاه باشد ایجاد میکند.
برای این منظور، دانشگاهها میتوانند با تعریف برنامهها، سیاستها و ابزارها به جهتگیری استراتژیک ماموریت سوم توجه بیشتری داشته باشند.
انتهای پیام/
نظر شما